نوشته سو کیانگ لی

کره یک پایه تجاری کاملاً موفق دارد. اما همیشه اینطور نبود. در روزهای اولیه شروع فعالیتهای نهضت، پدر راستین خودش برای به کسب درآمد برای تداوم زندگی و انجام فعالیت‌ها و پرداخت هزینه‌های سفر سخت کار می‌کرد. در اواسط دهه 1950، پدر تجارت مهندسی تونگیل را تنها با یک دستگاه در مرکز قدیمی چانگ پادونگ آغاز کرد. از همان روزهای اولیه، اعضا تلاش خود را برای کسب درآمد برای گسترش نهضت انجام دادند. یکی از تستیمونیها  در این مورد از آقای”سو کیانگ لی“ است، که در سال 1953 در بوسان به نهضت پیوست. او حتی آن زمانهایی را به یاد می آورد که خود پدر برای امرار معاش با گروه کوچکی در دامنه تپه در بوسان کار می کرد. هنگامی که نهضت در سئول تأسیس شد، او متوجه شد که می تواند کاری برای کمک به نهضت انجام دهد.

کلام پدر راستین

یک وطن پرست حاضر است به خاطر ملت خود بمیرد. او آماده است همه چیز را سرمایه گذاری کند، حتی زندگی خود را به خطر بیندازد. اگر زندگی خود را سرمایه گذاری نکنید، به زندگی (راستین) متصل نخواهید شد. این حقیقت است. پس نصف و نیم کار نکنید. این فرمول است.

برای ایجاد یک محیط جدید چه باید کرد؟ محیط ما از نور خورشید، آب، هوا و زمین تشکیل شده است. اگر نماینده خدا هستید، باید آن چیزها را از طرف او دوست داشته باشید. همچنین، باید خود را در موقعیت یک طرف فاعلی سرمایه گذاری کنید تا طرفهای مفعولی بسازید که بتوانید با آنها برای بازسازی عناصر مورد نیاز برای محیط خود کار کنید. شما نمی توانید بدون سرمایه گذاری چنین کنید. دریافت برکت در مکانی راحت و آرامش بخش غیرممکن است. هر زمان که با مشکلاتی مواجه شدید، وضعیت خود را فراموش کنید و به راه خود ادامه دهید. سپس، نتایج بی حد و حصری به دست خواهید آورد. این فرمول بازآفرینی است.

وجودتان را بدون محدودیت سرمایه گذاری کنید و سپس هر چه سرمایه گذاری کرده اید را فراموش کنید. به خاطر نسپارید که چقدر سرمایه گذاری کرده اید. حتی اگر پول یا اموال مادی برای سرمایه گذاری ندارید، باز هم می گویم باید سرمایه گذاری کنید، با ریختن اشک عشق، اشک برای زندگی، اشک برای نسب خونی و اشک وجدان. اگر چنین بکنید، خداوند با شما خواهد بود. به محض اینکه به یک منفی مطلق تبدیل شدید، خدا، به عنوان مثبت مطلق، کاملاً با شما خواهد بود. به همین دلیل است که وقتی کاری انجام می دهید، هرگز به این فکر نکنید که از دیگران به نفع خود استفاده کنید. حتی فکر کردن به چنینی چیزی اشتباه است. حتی اگر دیدید شخصی که با او تجارت می کنید سعی دارد از شما سوء استفاده کند، باید فکر کنید که با او معامله می کنید تا او در کنار شما موفق شود. شما نباید برای منافع خود کار کنید. حتی اگر بخواهید از این طریق سود کسب کنید، او در نهایت به دنیای شیطان باز می گردد.

اگر می خواهید رشد کنید، باید وجودتان را سرمایه گذاری کنید. این حقیقت و یک اصل برای توسعه در کل جهان است. بنابراین دوباره می‌گویم، اگر می خواهید گسترش و توسعه پیدا کنید، باید سرمایه گذاری کنید. توسعه و گسترش واقعی تنها از طریق سرمایه گذاری خالص امکان پذیر است. اگر بی پروا سرمایه گذاری کنید، نتیجه ای بی پروا بدست خواهید آورد. اگر با قلبی جدی و خالص سرمایه گذاری کنید، نتیجه جدی و ناب خواهید داشت. یک نتیجه خالص تنها با قربانی کردن خود با صداقت واقعی امکان پذیر است. فداکاری یعنی سرمایه گذاری وجودتان. پس با فداکاری همراه با صداقت واقعی سرمایه گذاری کنید.

….

زمانی که من در بامیل-دونگ، بوسان زندگی می کردم، برای سربازان پایگاه ارتش ایالات متحده پرتره می‌ساختیم. ما روی ورق‌های پارچه‌ای قاب شده طراحی می‌کردیم. شما نمی توانید از هر پارچه‌ای برای طراحی پرتره استفاده کنید. چسبی بود که باید قبل از هر چیزی روی پارچه بمالید. برای این باید چسب را جوشانده و روی پارچه بمالید و صبر کنید تا خشک شود. این فرآیند پارچه را سفت می‌کرد و سوراخ‌های کوچک پارچه را قبل از شروع نقاشی می‌بست. ما برای هر پرتره 4 دلار دریافت می‌کردیم. سربازان پايگاه ارتش آمريكا معمولاً يك و نيم تا دو سال در آنجا مستقر بودند و پس از آن در زمان بازگشت به کشورشان نمی‌توانستند دست خالی برگردند. آنها به هدیه برای خانواده خود نیاز داشتند. سربازان عکس‌های همسرانشان را می‌آوردند و از ما می‌خواستند آنها را به پرتره تبدیل کنیم و ما هم چنین می‌کردیم.

مسئله این بود که چگونه پرتره ها را سریع ترسیم کنیم. در ابتدا چند عکس در یک زمان دریافت می‌کردیم، اما از آنجایی که به پول نیاز داشتیم، سازماندهی کردیم تا سربازان بتوانند روزی 20 یا حتی 30 عکس بیاورند. سربازها معمولاً یک هفته در این پایگاه بودند، بنابراین من باید در این مدت نقاشی را تمام می کردم. در بعضی روزها 30 پرتره می‌کشیدم. برای انجام این کار، من از قبل رشته‌ها را به قاب‌ها وصل کردم. وون پیل کیم از یک مداد ب‌4 برای کشیدن چهره روی بوم‌ها در خطوطی مانند گلدوزی روی قاب استفاده می کرد. خطوط ریز ترسیم صورت را آسان می‌کرد. تنها کاری که باید انجام می‌دادم این بود که خطوط را دنبال کنم، که این روند کار را تسریع می‌کرد. به این ترتیب لب ها را کشیده و رنگ قرمز می‌زدم و سپس موها را کشیده و رنگ می‌کردم. اینگونه بود که نقاشی را یاد گرفتم. حتی اگر ندانید که چگونه کاری را انجام دهید، به نوعی با تلاش کردن یاد می‌گیرید. در ابتدا پشت سر (وان پیل کیم)  ایستاده و کار کردن او را نگاه می‌کردم. خیلی زود یاد گرفتم که چگونه گام به گام ترسیم کنم. بنابراین هنگامی که او سر فرد را ترسیم می‌کرد، من می‌توانستم لباس و کل تصویر را ترسیم کنم. به این ترتیب ما درآمد خوبی داشتیم و روزانه نزدیک به 100 دلار درمی‌آوردیم.

……

وون پیل کیم به عنوان پناهنده در پم نت گل بوسان، پرتره هایی از سربازان آمریکایی ترسیم می‌کرد و روزانه 30 پرتره می کشید. برای انجام این کار من باید همه چیز را آماده می‌کردم. برای این کار تمام شب بیدار می‌ماندم. من خیلی سخت کار کردم. به این ترتیب بود که ما پول درمی‌آوردیم تا از آن برای ویتنسینگ و پیشبرد مشیت الهی استفاده کنیم. روایت‌های متعددی وجود دارد که ممکن است خارق‌العاده یا غیرواقعی به نظر برسند، گویی در تخیل کسی خلق شده‌اند. اما من پول درآوردم اما هرگز یک ریال هم برای خودم خرج نکردم. در مورد خدا هم همینطور است، او برای خودش کاری نمی‌کند. شما باید از پول به خاطر بشریت، دنیا و نسل‌های آینده استفاده کنید.

ما در رویدادهای جمع آوری تمبر در سراسر کره شرکت کردیم. یک تمبر  پستی کوچک جدا شده از پاکت فقط چند سکه ارزش دارد. با این حال، در واقع می‌توان این عمل جدا کردن تمبر را یک تلاش شرافتمندانه دانست. برندگان جوایز جمع آوری تمبر معمولاً جوانان از جمله دانش آموزان راهنمایی و دبیرستان بودند. شرم آور است که فقط جوانان این کار را می کنند. یک بار گفتم که هر عضو نهضت هماهنگ باید هر ماه برای سه عضو دیگر نامه بنویسد. اگر آنها به جای استفاده از یک تمبر 40 وونی، 40 تمبر یک وونی به پاکت نامه بچسبانند، می‌توانند از فعالیت های اقتصادی ما حمایت کنند. این نشان می‌دهد که فقط با استفاده از تمبرهای باطل شده که آنقدر ناچیز هستند که معمولا دور ریخته می‌شوند، می‌توانیم درآمد داشته باشیم. به عبارت دیگر، اگرچه اقدامات ما ممکن است پیش پا افتاده به نظر برسند، اما در واقع سود کلانی برای ملت به ارمغان می‌آوریم. علاقه‌مندی به مسائل به ظاهر بی اهمیت، بعداً به دستاوردهای مهمی منجر می‌شود که اعضای نهضت هماهنگ می‌توانند به آن افتخار کنند.

ما با جمع‌آوری تمبر پستی سعی در تأمین مالی فعالیتهای ویتنسینگ داشتیم. از طریق تمبرهایی که جمع آوری کردیم، سال گذشته نزدیک به یک میلیون وون درآمد داشتیم. یک زمانی گفتم باید با جمع آوری یک میلیون یا حتی دو میلیون تمبر استاندارد تعیین کنیم. از یک طرف ما در حال جمع آوری تمبر برای کسب درآمد هستیم. از سوی دیگر، از طریق این فعالیت‌های جمع‌آوری تمبر، توانسته‌ایم  بر اساس یک هدف مشترک نیروهایمان را متحد کنیم. ما می‌آموزیم که احساسات زندگی روزمره را با یکدیگر سهیم شویم.

تستیمونی سو گیانگ لی

پدر و وون پیل کیم اولین فاندرزینگ کننده بودند

وقتی به نهضت پیوستیم، ”وون پیل کیم“ با پولی که با کشیدن پرتره به دست می آورد، امرار معاش می کرد. در آن زمان، واحد 8069 ارتش ایالات متحده در بوسان یک واحد شیفتی بود که بین خط مقدم و ایالات متحده فعالیت داشت. از آنجایی که در آن زمان هیچ عکس رنگی وجود نداشت، کار ما این بود که صبح‌ها پس از شروع ساعات استراحت در پایگاه عکس‌های سربازان آمریکایی را می‌گرفتیم، آن‌ها را در طول شب به صورت پرتره‌های تمام رنگی آماده می‌کردیم و صبح به سربازان تحویل می‌دادیم.

پدر راستین بوم را تنظیم میکرد (قاب چوبی به عرض حدود 20 سانتی متر و طول 30 سانتی متر، با پارچه سفید چسبیده و پوشانده شده با چسب)، با مداد روی پس زمینه خطوطی میکشید تا ترکیب بندی را تنظیم کند و طرح مداد را پس از رنگ آمیزی پاک میکرد. من این کار را بعد از پیوستن خانواده‌ام به نهضت انجام میدادم. پای چراغ گردسوز نشسته و تمام شب کار میکردم. چون تصاویر را باید قبل از زمان تغییر شیفت سربازان تحویل میدادیم. معمولاً در یک شب حدود 8 تا 12 پرتره تکمیل می کردیم. وون پیل کیم در حین تحویل گرفتن عکسها، رنگ مو، چشم، لباس و غیره او را یادداشت میکرد و برای رنگ‌آمیزی آنها را به خانه می‌آورد. به یاد دارم که هر عکس حدود 4 دلار بود. پدر مدت کوتاهی هم در واحد 8069 کار نجاری کرد و من هم به عنوان نقاش دیوارهای واحد 8069 مشغول به کار شدم البته مدت کوتاهی آنجا کار کردم.

پدر نیز کوفته آردی (مَن دوو) با روکش قند درست می کرد و می فروخت که آن را ”سانگ هوا تنگ“ نامید. در آن زمان بود که پدر برای اولین بار نام”سانگ هوا“ را بکار برد و امروزه در بسیاری جاها از این نام استفاده می‌شود، از جمله انجمن جوانان ”سانگ هوا“، انتشارات ”سانگ هوا“، انجمن دانشجویی ”سانگ هوا“، انجمن فارغ التحصیلان ”سانگ هوا“، و غیره. پدر همچنین با هماهنگی با یکی از دوستان قدیمی‌اش، آقای ”مون یانگ  کیم“ که مردی ثروتمند در آناک، استان هوانگی بود، بعنوان مسئول حمل و نقل در اسکله مرکزی بوسان مشغول بکار بود، نان دریافت کرده و به عنوان تنقلات برای رانندگان در اسکله مرکزی میفروخت و شب ها به کشیدن پرتره ادامه میداد.

تصمیم گرفتم این کاری است که باید انجام دهم

از روزی که به سئول آمدم، می‌توانستم احساس کنم که اگر چه قلباً در بهشت بودم، اما تامین خورد و خوراک هر روز برایم سختر می‌شد. با این همه در آن وضعیت فکر کردم، “آه، این راهی است که در آن من می‌توانم به انجام خواست خدا خدمت کنم.” کاری که من کردم حل مشکلات مالی بود.

با این حال، هنگامی که مصمم شدم، بدون کسب و کار یا سرمایه برای شروع، دستم خالی بودم. با یادآوری زمانی که در بوسان پرتره می‌کشیدیم، به این فکر افتادم که با رنگ‌آمیزی عکس‌های سیاه و سفید درواقع عکس‌های تمام رنگی درست کنم. اما قلم و رنگ و نمونه عکس ها را از کجا تهیه کنم؟! به ”نان سونگ“ رفتم زیرا برادر بزرگترم را به یاد آوردم که یک ماه پس از پیوستن ما به نهضت به دیدن پدر رفته بود. در آنجا ده‌ها پرتره جمع‌آوری کردم. چنان احساس غرور می کردم که انگار 10 میلیون دلار برنده شده‌ام. وقتی به برادر بزرگترم که چند سال بعد در اثر بیماری از دنیا رفت و یادداشتی که از خود به جای گذاشته بود فکر می‌کنم که می گفت: «آقای مون متاسفم که نتوانستم یک مرکز برای نهضت تأسیس کنم! اشک از چشمانم سرازیر میشود.

برای شروع کار، از جعبه‌های سیب برای درست کردن میز با پایه‌های تاشو و صندلی استفاده کردم و کیسه‌های آرد را می‌شستم تا سفره درست کنم. تصورش را بکنید که آن کیسه ها چقدر کثیف بودند. با این همه، در حالی که احساس می کردم فرستاده ویژه خدا هستم، به سمت رودخانه زیر پل هوایی چانگی چان در کنار استادیوم سئول رفتم. در آنجا یک ایستگاه تراموا بود و در کنار آن ایستگاه یک پل باریک قرار داشت که می‌توانست سه نفر را در خود جای دهد. پس از گذراندن مشکلات زیادی در گوشه خیابان به دلیل پرخاشگری دستفروشان که می‌خواستند جای خود را حفظ کنند، جایی پیدا کردم و پشت میز کارم نشستم. در خیابان با صدای بلند به عابران میگفتم “اگر عکس سیاه و سفید خود را به من بدهید، آن را به یک عکس رنگی تبدیل خواهم کرد.” بهرحال اینگونه کارم را آغاز کردم.

همان روز اول، زنی که صاحبِ یک عکس قاب گرفته بود، بدنبال تحویل سفارش برگشت و خواستار بازگرداندن عکس اولیه‌اش شد و مدعی شد که این عکسی که برای او آماده کرده بودم، عکس او نیست. هر چقدر تلاش کردم، نتوانستم احساس ناامیدی را که پس از برگرداندن عکس احساس میکردم، توصیف کنم. دیدن من در آشپزخانه مرکز نهضت در سا ده مون عادی شده بود. چون پول کافی برای غذا پختن برای خودم درنمی‌آوردم. بطور معمول ناهار من یکی دوتا دوناتز بود که در خیابان می‌خریدم. حتی با این وضعیت کوتاه نیامده و به کارم ادامه می‌دادم.

مشکلاتی که دستفروشان خیابانی با آن مواجه بودند بیش از یکی دو مشکل بود. گرد و غبار، آفتاب داغ، نگاه خیره رهگذران و به ویژه سرکوب پلیس حداقل یک یا دو بار در روز اتفاق می‌افتاد. هر بار مجبور می‌شدم با بدوش کشیدن ابزار و وسایلم از کوچه‌های باریک فرار کنم. وقتی آب و رنگ روی عکسی که سفارش شده بود می‌پاشید، حسابی مرا به هم می‌ریخت. به احساسات کسی فکر کنید که عکس رنگی سفارش داده بود. انجام رنگ آمیزی دقیق عکس، که باید با خیال راحت در خانه انجام می‌شد، در آن هرج و مرج انجام می‌گرفت، و این واقعاً سخت بود. زمانی که سرکوب شدید بود، ماموران پلیس با باتوم مردم را میزدند که پاهایمان مجروح میشد و این چندین بار اتفاق افتاد. هر بار به معنای کارم فکر می کردم، به نهضت برگشته و با پانسمان کردن پای زخمی‌ام دوباره بیرون می‌رفتم.

یک روز، طبق معمول، وقتی در حال رسیدگی به زخمهایم بودم، پدر به من نگاه کرد و با ناراحتی گفت: ”سو کیانگ“ از این به بعد، به تو اجازه می‌دهم هر طور که می خواهی باش و هر چقدر هم که می خواهی مطالعه کن و هر کاری می‌خواهی انجام بده. من در آن کلمات توانستم قلب پرشور پدر را درک کنم، و دوباره با این فکر که این خود پدر است که این کار را انجام می‌دهد، به خیابان‌ها رفتم.” یک روز پدر به همراه ”هیو وان یو“ ، ”هیو مین یو“ و دیگران بیرون آمده بودند و در کنار خیابان در حالی که من در حال رنگ کردن عکس بودم، به من نگاه کردند! با عجله بلند شدم، تعظیم کرده و به پدر سلام کردم. صدها میلیون کلمه از چشم مهربان او دریافت کردم و با نگاه خود به او پاسخ دادم و گفتم که من نیز صادقانه و خالصانه زندگی می‌کنم. همانطور که او به راه خود می‌رفت، من سعی کردم عمق احساسات او را حدس بزنم که می‌گفت: “بخت و اقبال خوبی داشته باشی!”

من با کلاه حصیری مانند کلاه کشاورزان کار می کردم، اما یکی از بستگانم مرا شناخت. یک بار دوستی از زادگاه پدرم نیز مرا شناخت و گفت: هی! “اینجا چه میکنی؟” یکبار نوه ”سانگ هو لی“ (یکی از اعضای قدیمی) برایم یک کیسه آرد خریده بود. من نمی‌توانم بخوبی توصیف کنم که مادربزرگ ”سه هیان اوک“ و مادربزرگ ”سانگ دو جی“ (در مرکز نهضت) چقدر از درست کردن ”سوجه‌بی“ با آن آرد برای چندین روز لذت برده بودند. روزگاری بود که یک کیسه آرد خیلی گران بود.

حوالی ماه سپتامبر، به مکانی روبروی استادیوم سئول نقل مکان کردم و در کنارم مردی بود که عکس‌های منظره معبد ”بول‌گوک‌سا“، حوض آناپجی و غیره را می‌فروخت که در آن زمان به آنها عکس‌های برومید، عکس‌های کلکسیونی و عکس‌های افراد مشهور می‌گفتند. عکس‌ها فروش بسیار خوبی داشتند و آن مرد در اوقات فراغت من، از من می‌خواست که تصاویر منظره‌اش را رنگ آمیزی کنم تا طبیعی شوند. من چند تا از عکسها رنگ کردم و در کمال تعجب خیلی خوب فروش رفتند! بنابراین، وقتی من هیچ سفارشی نداشتم، عکس‌های منظره آن مرد را با هزینه کم رنگ می‌کردم، اینگونه کار بیشتری برای انجام دادن داشتم. کم کم راه پیشرفت در حال باز شدن بود.

تجارت گسترش می یابد

اما با افزایش تعداد دستفروشان در خیابان های باریک، برخورد پلیس خیلی شدیدتر شد. مردم دستگیر شده و به کلانتری منتقل می‌شدند و در آنجا مجبور بودند نامه عذرخواهی بنویسند. از آنجایی که دستفروشی در خیابان روز به روز دشوارتر شده بود، با پرس و جو به یک خانه کوچکی شبیه آلاچیق در ”وانگشیمنی“ رفتم که عکس‌های برومید تولید می‌کرد. من عکس‌های پرفروش را از آنجا انتخاب و خریداری کردم و آنها را در مرکز نهضت در ”بوکاک-دونگ“ رنگ آمیزی میکردم. و صبح، به سراغ فروشندگان خیابانی عکس در سراسر شهر، از جمله در ”تونگ دِمون“، ”نام دِمون“، ایستگاه قطار سئول، ”جونگ نو سم گا“، و همینطور روبروی فروشگاه هواشین رفتم و آنها را متقاعد کرده و تشویق می‌کردم که عکس‌های رنگی مرا هم بفروشند. در نتیجه تلاش‌های مداوم، مکان‌هایی که عکس‌های برومید را می‌فروختند عکس‌های منظره رنگی مرا نیز در عکسهای خود قرار می‌دادند. به این ترتیب، کسب و کار من از یک فروشنده خیابانی پرتره به مرحله دوم یعنی عمده فروشی عکسهای رنگی برومید تبدیل شد. و به این ترتیب، اولین کار تجاری عمومی نهضت آغاز شد.

وقتی پدر راستین دید که عکس‌های من فروش بهتری دارند، پیشنهاد کرد که خودمان عکس‌های منظره تهیه کنیم. ”هیو مین  یو“ در عکاسی مهارت داشت، اما با توجه به اینکه دوربین‌های شخصی در آن زمان بسیار نادر بودند، بهرحال یک دوربین عکاسی قرض گرفت. او توانست به سراسر کشور سفر کند و عکس‌های خوبی از نقاط دیدنی و مکان های تاریخی بگیرد. چند عکس به عنوان آزمایش تهیه کردم و شروع کردم به قرار دادن آنها در شبکه فروش عکس‌های منظره رنگی که معتبر بودند. خرده فروشان کم کم در فروش تولیدات ما خیالشان راحت شد.

فروش کار آسانی نبود، اما با تلاش‌های سخت و مستمر توانستیم دو یا سه استودیوی عکاسی را که کارشان خیلی خوب بود، شکست دهیم و رتبه اول را از نظر فروش به خود اختصاص دهیم. از آن زمان به بعد، خرده فروشان حتی به مرکز نهضت در ”بوکاک-دونگ“ آمده و عکسهای ما را خریداری می‌کردند. به این ترتیب، کسب و کار عکاسی برومید تا پاییز به طور کامل راه اندازی شد و کم کم به مرحله سوم یعنی تولید عکس در مقیاس کامل تبدیل شد.

از آن به بعد تمامی اعضای خانواده ما مشغول شدند. من یک مسئول چاپ استخدام کردم و مایع برای تولید عکس را تهیه کردم و خودم شروع به تولید عکس‌ها در یک تاریکخانه کوچک کردم. من و ”هیو یونگ یو“ مسئولیت ظهور و چاپ عکس‌ها را بر عهده داشتیم و سایر اعضای خانواده مسئولیت برش عکس‌های چاپ شده با قیچی را بر عهده داشتند. با شروع فروش بهتر عکس‌ها، بسیاری از اعضای خانواده کمک می‌کردند.

در زمانی که من کسب و کار عکاسی را اداره می‌کردم، رورند ”هیو وون یو“ با پشتکار در حال سخنرانی و تدریس اصل الهی بود. او حتی در حالی که به پشت دراز کشیده بود، با یک خودنویس نمودارها را روی صفحات کاغذ طراحی می‌کرد. پدر گفته بود که اعضای جدید تا پاییز نخواهند آمد و وقتی فصل پاییز فرارسید، کم کم اساتید و دانشجویان دانشگاه دخترانه ایوا به نهضت پیوستند.

خانه پروفسور ”یون یونگ ینگ“(که برخی از سرودهای مقدس ما را نوشته است) خانه‌ای بزرگ بر روی تپه‌ای در نزدیکی ورزشگاه ”جانگ چونگ“ بود و به عنوان یک مرکز بصورت کمکی در کنار مرکز نهضت کوچک ”بوکاک-دونگ“ عمل می کرد و جلسات زیادی در آنجا برگزار می‌شد. در هر جلسه، پدیده‌های روحی رخ میداد و بارها اعضاء با سرازیر شدن اشکهایشان همراه با آب بینی‌ دعا می‌کردند و صدای خود را به درگاه خدا بلند می‌کردند.