
تستیمونی – سا گیل جا، همسر یو هیو وان، اولین شخص مرکزی کره
پدر راستین میفرمودند که همه ما باید تجربیات روحی کسب کنیم. من در رویائی، در روزهای اولیه ورود به نهضت دیدم که دنیای روح به من درباره خوبی یا بدی چیزهائی که فکر میکردم، آموزش میداد. و وقتی این موضوع را با پدر درمیان گذاشتم، پدر گفت که این کمک و همراهی اجدادم بود.
من همچنین تجربیات شگفتانگیزی احساس میکردم، از جمله باز شدن و رشد احساسهای روحی. احساس میکردم که پدر و مادر راستین در درونِ خودآگاهی من، با من هستند. این البته میتوانست به این دلیل باشد که من اوقات بسیاری را با والدین راستین سر کرده بودم، بهرحال آنها همیشه با من هستند. من در حین انجام هر کاری حتی غذا خوردن، برای لحظاتی در سکوت با پدر و مادر راستین صحبت میکردم. در نتیجه حساس شده و والدین راستین در مورد همه چیز بطور مفصل به من آموزش میدادند.
من در آمریکا بعنوان مدیر منطقه تکزاس مشغول به کار بودم. یکبار که پدر راستین در زندان دنبری بود، مادر راستین با من تماس گرفت و از من خواست تا برای یازده ماه بعد از رفتن پدر به زندان، همراه مادر باشم.
من فکرم خوب کار میکند اما کمی کُند ذهن هم هستم. فرد با دیدن من ممکن است احساس کند که من فردی وقت نشناس هستم چون این دارای این تمایل هستم که اگر کسی به من واقعیتی را بگوید، سریعا به تجزیه و تحلیل آن مطلب در ذهنم میپردازم. من همیشه در یادگیری چیزهایی مانند هندسه باهوشتر از افراد معمولی بودهام، اما به اصطلاح در برنامههای روزمره زندگی، کُند هستم.
یکبار گروهی از اعضا با مادر راستین دور هم نشسته بودند و مادر راستین درباره موضوعی با آنها صحبت میکرد. در ورود من به آن مکان، مادر به من طعنه انداخت که گیل جا هنوز نمیخنده! چون من در جمع نبودم و متوجه موضوع مورد بحث نبودم، کمی به شخصیتم برخورد و در عین حال همچنان نفهمیدم که موضوع چه بود! بعد مادر ادامه داد و گفت: ”تو باید برای دریافت عقل و درایت هر چه بیشتر از خدا، دعا کنی!“ میبینید من تا این حد کُند ذهن بودم.
درواقع در آن زمان من بسیار دعا میکردم. ، مادر راستین در مرکز در اتاقش دعا میکرد و بقیه اعضا در زمین مقدس ”ایست گاردن“، جائیکه پدر راستین همیشه دعا میکرد، جمع شده و دعا میکردیم. ما مخصوصا دعای شبانه، تا ساعت دو صبح داشتیم که در حمایت از پدر و درخواست آزادی او از زندان دنبری متمرکز بود.
من بر خلاف افرادی که با حساسیتهای روحی از طریق دعا به نهضت پیوسته بودند، روشنفکری بودم که در روزهای اولیه با گوش کردن به تدریسات اصل الهی به نهضت پیوسته بودم.
با این همه، چون مادر گفته بود، بسختی در ارتباط با این موضوع دعا کردم. نخست دعا میکردم که خدایا به من عقل و درایت عنایت بفرما، اما پاسخی دریافت نمیکردم. بعد به مرور در دعا، نخست برای اهداف عمومی و بزرگ دعا میکردم و بعد آرزویم را به این صورت عنوان کردم که”پدر بهشتی، مادر راستین به من گفتند که فردی کُند ذهن و نادان هستم، لطفا به من اجازه دریافت عقل و درایت عنایت بفرمائید.“
بعد از مدتی احساس کردم که انگاری خدا به من میگوید که اینها دعاهای احمقانهای هستند. اما من همچنان بسان بچهای کله شق در همین مسیر به مدت چند ماه دعا کرده، و در پیشگاه خدا نق زده و نکته مشابه را بطور مکرر درخواست میکردم.
بعد در قلبم احساس کردم که خدا به من میگوید که ”تو چیزهای مشابه را بطور مداوم تکرار میکنی. اینها دیگه کهنه شدند، و حرفهایت آزار دهنده هستند.“ اما من براستی مطمئن شده بودم که خدا به من پاسخ خواهد داد. به همین خاطر بطور مکرر دعا میکردم که ”پدر بهشتی، مادر راستین به من گفتند که فردی کُند ذهن و نادان هستم، لطفا به من اجازه دریافت عقل و درایت عنایت بفرمائید.“ من بسان یک احمق به تمام معنا دعا میکردم. و آنجا بود که یک روز پاسخ دریافت کردم.
درجه حرارت هوا در آن روزها در شهر نیویورک خیلی پایین بود و ما با اینکه لباسهای زیادی برتن کرده بودیم، باز هم بطور غیرقابل کنترل میلرزیدیم. احساس میکردیم که باد سرد سعی داشت در تمامی بدنمان نفوذ کند و ما از سر تا پا احساس سرما داشتیم.
آن روز، بطور باورنکردنی بسیار سرد بود، اما من با دریافت کلام خدا اصلا احساس سرما نمیکردم. برای من آن روز مثل یک روز گرم بهاری بود. من صدای خدا را، در حالی که مرا در سکوت و بگرمی در آغوش گرفته بود، شنیدم.
خدا به من گفت: ”عقل و درایتی که در دعاهایت بدنبال آن بودی و از من درخواست میکردی، از تو نیست، بلکه وقتیکه تو مفعول کامل من بشوی، بطور کامل از من بسوی تو خواهد آمد. در این جایگاه چیزی که به من تعلق دارد، از آنِ تو خواهد شد و چیزی که به تو تعلق دارد، از آنِ من خواهد شد.“ بعبارت دیگر خدا گفت که دریافت عقل و درایت اصلا مهم نیست، بلکه نکته مهم مفعول کامل خدا شدن است و من چنین الهام واقعی و مملو از فیض الهی را دریافت کردم. /