تستیمونی توسط پیتر کیم

کلام والدین راستین

******

یک روز در حین اقامتش در مؤسسه اصلاحی فدرال، دنبری، پدر راستین از من خواست که مقدار زیادی کاغذ، قلم مو، جوهر، و سایر لوازم خوشنویسی برای او بیاورم. در انتظار دیدن خطاطی پدر راستین، با کاغذ خوشنویسی ضخیم و باکیفیت که از ژاپن فرستاده شده بود و قلموها و جوهرهای همیشگی پدر به سالن ملاقات زندان رفتم. آن روز یک روز بسیار ویژه پر برکت برای همه بود. پدر راستین به مادر راستین، فرزندان راستین و همه رهبرانی که در آن روز به ملاقات او آمده بودند، خوشنویسی ها، اصطلاحات یا عبارات به یاد ماندنی ویژه ای هدیه داد.

سالن ملاقات بسیار ساده بود. این سالن شامل یک میز چوبی بلند و نیمکت های بلند در دو طرف میز بود. شبیه میز پیک نیکی بود که ممکن است در پارکی نزدیک رودخانه هان (در کره) ببینید. البته، سالن ملاقات دارای کف بتنی بود که فضای آن را با فضای پارک پیک نیک متفاوت می کرد. در آن سالن پنج تا از میزهای هشت نفره گذاشته بودند.

هر روز برای ناهار، یک ساندویچ ساب و یک نوشیدنی گازدار به نام یو هو از دستگاه خودکار برمی‌داشتم و روی آن میز ناهموار برای پدر راستین می‌گذاشتم. چندین نوشیدنی دیگر از جمله کوکاکولا و اسپرایت هم بود، اما پدر به طور خاص نوشابه‌ای بنام ”یوهو“ را دوست داشت. این نوشابه طعم ملایمی مانند مخلوطی از قهوه و سودا با طعم ملایم شیر داشت.

احتمالا هنوز هم می توانید این نوشیدنی ”یوهو“ را در ایالات متحده پیدا کنید. یادم می‌آید که قوطی‌های خالی یوهو پدر راستین را جمع‌آوری کرده بودم. سال‌ها بیش 100 عدد از آن‌ها را در دفتر کارم در زیرزمین بخش قدیمی ایست گاردن ذخیره کرده بودم. طبق مقررات موسسه اصلاحی، کسانیکه برای ملاقات به زندان می‌آمدند، صرف نظر از اینکه چه کسی بودند، اجازه نداشتند از بیرون غذا بیاورد. از این رو، ماموران وسائل تمامی بازدیدکنندگان را قبل از ورود به سالن ملاقات، بازرسی می‌کردند. مادر راستین و تمامی رهبران بین المللی که از سرتاسر جهان به دیدار پدر راستین می ‌آمدند، معمولاً مجبور بودند “غذای ویژه” آنجا را برای ناهار بخورند. در روزهایی که بازدیدکنندگان زیاد بودند، آن محیط پر سر و صدا بود، اما معمولاً صبح‌ها که تعداد بازدیدکنندگان کمتر بود، جو آرام‌تری حاکم بود.

با وجود چنین فضائی در سالن ملاقات، پدر راستین یک تکه کاغذ خوشنویسی بزرگ را روی سطح ناهموار و ترک خورده میز پهن کرد و شعر زیبای مشیتی مملو از عشق به مادر راستین را نوشت. این یک لحظه تاریخی بود.

پدر از سمت راست شروع کرد و شعر را اینگونه نوشت:

شکوفا شوی محبوب من

دور و نزدیک، در سراسر بهشت و زمین

عطر تو به سوی موطن جاری شود.

در سمت چپ، پدر راستین نام خود را نوشت: سان میانگ مون، و در سمت راست، تاریخ آن روز را یعنی 23 آگوست 1984درج کرد.  قبل از شروع خطاطی، پدر راستین چند دقیقه به کاغذ نگاه کرد، اما وقتی قلم مو را در دست گرفت، شعر را با یک حرکت متوالی و بدون توقف و پررنگ نوشت. ما از عمق و زیبایی شعر در تعجب بودیم. در نگاه اول، این ممکن است شبیه شعری به نظر برسد که به سرعت نوشته شده است که پدر به مادر هدیه داده است، اما همه ما فکر کردیم، “آیا پدر چیزی را به مادر اعتراف کرد که برای مدت طولانی در ذهنش بود؟” خواه همه ما همین احساس را داشتیم یا نه، مادر راستین، فرزندان راستین و همه رهبران حاضر در سالن ملاقات در مؤسسه اصلاحی دنبری با کف زدن پدر را تشویق کردند.

پدر آن روز چنین خطاطی را برای من نوشت: “ثابت قدم باش تا پیروز شوی” وقتی خطاطی ارزشمند و دست‌نویس پدر راستین را دریافت کردم، حسابی احساساتی شده و اشک در چشمانم جمع شده بود.

در ابتدا، معنی کلمات نوشته شده توسط پدر به راحتی برایم قابل درک نبود. اما پس از اینکه کمی آرامش پیدا کردم، به تدریج بر روی هر یک از معانی عبارت تأمل کردم و توانستم درک کنم که چرا او این شعار را به من داده است. به ویژه، با گذشت زمان، معنی کلمه “ثابت قدم بودن”  به عنوان یک قطب‌نما برای راهنمایی من در طول زندگی‌ تبدیل شده است. این یک هشدار مادام العمر در قلب من حک شده است که هرگز فراموش نمی کنم.

معنی و درس زندگی که من کشف کردم این بود که “اگر قلب اصیل خود را فراموش نکنید، و با ثابت قدم بودن و عزمی راسخ زندگی کنید، پیروزی اتوماتیک‌وار حاصل خواهد آمد.” حتی الان هم به این سخنان فکر می کنم و سعی می کنم در زندگی خود صبور و مراقب باشم و به وعده‌ها و تصمیماتم پایبند بمانم.

تعالیم عمیق پدر به من مسیر زندگی‌ای پر از برکت و شکوه زندگی‌ای با وفاداری استوار به خواست خدا، همراه با نزدیک به ۶۰ سال ملازمت به والدین راستین را نشان داد. این تعالیم همچنان گنجینه‌های زنده‌ای در زندگی من باقی مانده‌اند.

مدت زمانی که پدر راستین در موسسه اصلاحی دنبری زندانی بود، بیش از هر کس دیگری برای مادر راستین سخت بود. علاوه بر این، او به عنوان رئیس دفتر مرکزی مأموریت جهانی، تقریباً هر روز به دنبری رفت و آمد داشت. او از نظر عاطفی و ذهنی کاملاً با پدر متحد بود و در امر رهبری نهضت جهانی بازسازی با محوریت دنبری، هرگز یک روز را هم تعطیل نکرد.

هنگامی که پدر در زندان دنبری بود، مادر راستین گفت: “وقتی فکر کردم که دارم برای همیشه از او خداحافظی می کنم، جلوی چشمانم سیاه شد و بدون اینکه انرژی در بدنم باقی مانده باشد، آنجا را ترک کردم.” با اینحال، پدر بارها به او گفت: “نگران نباش. من در واقع هیچ ضرری نخواهم کرد.” او بعداً گفت: “من آرامش خاطر پیدا کردم و بر تحقق خواست والدین بهشتی تمرکز کردم.”

پدر راستین همیشه برای مادر راستین دعا می کرد، حتی وقتی که در زندان بود. یک بار مادر راستین گفت: «برای پدر روزه می گیرم» پدر گفت که نباید روزه بگیری، زیرا باید برای پیشبرد مشیت الهی، وجودت را تقویت کنی. مادر راستین گفت که روزه یک وعده غذا  می‌گیرد، اما پدر فقط به او اجازه داد فقط یکشنبه‌ها روزه یک وعهده غذا داشته باشد.

عشق و علاقه والدین راستین به یکدیگر، عشق و علاقه یک زوج مسیحایی بود که به طور کامل با هم متحد بودند. هر صبح، پدر به بالای تپه می‌رفت و برای مادر که از پارکینگ به سمت سالن ملاقات در حال بالا رفتن بود، چشم‌انتظار می‌ماند. وقتی پدر و مادر با هم تلفنی صحبت می‌کردند، با شیرین‌ترین صدایی که هر کسی می‌توانست بشنود، با یکدیگر صحبت می‌کردند. دیدن پدر و مادر در این حالت، منبع بزرگی از شادی و خوشبختی برای ما بود.

همچنین نمی توانم فراموش کنم که آنها چگونه به یکدیگر نگاه می‌کردند، زمانی که پدر راستین با اتمام نوشتن آن شعر عاشقانه تاریخی، آن را به مادر راستین تقدیم کرد. چشمانشان از خوشحالی برق می‌زد و نحوه‌ی نگاه کردن به یکدیگر، با تبادل لبخندها و خنده‌های روشن و واضح، تمام سالن ملاقات زندان را با فیض روح‌القدس پر کرده بود. فرزندان راستین که در آنجا حضور داشتند نیز با لبخند بر لبان خود کف زدند. به یاد دارم، در آن لحظه چنان مسحور شده بودم که نمی توانستم بگویم که آیا در سالن ملاقات زندان هستم یا در بهشت.

امروز این شعر مشیتی از پدر راستین، بصورت بزرگ، به دیوار سالن ورودی طبقه اول ”چان جانگ گونگ“ آویزان شده است . هر بار که به آن نگاه می‌کنم، یاد آن نگاه محبت‌آمیز آن روز پدر راستین به مادر راستین، لبخند بر چهره مادر، چهره‌های شاد فرزندان راستین و دست زدنها و تشویق‌هایی که سالن ملاقات را می‌لرزاند، در ذهنم زنده می‌شود.