تدریس 23: مشیت الهی در خانواده نوح

همانطور که در بخش قبلی توضیح دادیم کتابهای مذهبی تصویر خوبی از عملکرد ما بعنوان فرزندان خدا ارائه نمی‌دهند و آنچه که دیده می‌شود همه حاکی از زنا و قتل است. و ماموریت ناجی آن است که بشریت را از این دو گناه رها ساخته، جامعه‌ای را بازسازی نماید که در آن ما بتوانیم در قالب یک خانواده در صلح و آرامش و نوعدوستی تحت تسلط یک خدا زندگی کنیم. 

دومین رویداد بزرگ در داستان زندگی خدا، رویدادهای مربوط به خانوادۀ نوح است. بخاطر داشته باشید که ما براساس ازدواج و روابط خانوادگی به رویدادهای تاریخی نگاه می‌کنیم به خاطر اینکه از این نقطه نظر، یک چشم‌انداز کاملا نوین در برابر ما قرار میگیرد. چرا که نشان می‌دهد که خدا با ما نه در جدائی از خانوادۀ خود، بلکه در راستای تاسیس یک خانوادۀ ایده‌آل کار می‌کند و این بزرگترین عملکرد و نتیجۀ عشق است. 

برایتان گفتیم که بواسطۀ قتل هابیل توسط قابیل، مشیت الهی در خانوادۀ آدم متوقف شد. با اینحال اهداف و برنامه‌های خدا هرگز تغییر نخواهند کرد و باید روزی بواقعیت درآیند. برپایۀ ایمان هابیل، خدا شیث پسر سوم خانوادۀ آدم را مد نظر قرار داده و در نسل او 1600 سال بعد خانوادۀ نوح را انتخاب کرد تا مشیت بازسازی را به انجام برسانند.

زمانیکه نوح پانصد سال سن داشت و صاحب همسر و سه پسر به نامهای سام، هام و یافث بود، خدا که از مشاهدۀ وضعیت اسفبار مردم در آن زمان، از آفرینش چنین انسانهایی متاسف شده بود، نوح را صدا زد.

خدا در نظر داشت تا با جداسازی خانوادۀ نوح از پلیدیها یک شروع تازه داشته باشد. به همین خاطر به نوح گفت که می‌خواهد با قضاوت از طریق سیلاب تمامی پلیدیها را از بین برده، همه چیز را پاکسازی کرده و با قرار دادن خانوادۀ نوح در جایگاه خانوادۀ آدم همه چیز را از نو آغاز کند.

به همین خاطر این خانواده می‌بایست تمامی شرطهای لازم برای تاسیس پایه برای ظهور ناجی را برپا می‌کرد تا بتوانند مشیت بازسازی را در آن زمان بطور کامل به انجام برسانند.

شخص مرکزی برای تاسیس پایۀ ایمان خود نوح بود. بعبارت دیگر او دومین جد بشری محسوب می‌شود که 1600سال یا ده نسل بعد از آدم فراخوانده شد. و خدا درست بسان آدم، به نوح برکت داد.

نوح انسانی عادل و منزه در میان نسل خود بود که می‌خواست با خدا در همراهی با خواست او زندگی کند. او بطور مطلق از فرمان خدا پیروی کرد و درست براساس دستورالعمل خدا کشتی بزرگی ساخت در حالیکه تمامی دنیا در اطرافش او را درک نکرده و بصورتهای مختلف او را مسخره می‌کردند. زمانیکه نوح ششصد ساله بود، سیلاب براه افتاد و نوح که در تمامی این مدت بدون هرگونه تزلزلی ادامه داده بود در جایگاه پدر ایمان قرار گرفت. نوح براساس خون ریخته شدۀ هابیل، در دنیای مملو از پلیدی پابرجا ایستاد و مسئولیتش را به انجام رسانید.

کشتی مفعول شرطی برای تاسیس پایۀ ایمان بود که نوح آن را بنا کرد. این کشتی سمبل یک دنیای بسیار تازه بود. بعبارتی دیگر: داخل کشتی دارای سه طبقه بود که به معنای سه مرحلۀ رشد بودند. هشت عضو خانوادۀ نوح (نوح، همسرش و همینطور سه پسرهایش به اتفاق همسرانشان) که وارد کشتی شدند، نمایندۀ هشت عضو خانوادۀ آدم و از طرف دیگر نمایندۀ تمامی بشریت در جهان هستی محسوب می‌شدند.

دلیل چهل روز قضاوت سیلاب، پرداخت غرامت برای چهار پایۀ اساسی در ده نسل از آدم تا نوح بود که شیطان آنها را تصاحب کرده بود.

عدد چهل نمایندۀ جدائی از شیطان در مسیر تاسیس پایۀ ایمان است. بر همین اساس ما در طول دورۀ بازسازی این اعداد را مشاهده می‌کنیم: چهار صد سال از نوح تا ابراهیم، چهارصد سال بردگی در مصر، چهل روز روزۀ موسی، چهل روز جاسوسی در کنعان، چهل سال سرگردانی در بیابان، چهل سال پادشاهی شاه شائول، شاه داود و شاه سلیمان، چهل روز روزۀ عیسی و چهل روز رستاخیز عیسی. تمامی اینها سمبلهای جدائی از شیطان، در راستای کمک به انجام خواست خدا برای یک شروع تازه است.

رویدادهایی بعد از چهل روز سیلاب اتفاق افتاد که پیامدهای پرمعنائی برای آیندۀ بشریت و تمامی بهشت و زمین داشتند. نوح قبل از هر چیز کلاغ را بعنوان سمبل شیطان به بیرون از کشتی فرستاد و این کلاغ سیاه در پی فرود آمدن بر روی زمین به دنیال جای پا می‌گشت. بعبارت دیگر شیطان در پی فرصت برای نفوذ به خانواده نوح در محیط تازه و پاکسازی شده بود. نوح سپس هر هفت روز یکبار کبوتری را به بیرون از کشتی به هوا فرستاد تا ببیند که آیا آب در جائی فرونشسته است یا نه:

اولین کبوتر سمبل آدم بود که دوباره به کشتی و به نوح بازگشت. به این معنا که جائی برای نشستن پیدا نکرده بود.

دومین کبوتر سمبل دومین آدم بود که با شاخۀ زیتونی به منقارش بسوی کشتی و نوح برگشت. این نشان از یک امید تازه بود که بزودی آب فرو خواهد نشست.

سومین کبوتر سمبل سومین آدم بود که به کشتی برنگشت چرا که با یافتن زمینی خشک، جائی برای ماندن پیدا کرده بود. معنایش این بود که نوح نیز می‌تواند بعنوان نمایندۀ خدا به زمین بازگردد.

اکنون برای تاسیس پایه واقعیت پسران نوح یعنی سام و هام می‌بایست شرطهای غرامت را بترتیب در مقام قابیل و هابیل به انجام برسانند. برای انجام این کار نخست هام پسر دوم خانواده می‌بایست بطور کامل با پدرش یکی شده و پایۀ ایمان او را به ارث ببرد. در این صورت او بسادگی می‌توانست مقام هابیل را بازسازی کند. اما داستان در کتاب مقدس می‌گوید که هام نتوانست چنین کند. در داستان اینطور آمده که نوح بدنبال برپا کردن سرپناه، به کشت سبزیجات و درختان میوه دست زد و از جمله درخت انگور کاشته و بمرور در فصل برداشت، از انگورها شرابی درست کرده بود. یکبار از آن شراب نوشیده و لخت در چادرش خوابیده بود. این عمل او گناه نبود، بعبارت دیگر او لخت بود بدون اینکه احساس خجالتی داشته باشد و از طرف دیگر خدا از دیدن چهرۀ بیگناه او که به خواب رفته بود لذت می‌برد. به همان صورت که از دیدن آدم و حوا در وضعیت اصیلشان قبل از سقوط لذت میبرد. اما این تصویر، یک چالش برای هام بود که می‌بایست بر آن غلبه کند.

وقتیکه هام بیخبر از همه جا وارد چادر شد و پدر خود را لخت دید، خجالت زده و عصبانی برادرانش را برانگیخت، که با آوردن یک پتو عقب عقب وارد چادر شده و بدن لخت پدر را بپوشانند. اما نوح از خواب بیدار شد و متوجه کاری شد که پسر دومش هام انجام داده بود. در همین حال بود که هام و بازماندگانش را نفرین کرد که به زندگی ابدی در بردگی گرفتار شوند. چرا چنین عمل به ظاهر خوبی، چنین نفرین وحشتناکی بهمراه داشت؟

دلیل لخت بودن نوح، بازسازی احساس خدا از دیدن آدم و حوا قبل از سقوط بود که آنها بدون هر گونه خجالتی فاقد گناه در باغ عدن زندگی می‌کردند. به همین خاطر نوح در این باغ عدن تازه بدنبال چهل روز سیلاب، مثل آدم قبل از سقوط، بدون هیچ احساس گناهی لخت شده بود. تا به خدا آن حال و هوای باغ عدن را بازگرداند. اما احساس خجالت هام، نوح را در جایگاه آدم و حوا بعد سقوط قرار داد که از دیدن قسمتهای پایین بدنشان احساس شرم و گناه می‌کردند. بعبارت دیگر هام وسیله‌ای برای نفوذ و ورود شیطان به این خانواده شد.

در نتیجه، هام با پدرش یکی نشد و نتوانست در ارتباط با خدا باشد. از طرف دیگر، شیطان هم که در پی فرصت برای نفوذ بود با دیدن فرزندان نوح که با خجالت پدرشان را پوشاندند، روزنه برای نفوذ را یافت. آنها با این عملشان نشان دادند که نه فرزندان خدا از طریق نوح، بلکه بازمانده و فرزندان شیطان هستند. متاسفانه هام در رودروئی با این چالش مشیتی، نتوانست با نوح متحد شود، چرا که نتوانست به ورای خود رفته و قلب و احساس نوح را درک کند. اگر او می‌توانست بدون هیچ قید و شرطی به پدر خود احترام بگذارد، قادر بود تا در مقام شخص مرکزی برای تاسیس پایۀ واقعیت بایستد. مخصوصا که نشان داده بود که می‌تواند برادران بزرگتر و کوچکتر خود را هدایت کند. به خاطر اشتباه هام، شرط برای بخشش در مسیر خلاصی از گناه تاسیس نشد و مشیت بازسازی متمرکز بر خانوادۀ نوح با شکست متوقف شد.  

با اتفاقاتی که در این خانواده رخ داد ما سه درس می‌گیریم:

نخست: راه خدا راه فروتنی، صبر و شکیبائی و اطاعت است. نوح با اطاعت مطلق از فرمان خدا، و در صبر و شکیبائی بمدت 120 سال کشتی را بعنوان مفعول شرطی بنا کرده و با موفقیت به خدا تقدیم کرد. در این صورت حتی اگر هام اعمال و رفتارش پدرش را درک نمی‌کرد یا با بعضی از کارهای پدرش موافق نبود و یا آنها را از نقطه نظر اخلاقی نمی‌پسندید، می‌بایست به این نکته تمرکز می‌کرد که چطور خانواده‌اش در طی آن سیلاب ویرانگر نجات پیدا کرد: اینکه پدرش چطور با تحمل فشارها و سختیهای بسیار کشتی را ساخت. در نتیجه به ساده‌گی می‌بایست به این بیاندیشد که هر عمل نوح دلیلی دارد. در این صورت، او می‌بایست با صبر و شکیبائی پیشه کردن، از قضاوت کردن عجولانه و بدون هیچ تعمق پدرش خودداری کند.

دوم: خدا براساس نتایج اعمال ما قضاوت می‌کند. عمل هام اگر چه بسیار ناچیز بنظر می‌رسد اما باعث شد تا شیطان وارد این خانواده شده و همه چیز را تحت تسلط خود قرار دهد. در نتیجه تمامی خانواده جایگاه خود را از دست داده و خدا دیگر نتوانست از طریق آنها کار کند.

سوم: اگر شخص مرکزی نتواند مسئولیتش را بدرستی به انجام برساند، خدا جای او را به فردی دیگر خواهد داد.

بدنبال شکست خانوادۀ نوح، خدا چهار صد سال بعد از نسل سام پسر نخست نوح، خانوادۀ ابراهیم را صدا زد. سام با گوش دادن به حرف برادرش و اجابت خواست او، اگر چه از او بزرگتر بود اما به فرمان برادر کوچکترش پاسخ مثبت داد. به این ترتیب، نشان داد که در صورت موفقیت هام در قرار گرفتن در جایگاه شخص مرکزی برای تاسیس پایۀ واقعیت، او نیز می‌توانست در اتحاد با برادرش پایۀ واقعیت را بدرستی تاسیس کند.

در بخش بعدی به بحث دربارۀ رویدادهای زندگی ابراهیم و خانواده‌اش میپردازیم.