کلام والدین راستین

عشقی را که من بیش از زندگی برای آن ارزش قائل هستم، نه به من بلکه به همسرم تعلق دارد. به همین دلیل همسر یک مرد صاحب و مالک دارائی مرد و همسر یک زن صاحب و مالک دارائی زن است. ما به عنوان مالک با یکدیگر روبرو می‌شویم. اما شوهرها با بی خیالی پرسه زده و با این فکر که همه چیز به خود آنها تعلق دارد، به همسرشان خیانت می‌کنند. و این نابودکننده همه چیز است. زنها هم به همین صورت بد هستند. باید بدانید که آلت تناسلی شما به خود شما تعلق ندارد. آلت تناسلی تنها یک صاحب دارد و آن صاحب شما نیستید. ما از مالکیت براساس عشق سخن می‌گوئیم، یعنی آن عشقی که باعث می‌شود تا تمامی سلولهای بدن ما زنده شوند. شوهر می‌خواهد که همسرش با چنین عشقی مالک او شود، و زن می‌خواهد تا شوهرش با چنین عشقی مالک او بشود.

یک زندگی با محوریت عشق همه چیز را حل و فصل می‌کند. حتی چشمان حریص ببر مانند مرد، وقتیکه در عشق است، بسان تصویر کره ماه در یک نقاشی گرد شده و لبهای یخزده او با لبخند نرم و ذوب می‌شود. عشق می‌تواند تمامی چیزهای منجمد را گرم کرده و یا تمامی چیزهای جدا شده را بسوی هم آورده و یکی کند. عشق دارای ظرفیت در رفتن به ورای افراطی‌ترین چیزها و تداوم حرکت به جلو است. اگر شما به عبارت چینی ”هو“ به معنای خوبی توجه کنید خواهید دید که ترکیب دو حرف برای مؤنث و مذکر است. در لحظاتی که مرد و زن با هم جنگ و دعوا دارند، به نظر می‌رسد که راهی برای مصالحه بین آنها وجود ندارد، به همین خاطر اینگونه روابط چه چیز خوبی دارد؟ با این همه اگر آن دو در عشق باشند، حتی بعد از درگیریهای بسیار، دوباره می‌توانند بسوی هم بیایند. این قدرت عظیم عشق است. ضرب‌المثلی می‌گوید که درگیری زن و شوهر مثل بریدن آب با چاقو است. در بریدن آب با چاقو اثری باقی نمی‌ماند. یعنی بعد از درگیری، زن و شوهر می‌توانند پیشانی‌هایشان را به هم چسبانده و بخنده درآیند و اینگونه همه چیز به حالت عادی برمی‌گردد. تنها با عشق است که صلح می‌تواند فرا برسد.

فداکاری همیشه همراه عشق است. راه عشق جریانی سرازیری همراه با فداکاری است، همه چیز را مرتب و صاف می‌کند. بدون فداکاری همه چیز به هم ریخته و تعادلشان را از دست می‌دهند. این موضوع در مورد عشق زناشوئی نیز صادق است که تلاش دو قلب برای ایجاد هماهنگی در درون خانواده است. حرکت و پیشروی تنها و مستقل شما باعث بروز مشکلات می‌شود. اما عشق هر چه بزرگتر و باشکوهتر می‌شود، به اطراف نشت کرده و تمامی گودی‌ها را پر می‌کند. به همین خاطر زاغه نشینان هم می‌توانند رویای عشقشان را پرورش بدهند. آنها می‌توانند بگویند از آنجائیکه ما برای نیل به عشق به اینجا آمده ایم، شادی و خوشحالی اینجا است، و آنها خواهند خواست تا در همانجا ساکن شده و زندگی کنند. (چان سانگ گیانگ – ص 309)

ورود به دنیائی دیگر

در برابر چشمان ناظران بسیاری یک موشک با رویاها و امیدهای بشری به فضا پرتاب می‌شود. شما برای مدتهای طولانی برای اولین سفر فضائی خود منتظر بوده‌اید. شما در کابین خلبان نشسته و در حالیکه در افکار خود با پرورش چشم‌اندازهای زیبا و شگفت‌انگیز به استقبال یک تجربه تازه می‌روید، در تقلا و کشمش هستید. شما برنامه های تشویق کننده و آمادگی‌های روحی روانی بسیاری را پشت سر گذاشته‌اید با این همه می‌روید تا یک زندگی فضائی واقعی مملو از شگفتی را تجربه کنید.

بطور معمول گفته می‌شود که ازدواج به معنای ورود به یک دنیای دیگری است. مثل این می‌ماند که فرد با یک سفینه فضاپیما زمین را برای اولین بار ترک می‌کند. چیزهای بسیاری که به عنوان چیزهای عادی و طبیعی محسوب می‌شد مثل ایستادن، با دو پا راه رفتن، غذا خوردن، به توالت رفتن و غیره دیگر عادی و طبیعی نخواهند بود. علم و دانش عمومی ما مثل قانون جاذبه و افتادن مثلا یک سیب از درخت به پایین خواهد بود، دیگر وجود خارجی نداشته و بی‌ارزش خواهند بود.

اگر چه خودتان را برای سفر فضائی آماده کرده‌اید ولی در حین سفر بطور مکرر با موارد تعجب برانگیز بسیاری روبرو خواهید شد. فرض کنیم که فردی بدون دریافت اطلاعات اولیه و بدون هرگونه آمادگی مثل آمادگی روحی روانی و حتی بدون هرگونه تشویقی از این دست که این سفری جالب و زیبا خواهد بود، در درون یک سفینه فضاپیما قرار گرفته باشد، او در حین خروج از جو زمین و ورود به فضای فاقد جاذبه وحشت زده خواهد شد.

زوجهای بسیاری هستند که بدنبال مراسم ازدواجشان بشکلهای مختلف خجالت زده شده و به پریشانی حالی دچار می شوند. این امر هرگز معما نبوده و هرگز نمی‌تواند دلیلی برای از دست دادن امید باشد. بله این درست است که بسیاری از چیزها به آن صورتی نخواهد بود که آنها انتظار آن را داشته‌اند و ممکن است که آنها اینطور احساس کنند که در هوا راه می روند و یا اینکه خود را به یک فضای کاملا تهی چسبانده‌اند. آنها ممکن است که دچار عصبانیت و بی‌تابی شوند. تمامی این احساسها نتیجه تغییر جایگاه و زندگی آنها از زمین به فضا است. این فقط یک قیاس است اما ازدواج باعث تغییرات بسیاری در زندگی هر دو هم مرد و هم زن می شود.

در ازدواج با چه تغییراتی روبرو می شویم؟

زنان ازدواج کرده بسیاری می‌گویند که مردان بدنبال ازدواج تغییر می کنند. یک مرد قبل از ازدواج، صرف نظر از اینکه چقدر ممکن است مشغول بوده باشد، برای خرید یک هدیه زیبا برای خانم وقت بیشتری می‌گذارد. اما بعد از ازدواج به نظر می رسد که از میزان سرعت او کاسته می‌شود. او به محض ورود به خانه به اطاق خود رفته و یا به امور دلخواه خود تمرکز می‌کند. او چه بصورت گفتاری و چه رفتاری فعالیت کمتری از خود نشان می دهد. حتی سردی بیشتری در طرز تلقی او احساس می شود. و زن در مشاهده تغییرات در همسرش دچار افکار و احساسات منفی می‌شود و به خوی می‌گوید آن مرد خوش منشی که تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم کی بود و کجا رفت؟

از طرف دیگر، مرد فکر می کند که تو قبل از ازدواج خوش قلب‌تر بودی، هرگز شکایت نمی‌کردی، همیشه زیبا و روح‌انگیز بودی و لبخندی زیبا برلب داشتی و ازدواج باعث ایجاد تغییر در تو شده است.

مردان و زنان بسیاری می گویند که شخصیت ما بواسطه ازدواج تغییر کرده است. اما حقیقت آن است که چیزی تغییر نکرده است. این طبیعت و سرشت واقعی فرد است که روز به روز بیشتر و بیشتر خود را نشان می دهد. همچنین به این معنا است که دوره کوری در عشق به پایان می‌رسد و همانطور که آنها با هم زندگی می‌کنند، فرد با چشمانی باز و بازتر قادر به مشاهده نقاط ضعف طرف مقابل است.

یک فیزیکدان آلمانی می گوید: عشق کور است و ازدواج کوری آن را التیام می‌بخشد. و این نتیجه زندگی دو نفر با یکدیگر است. تفاوتها در افکار، ایده‌ها، سبک زندگی که در اصل داشته‌اند، در نتیجه زندگی با یکدیگر بیشتر و بیشتر مرئی و قابل لمس می شوند. حتی در مواردی، دیده می‌شود که مرد و زن بدنبال تجربه چنین تغییراتی، قبل از اینکه زندگی زناشوئی شان را آغاز کنند، در دوره آمادگی برای مراسم ازدواج به افسردگی ازدواج دچار می‌شوند.

در زندگی زناشوئی بمرور نارضایتی زن افزایش یافته و به خود می‌گوید: چرا من باید تمامی کارهای خانه را انجام بدهم؟ شوهرم اصلا و ابدا کمکی نمی‌کند، او واقعا به چه چیزی بیشتر اهمیت می‌دهد، ازدواج یا شغلش؟ از طرف دیگر شوهر بواسطه کارهای اضافی که زن از او می طلبد و همینطور از مشاهده تغییرات او بعد از ازدواج هر چه بیشتر احساس ناامیدی می کند.

تمامی اتفافات و مسائل زندگی زناشوئی دارای دو طرف است: از یک طرف زن شوهرش را مردی وظیفه نشناس و بی‌مسئولیت می‌بیند که نمی‌داند او مردی است که ازدواج کرده است. و مرد رنجیده خاطر از همسر بهانه جویش احساس می کند که تصاویری از ازدواج ایده‌الی که او داشته است همه نابود شده‌ و می‌گوید که تو فقط نگران خودت هستی و بس، تو براستی خود محور هستی. و سرانجام هر دو به بگو و مگو دچار آمده و اعلام می کنند که دیگر نمی‌خواهند و یا نمی‌توانند به چنین زندگی ادامه بدهند.

اگر ما به خوبی آنها و زندگیشان را زیر نظر بگیریم متوجه می‌شویم که در اصل هیچکدام از آنها اصلا و ابدا تغییر نکرده‌اند، مشکل این است که آنها هرگز تغییر نکرده و حاضر به تغییر نیستند.

از تنها راندن تا دو نفری راندن

ازدواج مثل این است که دو نفر یک دوچرخه را با هم برانند. نخست زنی داریم که دوچرخه سوار خوبی بود و بدنبال ازدواج مجبور شده تا دوچرخه‌اش را در خانه پدری رها کرده به سراغ همسرش بیاید. اکنون او باید سوار دوچرخه کهنه‌ای شود که شوهرش مدتها قبل داشته است. مرد می گوید که خب بیا بالا سوار شو! اما متاسفانه آن دو چرخه صندلی دوم و یا صندلی پشتی ندارد. در نتیجه آن زن مجبور است که پشت سر شوهرش با دو پایش بر روی دو قسمت اضافی میله چرخ عقب بایستد که بهرحال ناراحت کننده و دشوار است. او ناراحت است از اینکه صندلی برای او آماده نکرده است و او مجبور است که با دستها و انگشتانش به او چنگ بزند که مبادا به زمین بیافتد. در مسیر صاف ممکن است که با مشکلی روبرو نشوند اما امان از وقتیکه با مسیری شیب‌دار مواجه شوند. مرد سعی می‌کند تا به هر سختی که هست پا بزند اما مخصوصا با حضور یک نفر دیگر که پشت سر او به دوچرخه آویزان شده، حرکت دادن دوچرخه مخصوصا در یک مسیر سربالائی کار آسانی نیست. به خود می‌گوید عجب من بطور معمول این مسیر را براحتی طی می کردم. اگر کسی که پشت سر او ایستاده است به او قوت قلب می‌داد که می‌توانی، چیزی نیست ادامه بده! او نیرو گرفته و به پیشروی ادامه بدهد. اما برعکس وقتیکه تنها نق نق همسر خود را میشنود که چیکار داری می‌کنی؟ اینطور ما به هیچ جائی نمی رسیم! چه اتفاقی می‌افتد که مرد نیز زبان گشوده و بگوید، به خاطر سنگینی توست که ما نمی‌توانیم بالا برویم و زن هم عصبانی جواب بدهد جدی! پس بهتر است که من پیاده شوم! و اینگونه مرد و دوچرخه کهنه‌اش را به حال خود گذاشته و برود.

بطور حتم در مقایسه با زندگی تجردی، دو نفر اوقات ناراحت کننده ای خواهند داشت و چیزها ممکن است که به آن صورتی که انتظار دارند انجام نشود. ازدواج همیشه به معنای پایان زندگی تجردی دو نفر و شروع زندگی زناشویی یا زندگی دو نفر با هم است.

زندگی با یک نفر دیگر

شادی در زندگی مجردی با تحقق آرزوها و امیال و اهداف غیره بدست خواهد آمد. شما بطور حتم در زندگی تجردی و تنهائی خودتان برنامه های بسیاری داشته و از انجام امور مورد نظر خودتان لذت می‌بردید.

اکنون برکت ازدواج دریافت کرده و می‌بایست اوقاتتان را برای چیزهائی ورای نیازها و امیال و برنامه های زندگی فردی صرف کنید. دیگر نمی‌توانید خودتان به تنهائی در مورد برنامه‌ها و امور زندگی و آینده تصمیم‌گیری کنید. برعکس بایستی درباره زندگی همسرتان و زندگی خانواده فکر کنید.

یک فیلسوف مشهور بنام شوپن هاور می‌گوید: ازدواج کردن به معنای نصف کردن حقوق و دوبرابر کردن وظایف است. او درست می‌گوید چون با شروع زندگی زناشوئی آزادی شما محدود شده و مسئولیتهایتان اضافه و سنگیتر خواهد شد.

یک نویسنده فرانسوی می گوید: ما سه هفته درباره یکدیگر مطالعه می کنیم، سه ماه همدیگر را دوست می داریم، سه سال با هم نزاع می کنیم و سی سال یکدیگر را تحمل می کنیم….

 از نقطه نظر زندگی فردی، زندگی زناشوئی ممکن است که یک دوره صبر و تحمل باشد اما راه برای نیل به شادی وقتیکه ما دو نفری با هم زندگی می‌کنیم بطور اساسی با مسیر نیل به شادی در زندگی فردی تفاوت دارد.

وقتیکه با یک نفر دیگر زندگی مشترکی تشکیل می دهید، نسبت به دوره ای که تنها به امیال و آرزوها، حق و رضایت و موفقیت فردی تان تمرکز کرده بودید، به شادی و خوشحالی بسیار وسیعتری دست پیدا خواهید کرد. معنایش این است که شما می‌توانید در زندگی مشترک با دیگری به لذت زیستن برای دیگری و شادی سهیم شدن زندگی با دیگری دست پیدا کنید.

وقتیکه یک منظره زیبائی نظرتان را جلب می کند، دوست دارید که با همسرتان به آن نگاه کنید، یا اینکه وقتی یک فیلم زیبا به بازار می‌آید، دوست دارید که به همراهی همسرتان به تماشای آن بروید، یا اگر رستورانی با غذاهای خوشمزه به شما معرفی می‌شود، دوست دارید با همسر و خانواده تان به آنجا بروید. اینها لذت و شادی مردمی با زندگی خانوادگی است.

از طریق ازدواج سبک زندگی قدیمی و فردی شما ممکن است که مورد تهدید و نابودی قرار گیرد و بسیاری چیزها ممکن است که به آن شکل مورد نظر شما انجام نگیرد. و ممکن است که وظایف و کارهای بیشتری به شما محول شود. برای کسانیکه تجربه‌ای جز زندگی فردی نداشته‌اند، زندگی با فرد دیگری ممکن است کمی و یا به مراتب ناراحت کننده همراه با مسئولیتهای بسیار بوده و صبر و تحمل بیشتری را می طلبد. اگر چه ممکن است که زندگی خانوادگی با دشوارهای بسیاری همراه باشد اما اهمیت نهائی زندگی و خوشحالی راستین در لذت و شادی زیستن برای دیگران نهفته است.

گربه‌ای که یک میلیون باز زندگی کرد

کتاب داستانی به نام گربه‌ای یک میلیون بار زندگی داریم که پیام بسیار مهمی برای ما دارد. یکبار گربه‌ای بود که بارها و بارها در حدود یک میلیون بار زندگی کرد و یک میلیون بار مرد و هر بار زنده می‌شد. درواقع یک میلیون نفر (هر بار یک نفر) با عشق و مهربانی از این گربه نگهداری کرده و هربار که میمرد برای او گریه می‌کردند. یکبار گربه به مرد ماهیگیری تعلق داشت و آن مرد او را بسیار دوست می‌داشت و وقتی هم که مرد آن مرد برایش گریه کرد. اما گربه از آن مرد خوشش نمی‌آمد.

یکبار دیگر گربه به یک پیرزن بیوه و تنها تعلق داشت و آن زن نیز براستی آن گربه را بسیار دوست می‌داشت و در زمان مرگش بسیار گریست. اما گربه از آن زن نفرت داشت. او براستی هیچ کسی جز خودش را دوست نمی‌داشت.

یکبار با گربه‌ای ماده زندگی می‌کرد. در این زندگی او کم کم به آن گربه علاقمند شد و وقتی هم که صاحب بچه شدند، آنها را نیز دوست می داشت. بچه گربه‌ها کم کم بزرگ شده و بمرور خانه را ترک گفتند. یک روز گربه ماده نیز که پیر شده بود کنار او دراز کشید و مرد. آن گربه آن روز برای اولین بار در زندگیش گریه‌ کرد. و پس از آن نوبت مرگ او فرارسید و مرد و دیگر هیچوقت زنده نشد.

او که در تمامی زندگیش هرگز نتوانسته بود کسی جز خودش را دوست بدارد، برای اولین بار برای کسی گریه کرد. او برای نخستین بار آموخت که برای دیگری زندگی کند. اگر چه نویسنده داستان بدون هرگونه توضیح و تفسیری داستان را به پایان می‌رساند اما ما متمرکز بر اصل الهی یک نتیجه زیبا می‌توانیم از آن داشته باشیم و آن این است که آن گربه در میان میلیون بار زندگیش، تنها یک بار براستی زندگی کرد و آن زمانی بود که توانست کسی جز خودش را دوست بدارد.

هیچ انسانی طراحی و آفریده نشده که تنها برای خودش زندگی کند. براساس اصل آفرینش، خدا انسان را بگونه‌ای آفرید که زندگیش تنها زمانی معنا و ارزش دارد که بتواند برای دیگری زندگی کند. انگیزه و هدف خدا در آفرینش انسان این بود که او با فروگذاری همه چیز برای دیگران به آنها لذت و شادی بدهد.

بدنبال ازدواج راه و روش زندگی ما دستخوش تغییر می‌شود. چون درست مثل هدف آفرینش خدا، هدف زندگی انسان آموختن لذت زندگی برای دیگری از طریق ازدواج و زندگی زناشوئی و خانوادگی است. برای آموزش لذت زیستن برای دیگری خواست الهی بر این قرار گرفته است که ما ازدواج کنیم. زندگی راستین ما برای دیگری با ازدواج شروع شده و از طریق آن ما بایستی در عشق راستین خدا به کمال نائل شویم.