تدریس 25: خانواده ابراهیم قسمت دوم: ابراهیم و اسحق

در تدریس قبلی صحبتهای ما به اینجا ختم شد که ابراهیم در پیشکش قربانی‌های سمبولیک شکست خورد، و به این خاطر بنی‌اسرائیل محکوم به تحمل چهار صد سال بردگی در مصر شدند و اینکه خدا از ابراهیم خواست تا پسرش را قربانی کند.

آیا مسائل می‌تواند بدتر از این هم شود؟ با نگاه دقیق به تمامی آنچه که در تاریخ مشیت الهی رخ داده است می‌توان دید که همواره با ایمان مطلق، عشق مطلق و اطاعت مطلق هر ناممکنی ممکن می شود. در موقعیتهای امکان ناپذیر در خانوادۀ ابراهیم، خدا و همینطور پدر و مادر ایمان راهی بازکردند که براساس آن، بازماندگانشان بعنوان قوم برگزیده انتخاب شدند. 

ابراهیم به سنین پیری خود رسیده بود و هنوز صاحب فرزند نشده بود. در آن زمان اگر مرد و زنی صاحب فرزند نمی‌شدند، با انتخاب یک فرزند خوانده، تمامی ارثیۀ خود را به او می‌دادند تا او بتواند در سنین پیری از آنها نگهداری کرده و بدنبال مرگشان مراسم کفن و دفن آنها را بدرستی به انجام برساند. به همین خاطر ابراهیم در میان مردم خود فردی به اسم ”الیزار دمشقی“ را انتخاب کرد و می‌خواست که تمامی ارثیۀ خود را به او بدهد، اما خدا موافقت نکرد. گزینۀ دیگر این بود: زنانی که نمی‌توانستند باردار شوند یکی از کنیزان خود را در اختیار مردشان قرار می‌دادند تا برای آنها فرزندی بیاورد. بعبارت دیگر کنیز فرزند را بدنیا می‌آورد اما کودک را در اختیار همسر اصلی خانواده قرار می‌دادند تا در دامان او بعنوان فرزند خانواده بزرگ شود. به همین خاطر سارا کنیز خود را به نام هاجر که از فرعون مصر بعنوان یک هدیه دریافت کرده بود، بعنوان همخوابه در اختیار ابراهیم گذاشت و ابراهیم در آن زمان هشتاد و شش سال بود.

ابراهیم از طریق هاجر صاحب فرزند پسری شد که نام او را اسماعیل گذاشتند. بدنبال بدنیا آمدن اسماعیل هاجر در ارتباطش با سارا تغییری بوجود آورد مخصوصا به خاطر اینکه پسری بدنیا آورده بود که می‌توانست جانشین پدرش شود. این باعث تیرگی روابط سارا و هاجر شد.

سیزده سال بعد زمانی که ابراهیم 99 ساله بود، خدا به او پیام داد که بزودی از طریق همسرت سارا صاحب فرزندی خواهید شد که نامش را اسحق خواهید گذاشت و به خاطر این فرزند خانواده شما برکت بزرگی دریافت خواهد کرد و اینکه باید این بچه را ختنه کنند. بدنبال این پیام بود که خدا اسم او را از ابرام به ابراهیم تغییر داد که به معنای پدر می‌باشد و ما در اصل الهی او را بعنوان دومین پدر ایمان صدا می زنیم. همینطور اسم همسرش را نیز از سارائی به سارا (به معنای شاهدخت) تغییر داد. بعبارتی این مرد و زن قبل از بدنیا آمدن فرزندشان از جانب خدا با دریافت اسمی تازه برکت دریافت کردند. بعد از آن سارا در سن 90 سالگی باردار شد در حالیکه ابراهیم 100 ساله بود. و اسحق در هشتمین روز از تولدش براساس دستورالعمل از جانب خدا ختنه شد. بعبارت دیگر اسحق اولین پسر در تاریخ قوم برگزیده بود که ختنه شد.

اسماعیل و اسحق چهارده سال تفاوت سنی داشتند. متاسفانه به خاطر تیرگی روابط سارا و هاجر که باعث بوجود آمدن مشکلات بسیاری در این خانواده شده بود، سارا از ابراهیم خواست تا هاجر و پسرش را به جای دیگر بفرستد. که به این دلیل هاجر و اسماعیل به بیابانهای عربستان آمدند و در همانجا ساکن شدند که این باعث جدائی این دو برادر و بمرور بوجود آمدن رنجشهای بسیار مخصوصا در اسماعیل شد. اسماعیل جد اعراب مخصوصا جد محمد پیامبر اسلام است. بعبارت دیگر محمد سی‌امین فرزند یا بازمانده اسماعیل است، به همین خاطر برای پیروان محمد داستان زندگی او با ارزش و مقدس محسوب شده و بواقع بسیاری از مسائل را حتی به او نسبت می‌دهند.

برای اینکه پایۀ ایمان در این خانواده دوباره برپا شود، خدا از ابراهیم خواست تا بازسازی مقام آدم و حوا را دوباره تکرار کنند. به همین دلیل، ابراهیم و سارا به منطقۀ جرار رفتند و در آنجا در حالیکه هر دوی آنها خودشان را برادر و خواهر معرفی کرده بودند، پادشاه جرار، ابی‌مالک همسر ابراهیم را ربوده و به حرمسرای خود برد. در این زمان به واسطۀ پایۀ قلبی سارا در حفظ پاکی خود، خدا در خواب به ابی‌مالک گفت که اگر به این زن که شوهر دارد دست بزنی بلایی عظیم بر تو و خانوادۀ تو وارد خواهد آمد. به این ترتیب، خدا او را تحت فشار قرار داد تا سارا را بهمراهی هدایای بسیاری به ابراهیم بدهد. آنها اینگونه شرط غرامت سمبولیکی برای مقام آدم و حوا را بازسازی کردند.

بدنبال این پیروزی بود که خدا از ابراهیم خواست تا پسرش اسحق را قربانی کند.

چون ابراهیم در پیشکش قربانی‌های سمبولیک شکست خورده بود خدا به او فرصت دوباره‌ای داد تا آن را از طریق شرط قربانی کردن پسرش به انجام برساند. در اینجا سوالی مطرح میشود مبنی بر اینکه چرا آدم و نوح هر کدام یک فرصت بیشتر نداشتند، ولی به ابراهیم فرصت دوباره داده شد؟

نخست: عدد سه نمایندۀ کمال است. مشیت الهی برای ظهور ناجی، که در خانوادۀ آدم بعنوان گام نخست آغاز شد، و در خانوادۀ نوح بعنوان دومین گام ادامه پیدا کرد، می‌بایست در خانوادۀ ابراهیم بعنوان سومین گام به نتیجه برسد. بر اساس اصل، تاسیس پایه برای ظهور ناجی در سومین گام باید به کمال برسد.

دوم: شیطان به آدم و پسرش قابیل حمله کرد و دو نسل این خانواده را آلوده کرد. از اینرو براساس اصل بازسازی از طریق غرامت، خدا این فرصت را دارد که دو نسل ابراهیم و پسرش اسحق را در اختیار خود بگیرد.

سوم: ابراهیم بر پایۀ شایستگی ایمان قلبی هابیل و نوح ایستاده بود. یعنی وقتی که خدا ابراهیم را صدا زد، او در مقام هابیلی که پیشکش سمبولیک در مرحلۀ تشکیل را با موفقیت به انجام رسانیده بود و نوح که پیشکش سمبولیک را در مرحلۀ رشد به انجام رسانیده بود، قرار گرفت. او درواقع براساس این دوپایه، قرار بود تا پیشکشهای سمبولیک خود را در مرحلۀ کمال قربانی نماید. اگر چه او در پیشکش کبوتر و قمری شکست خورد اما بواسطۀ اینکه بر پایۀ‌ ایمان قلبی هابیل و نوح ایستاده بود، فرصتی دوباره برای تکمیل پیشکش سمبولیک بدست آورد.

از اینرو خدا ابراهیم را در سن 115 سالگی صدا زد و از او خواست که پسر پانزده سالۀ خود اسحق را قربانی کند. به او چنین گفت: دست تنها پسرت اسحق را که خیلی دوست می‌داری بگیر و به سرزمین موریا برو و در بالای کوهی که به تو نشان خواهم داد او را بعنوان یک قربانی سوختنی پیشکش کن. اینبار ابراهیم با ایمانی مطلق از فرمان خدا اطاعت کرد. صبح روز بعد از خواب برخاست و خر خود را آماده کرد و دو تا از خدمتکارانش را هم صدا زد تا به اتفاق پسرش اسحق حرکت کنند. آنها در مسیر راه که سه روز طول کشید کمی هم هیزم برای اجرای مراسم قربانی سوختنی جمع‌آوری کردند. از خانۀ ابراهیم در بیرشبا تا کوه موریا در اورشلیم امروزی چیزی در حدود هشتاد کیلومتر فاصله بود. به نزدیکی کوه موریا که رسیدند ابراهیم به خدمتکارانش گفت تا او و پسرش برای انجام کاری رفته و برمیگردند، آنها همانجا مانده و از خرش نگهداری کنند. ابراهیم با در دست داشتن چاقو و ابزاری برای آتش درست کردن و اسحق هم با هیزمها بر پشتش به سمتی رفتند که خدا به ابراهیم نشان داده بود.

در مسیر راه، اسحق از پدرش پرسید که پدر! ما آتش و هیزم را با خود آورده‌ایم اما بره کجاست که باید قربانی شود. در درون قلب و افکار ابراهیم درد و اندوهی عظیم موج می‌زد به گونه‌ای که احساس میکرد قلبش در حال پاره پاره شدن است، اما در ظاهر لبخندی زد و بسادگی پاسخ داد که بره را خدا برای ما آماده کرده است.

وقتیکه آنها به نقطۀ مورد نظر رسیدند، ابراهیم محراب را آماده کرد، هیزمها را بر روی آن قرار داد، بعد پسرش را بر روی آن هیزمها خواباند تا قربانی کند. اما فرشته‌ای به او گفت ابراهیم، ابراهیم! به پسرت دست نزن، چرا که اکنون می‌دانم که براستی خدا ترس هستی و در انجام خواست خدا حتی از پیشکش تنها پسرت نیز مضایقه نمی‌کنی. تعصب و غیرت ابراهیم در انجام خواست خدا با ایمان مطلق، عشق مطلق و اطاعت مطلق، او را در مقامی قرار داد که پسرش را بطور کامل قربانی کرده است، به همین خاطر خدا از او خواست تا از کشتن پسرش خودداری کند. از طرف دیگر، اسحق هم در اطاعت بدون چون و چرا با پدرش تمامی بندهای مرتبط با شیطان را قطع کرد. سپس ابراهیم مشاهده کرد که در نزدیکی محراب گوسفندی در لابلای بوته‌ای گیر کرده است که از اسحق خواست تا رفته و آن گوسفند را بیاورد تا آن را بجای پسرش قربانی کند.

به خاطر ایمان مطلق، عشق مطلق و اطاعت مطلق از جانب ابراهیم در برابر خدا و همینطور ایمان مطلق، عشق مطلق و اطاعت مطلق اسحق در برابر پدرش ، این شرط با موفقیت به انجام رسید و اسحق توانست در مقام شخص مرکزی برای تدام مشیت بازسازی در خانوادۀ ابراهیم قرار گیرد. در اصل، چون ابراهیم در پیشکشهای سمبولیک خود  قبلا شکست خورده بود، صلاحیت آن را نداشت که خود را قربانی کند. به این خاطر خدا می‌بایست بدنبال راهی باشد که در آن ابراهیم را در جایگاه فردی شکست نخورده قرار بدهد. به همین دلیل، از ابراهیم خواست تا پسرش را قربانی کند، و قربانی کردن اسحق به معنای قربانی کردن خود ابراهیم بود.

براین اساس وقتی که خدا اسحق را به زندگی برگرداند، ابراهیم نیز به یک زندگی تازه رستاخیز کرد و به این ترتیب از بند شیطانی حاصل شده از شکست پیشکشهای سمبولیک رها شد. از طریق پیشکش اسحق، ابراهیم و پسرش در وفاداری به انجام خواست خدا یگانه شدند.

اسحق که در آن زمان پانزده سال داشت، در مسیر راه با بدوش کشیدن هیزمها برای سوزاندن قربانی، متوجه شده بود که مفعول قربانی چیزی یا کسی جز خود او نیست. به این خاطر می‌توانست در هر لحظۀ این سفر و این مراسم مخالفت کرده و مخصوصا زمانی که ابراهیم او را بر روی هیزمها خوابانده و چاقو را بر گلوی او قرار داده بود، می‌توانست بشکلهای مختلف مانع انجام این پیشکش شود. اما همانطور که گفتیم ابراهیم به خدا ایمان مطلق داشت و اسحق نیز به ابراهیم ایمان مطلق داشت و این دلیل اصلی برای موفقیت آنان بود.

بدینوسیله ابراهیم ماموریت مشیت شدۀ خود را به اسحق منتقل کرد. آنها با هم همکاری کرده و گوسفند گیر کرده در بته‌ها را گرفته و اسحق پیشکش سمبولیک را تقدیم کرد. و اینگونه او با پرداخت غرامت برای پایۀ ایمان، ماموریت ابراهیم را به ارث برد.

داستان ابراهیم و اسحق بر روی کوه موریا به ما نشان داد که قلب و احساس خدا  در مشابهت با قلب و خواست و احساس هر والدینی در چه سطح و در چه مسیری جهت گرفته است و اینکه عشق و یگانگی با خدا و با والدین همیشه نه به مرگ بلکه به زندگی ختم خواهد شد.

اما امور مشیت الهی در خانوادۀ ابراهیم هنوز به پایان نرسیده است. در بخش بعد به ادامه کار و تلاش خدا در این خانواده خواهیم پرداخت.