دو جنبه مهم در رابطه با مسیح، ظهور او و هدف از ظهور دوم او وجود دارد: یکی مشکل رستگاری از طریق صلیب و نجات روحی است و دیگری خانواده یحیی تعمید دهنده و خانواده عیسی.

کره میزبان بسیاری از کلیساهای پروتستان و کاتولیک است. وقتی به اماکن، ساختمانها و مجتمعات آپارتمانی اینجا نگاه می‌کنیم، انبوهی از صلیب های قرمز و سفید را اینجا و آنجا می‌بینیم که گویی در حال رقابت با یکدیگر هستند. در حالیکه، صلیب ابزاری بود که امپراطوری روم بطور عمومی برای اعدام افراد خاطی از آن استفاده می کرد.

به همین دلیل است که دزد سمت چپ و راست عیسی را نیز با وجود اینکه مسیحی نبودند به صلیب کشیدند. صلیب به خودی خود معنایی ندارد درواقع یک چوبه دار است. در عوض، وقتی به آن به عنوان ابزاری که مسیح را به قتل رساند، کسی که به عنوان والدین بشریت به زمین آمد، نگاه می‌کنیم، آزار دهنده است.

به همین دلیل کار صحیح این است که صلیب را از کلیساها پایین بکشیم. بسیاری از کشیش‌های مسیحی در آمریکا، که از سخنان پدر پیروی می‌کنند، صلیبها را از بالای کلیساهایشان پایین آورده و در زمین دفن کرده‌اند.

بر اساس کلام پدر، صلیب اساسا رابطه‌ای با نجات انسان ندارد. صلیب چیزی جز نماد درد و رنج نیست که باید آن را دفن کنیم. با این حال مسیحیان گردنبندهای طلا و نقره به شکل صلیب ساخته و بر گردن خود آویزان کرده و حتی آنها را می‌بوسند. مسیحیان چنین می‌کنند چون نمی فهمند. همانطور که مادر راستین بارها و بارها اشاره کرد که مسیحیت به اساس و بنیان عیسی و ماموریتش پی نبرده و نسبت به او و ماموریت اصیلش در جهالت هستند.

اما باید نجات از طریق صلیب را که به شکلهای مختلف مطرح شده است کاملا درک کنیم. دیدن صلیب برای بسیاری از اعضا باعث به خود لرزیدن و احساس انزجار است و این فکر که “مردم یهود مسیح را به آن چیز آویزان کرده و کشتند.”

اما چرا مفهوم نجات از طریق صلیب شکل گرفت؟ چگونه عیسی، که بر روی صلیب آویخته شد، و پس از تاسیس پایه برای نجات روحی (دیگران) مُرد؟ همانطور که در اصل الهی مطرح شده است، نجات و رستگاری روحی حداقل کار پیروزمندانه‌ای است که عیسی از خود بجای گذاشته است. به طور خلاصه، این مفهوم باقی ماند ”چون عیسی سربازان رومی را که با نیزه های خود به او ضربه می‌زدند محکوم نکرد، بلکه آنها را بخشید.“ عیسی با گریه در پیشگاه خدا دعا کرد: «ای پدر، آنها نمی‌دانند چه می کنند. آنها نمی دانند که اعمال امروزشان به عنوان مشکلاتی بزرگ برای فرزندانشان در آینده بجای خواهد ماند. لطفا آنها را ببخش…”

بر طبق کلام پدر، عیسی چنین دعائی را از روی خوشحالی انجام نداد. چون در آنجا چه چیزی برای خوشحالی وجود داشت؟ او نتوانست مأموریتی را که برای انجامش آمده بود، انجام داده و تمام کند. او درواقع بوسطه چنین شرایطی به شدت غمگین و وحشت زده بود.

دلیل اینکه عیسی چنین دعایی را ارائه داد این بود که او فهمید چون بدون انجام خواست خدا به دنیای روح می‌رود، شخص دومی به عنوان ناجی بر روی زمین خواهد آمد. همچنین، عیسی می‌دانست که باید پایه‌ای بنا کند که ناجی در ظهور دوباره براساس آن بیاید. با توجه به این نکته، اگر عیسی با نفرت از دشمنان خود به دنیای روح می‌رفت، پایه‌ای بر روی زمین که ظهور دوم ناجی به آن نیاز داشت، (شیم جانگ هابیل) بنا نمی‌شد. تنها در صورتی که عیسی دشمنانش را دوست می‌داشت، جهان می‌توانست ظهور دوم ناجی را داشته باشد. به همین خاطر عیسی دعایی ارائه داد که قلب شیطان را درنوردید.

پدر گفت وقتی عشق خدا را تجربه می‌کرد، هیچ اثری یا ذره‌ای از نفرت یا مفهوم دشمنی در خدا وجود نداشت. خدا هرگز از دشمن خود متنفر نیست. عشق عیسی متحد با عشق خدا در جایی جاری می‌شود که اثری از نفرت و مفهوم دشمن وجود ندارد.

در جایی که عشق خدا و عیسی کاملا متحد شده‌اند، هیچ بهانه‌ای برای اتهام شیطان وجود ندارد. زیرا شیطان هرگز نمی‌تواند چنین کند. اگر می‌خواهیم شیطان را شکست دهیم، باید کاری کنیم که شیطان نمی تواند انجام دهد.

به گفته پدر، خدا قادر مطلق و همه جا حاضر است، اما وقتی شیطان او را متهم می‌کند، نمی تواند کاری انجام دهد. خدا ناتوان می‌شود. برخی از الهی‌دانان در آمریکا می‌گویند: “وقتی به کتاب مقدس نگاه می‌کنیم، اجساد از قبرها بیرون می‌آیند و عیسی وعده داده که از روی ابرها باز خواهد گشت. اما چرا این پیشگویی‌ها محقق نمی‌شوند؟ یعنی خدا حتی به یکی از وعده‌هایش عمل نکرده است. در نتیجه نکند که تمامی اینها ساختگی است و اینکه شاید خدا هم وجود نداشته باشد! برخی از الهی دانان از این منطق استفاده می کنند تا بقول خودشان شجاعانه ادعا کنند که خدا مرده است. حدود 40 درصد از الهی‌دانان مسیحی آمریکایی چنین طرز تلقی دارند.

شیطان در اصل که بود؟ شیطان در اصل بزرگ فرشته بود و موجود بدی نبود. بزرگ فرشته موجودی بود که قبل از خلقت آدم و حوا بیشترین عشق و محبت را از خدا دریافت می‌کرد. خدا بزرگ فرشته را دوست داشت و فرشته نیز متقابلا خدا را دوست می‌داشت. بسیاری از اعضا وقتی برای اولین بار به نهضت هماهنگ می‌پیوندند، از شنیدن این جمله که “خدا از بزرگ فرشته متنفر نیست و اساسا خدا نمی تواند از بزرگ فرشته تنفر داشته باشد“ بسیار شوکه می‌شوند.

چگونه بزرگ فرشته شیطان شد؟ کسی که انگیزه بزرگ فرشته را در شیطان شدن بهتر از هر کس دیگران می‌داند خداست. بزرگ فرشته به خاطر نیاز (مضاعف برای دریافت) عشق خدا شیطان شد. فرشته از اینکه بنده خدا بود راضی بود، اما وقتی دید خدا در حین آفرینش آدم و حوا چه میزان عظیمی از عشق والدینی را به سوی آدم و حوا سرازیر کرده است، یعنی عشقی بزرگتر از عشقی که خودش دریافت می‌کرد، غبطه می‌خورد و به خود گفت که باید آن را دریافت کند. برای دریافت چنین عشقی بود که فرشته فکر کرد: “اگر دختر خدا را اغوا کنم، می توانم داماد خدا شوم، و شاید بتوانم به همان جایگاه پسر او دست پیدا کنم.” چون انگیزه بزرگ فرشته برای سقوط، عشق خدا بود، خدا نمی‌تواند از او متنفر باشد.

یک تستیمونی از دمونیم

دمونیم تمام زندگی خود را صرف خدمت به والدین راستین کرد و مادر راستین را بزرگ کرد و به پدر راستین تقدیم کرد. دمونیم فکر می کرد که اکنون که والدین راستین آمده اند و خانواده‌های برکت گرفته وجود خواهند داشت، «دیگر گناهی وجود نخواهد داشت. مردم دیگر گناه نخواهند کرد.» با این حال، حتی خانواده های برکت گرفته نیز به انجام اعمال گناه‌آلود ادامه دادند و برخی حتی گناهان جنسی (سقوط) مرتکب شدند. دمونیم همیشه عملا در لباس تشریفاتی خود در دعاها و اجرای شرطهایش شمع روشن کرده و فریاد می زد، تا این اعمال گناه‌آلود را متوقف کند، اما فایده ای نداشت.

به همین خاطر کم کم او دعا کرد: “پدر بهشتی، لطفا مرا به سرعت به دنیای روح ببر.” به گفته پدر مون، دمونیم در زمان رفتن به دنیای روح، می توانست سه سال بیشتر بر روی زمین زندگی کند.

در زمانیکه دمونیم به دنیای روح رفته بود، بزرگ فرشته جولان میداد و به هر جائی می‌رفت تا مردم را وادار به انجام کارهای پلید کند، و ارواح اجداد پلید که توسط شیطان کنترل می شدند مدام به سمت ما انسانهای روی زمین می آمدند تا مردم را به گناه وادار کنند. به همین دلیل دمونیم با جدیت عزم جزم کرده بود تا بزرگ فرشته را بسوی خدا برده و بازسازی کند. هنگامی که دمونیم به بزرگ فرشته نزدیک شد و سعی کرد او را به سوی خدا ببرد، بزرگ فرشته گفت: “نه، من نمی‌توانم بروم، می‌ترسم.” با این حال، بزرگ فرشته همانطور که مثل آهنربا به دمونیم چسبیده بود، مجبور بود (در پیروری از دمونیم) به سوی خدا برود.

وقتی بزرگ فرشته در برابر خدا قرار گرفت، خدا با دیدن او گفت: “هی، تو اینجایی!” خدا او را حتی به عنوان شیطان سقوط کرده به یاد نمی آورد. بلکه در عوض گفت: “تو آمدی! خوش آمدی! می دانستم که یک روز می آیی، بنابراین برایت موقعیتی درست کردم. لطفا بیا. تو رنجهای بسیاری متحمل شده‌ای، زیرا موقعیت و جایگاه فرد دیگری را تصاحب کرده بودی، اینطور نیست؟” فکرش را بکنید، شیطان جایگاه شخص دیگری (آدم) را تصاحب کرده بود، اینطور نیست؟

خدا گفت: “بله، می دانستم که تو با آرزوی بازسازی جایگاه اولیه خود به سوی من باز خواهی گشت. خوش آمدی!” این نکته ما را به یاد حکایت پر گمشده در کتاب مقدس می‌اندازد. در کاین داستان، پدر با پسر ولخرج و عیاش خود وقتیکه با دستهای خالی نزد او برگشته بود، چه کرد؟ آیا پدر از دیدن پسرش که او را حتی مرده می‌پنداشت خوشحال نشده و حلقه‌اش را به او نداده و او را در آغوش نگرفت؟

در آن دیدار با خدا، شیطان بکاملا سکوت کرده بود. دمونیم واقعا کار بزرگی انجام داده بود. به همین خاطر، به دلیل سهم بزرگ و قدرت روحی دمونیم، بر اساس پایه پیروزمندانه والدین راستین، معجزات بسیاری در مرکز آموزش روحی چانگ پیانگ رخ داده و همچنان رخ می‌دهد.

خدا نمی‌تواند از بزرگ فرشته متنفر باشد. چون خدا از انگیزه شیطان شدن او به خوبی آگاه است و سرانجام حتی شیطان باید به چایگاه بنده محبوبی بازگردد که روزگاری در آن در خدمت به خدا بود. دلیل اینکه شیطان مردم را متهم می کند، کینه توزی او است، او با شکایت کردن تمایلی به بازگشت به سوی خدا نشان نمی‌دهد. زمانیکه شیطان تهمت می‌زند خدا نمی‌تواند کاری انجام دهد، گویی ناتوان می شود. و ناجی تنها کسی است که می تواند جلوی اتهامات شیطان را بگیرد.

پس از آشنایی با مفهوم شیطان براساس اصل الهی، متوجه می‌شویم که ترسناک ترین شیطان کسی جز خود ما نیست. فرشته اصلی، یا بزرگ فرشته شیطان شد و ارواح پلید زیادی وجود دارند که دستورات او را اجرا می‌کنند. اما ما باید بدانیم که خود ما ترسناک ترین شیطان هستیم. ما گناه اصیل را از پدر و مادر و اجدادمان به ارث برده‌ایم و اگر عمیقا به معنای گناه اصیل نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که خودخواهی و خود محوری در هسته مرکزی آن جای گرفته است.

پدر یک بار در هان‌نم دونگ گفت: “اگر دیگران را سرزنش کرده و بگویید “از من متنفری، تو مرا نادیده می گیری، من هم از تو متنفرم” به این دلیل است که هنوز عناصر نفرت و تکبر را در خود دارا هستید.”

پدر به ما گفت که “اگر از دیگران متنفر نباشید، همه را انسان‌های خوبی می بینید. با این حال، نمی توانید دیگران را به این شکل ببینید زیرا براساس معیار خودتان به آنها نگاه می‌کنید.” به عبارت دیگر، اگر یک عینک زرد بزنیم، دنیا زرد می شود و با یک عینک قرمز همه چیز رنگ قرمز بخود می‌گیرد. به همین دلیل پدر گفت “دیگران را از دیدگاه خودتان قضاوت نکنید.” او همچنین گفت که وقتی متوجه شویم ترسناک ترین شیطان کسی جز خود محوری در وجودمان نیست، به جای متنفر شدن از شیطان، به او ترحم کرده و حس همدردی با او در ما شکل می‌گیرد.