در کتاب مقدس، فرآیند داد و دریافت با مفهوم میثاق الهی-انسانی بتصویر کشیده شده است. خداوند با نوح، ابراهیم و موسی عهد میبندد. مسیحیان نوشته های مقدس خود را به عنوان عهد جدید یا میتاق تازه، در مقایسه با میثاق قدیمی خدا با بنیاسرائیل توصیف می کنند. ایده میثاق یکی از تعالیم کلیدی کتاب مقدس است.
منظور از عقد میثاق یا پیمان چیست؟ بطور عمومی عقد پیمان به معنای تأیید یا اعتباربخشی رسمی به یک توافق یا قرارداد است. هر یک از طرفین در ازای وعده منافعی معین، وظایف خاصی را می پذیرند. با توجه به این نکته، هنگامی که کلمه عهد و پیمان در مورد مسائل مذهبی بکار گرفته شود، اشاره به نوعی عقد قرار داد یا عمل داد و دریافت بین انسان و خدا دارد. به طور کلی، تصویب یک پیمان، تعهدات متقابل بین طرفهای درگیر را چه در زمینه سکولار و چه در زمینه مذهبی تقویت میکند، و بر اهمیت مسئولیتها و پاداشها در توافق تأکید میکند.
در طول اصلاحات مذهبی پروتستانی (در اروپا)، اهمیت مفهوم میثاق دوباره کشف شد. از این رو، پیوریتنهای قرن هفدهم الهیات میثاقی[1] را تدوین کردند که بر اصل داد و دریافت تأکید داشت. کالوینیست ها پیشنهاد کردند که چهار سطح از عمل متقابل وجود دارد.
اول اینکه یک ملت از یک قرارداد اجتماعی بین حاکم و شهروندان سرچشمه می گیرد. دولت وعده حفاظت از حقوق طبیعی انسان را میدهد و شهروندان سوگند میخورند که مطیع اقتدار مدنی باشند. دوم، یک کلیسا در نتیجه یک قرارداد یا میثاق داوطلبانه بین مسیح و قومش به وجود می آید. هر یک از طرفین دارای امتیازات خاص و همچنین تعهدات مربوطه هستند. سوم، پیوندهای اجتماعی، اخلاقی و مذهبی است که زن و شوهر را به هم پیوند میدهد. ازدواج را باید به عنوان یک میثاق رسمی در نظر گرفت. همانطور که عهد جدید پیشنهاد میکند، قرارداد ازدواج را میتوان با اتحاد مسیح با کلیسایش مقایسه کرد. چهارم، در سطح فردی، همین قاعده در مورد رابطه فرد با خدا صادق است. از نقطه نظر متکلمان الهیات میثاقی، مسیحی شدن به معنای سوگند به تبعیت از دستورات الهی به منظور دستیابی به برکات ابدی است. بنابراین در هر سطحی، از فرد گرفته تا کلیسا و دولت، خدا قانون داد و دریافت را به کار می گیرد.
اگر چه الهیات میثاقی ارزش مشارکت الهی-انسانی را به رسمیت می شناسد، اما زبان آن بیشتر تجاری و قانونی بود. در دورههای گذشته، ”یواخیم فیوره“[2] رابطه بین انسان و خدا را به صورت شخصی تر بیان کرده بود. برای یواخیم، دوستی با خدا هدف تاریخ است. وقتی پادشاهی بهشتی بر روی زمین فرا برسد، انسان ها به بالاترین و آخرین شکل خویشاوندی با آفریننده خود دست خواهند یافت. یواکیم میگفت که در طلوع این عصر مسیحایی، انسانها سرانجام «دوستان خدا» خواهند شد. نه بنده خدا و نه فرزند او، بلکه دوست او بودن، سرنوشت نهایی انسان خواهد بود. نهضت هماهنگ بنوعی با پیشگویی یواخیم موافق است از این بابت که انسان به سطح بالتری از ارتباطش با خدا نائل خواهد شد، اما به طور دقیق تر در مورد چگونگی تبدیل شدن انسان به فرزند خلف و شریک صمیمی خدا، آنجا که انسان به یاری خدا برای انجام خواست او برمیخیزد، تاکیدمیکند.
اصل الهی نهضت هماهنگ براساس آنچه که در کتاب مقدس عنوان شده است، ادعا می کند که پس از خلقت آدم و حوا، خدا به آنها سه برکت داد: ”خدا ایشان را برکت داد، و بدیشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید.“(سفر پیدایش 1:28)
این برکت سه گانه نشان دهنده هدف اصلی و مستمر خداوند برای بشریت است. با این حال، چنین تفسیری از نقش انسان، آموزهای متمایز از اصل الهی به نظر میرسد. هیچ الهیات مدرن دیگری، یهودی یا مسیحی، به وضوح بر این آیه خاص از کتاب مقدس در تدوین دکترین درباره انسان تمرکز نکرده است.
اما این برکت کتاب مقدس به چه معناست؟ اولین برکت خدا با کمال شخصیت انسان سروکار دارد. یک فرد برای تحقق پتانسیل کامل خود، باید روح و جسمش را با یکدیگر هماهنگ کند. بیشتر مردم خود را در وضعیت دوگانه توصیف شده توسط پل مقدس میبینند: جائیکه جسم و روح در ناسازگاری و جنگ هستند. از این رو، همانطور که افلاطون آموزش داد، انسان باید احساسات و تمایلات خود را مهار، کنترل و هدایت کند. ما باید بدن جسمی خود را کنترل کرده و انضباطپذیرکنیم تا بتواند به درستی به روح خدمت کند.
در عین حال، اشتباه است که روح و جسم را به عنوان ماهیتهای متضاد آشتی ناپذیر تصور کنیم. برخلاف برخی از ادیان، مسیحیت هرگز این تصور دوگانه را که جسم و روح دشمنان طبیعی هستند، نپذیرفته است. همانطور که الهیات نهضت هماهنگ بیان می کند، ایدهآل این است که بین جنبه های جسمی و روحی طبیعت انسان، جریان آزادانه داد و دریافت برقرار شود. زمانی که انسان خدامحور شود، روح و جسم او می توانند برای غنی سازی و کمال زندگی او همکاری کنند. برای فرد، شادی واقعی از ایجاد یک پایگاه پویا از چهار پایه اساسی ناشی می شود. در این وضعیت، با هدایت خدا، روح و جسم انسان با ایجاد شخصیتی یکپارچه در تعامل هستند. ما نیازی به انکار یا قربانی کردن بدن جسمی خود برای رسیدن به ارتقا روحی نداریم. بالاترین لذت از همکاری سودمند متقابل بین ابعاد مرئی و نامرئی طبیعتهای انسانی ناشی می شود. از دیدگاه خدا، با هر جنبه ای از طبیعت ما باید با احترام رفتار شود، به آن اجازه رشد داده شود و به ثمربخش بودن تشویق شود.
به طور طبیعی، تحقق پتانسیلهای یک فرد زمان می برد. آگاهی کامل از خدا، برای استفاده از اصطلاح شلایرماخر، هرگز یک عمل آنی نیست. همانطور که مکاشفه کتاب مقدس و علم مدرن توافق دارند، آفرینش نمایانگر فرآیند توسعه مستمر است. از این رو الهیات نهضت هماهنگ از سه مرحله در کمال طبیعت اصیل انسان صحبت می کند.
از آنجائیکه درک مفهوم کمال فردی از نقطه نظر اصل الهی نهضت هماهنگ براحتی میتواند مورد سوتفاهم قرار گیرد، لازم است تا نگاهی عمیقتر به ”کمال“ بیاندازیم. کمال به معنای پایان رشد نیست. زندگی یک انسان همیشه میتواند با تجربیات جدید، هم در اینجا بر روی زمین و هم در دنیای روح، غنیتر شود. بنابراین، کمال وضعیت ایستا (ثابت) نبوده بلکه یک حالت پویا (متغیر) است. نیل به کمال، برای انسان سقوط کرده، به معنای از بین بردن گناه اصیل، مانع اصلی بین انسان و خدا است. کامل بودن به این معناست که فرد در نهایت چنان آزاد باشد تا ماهیت واقعی خود را به عنوان فرزند خدا درک کند. سپس میتوانیم ایدهآل کمال مسیحی ”جان وسلی“ را محقق کنیم، به این معنی که کاملاً به خدا اختصاص داشته باشیم و این ایمان را در هر عملی ابراز کنیم. کمال به سادگی نیت و خلوص و پاکی عشق است. اگر انسان اجازه دهد خدا در قلبش سلطنت کند، طبیعت و فطرت او چنان دگرگون می شود که جز اعمال نیک و پاک کاری انجام نمی دهد. روح خدا تمام وجود فرد را فرا خواهد گرفت، درست همانطور که جریان خون کل بدن جسمی را درنوردیده و تغذیه می کند.
بر اساس اصل الهی، یک فرد کامل احساسات خدا را همانند خود احساس میکند، گویی احساسات خدا متعلق به اوست. او به طور کامل با قلب خدا متحد شده است. در داد و دریافت نامحدود، او خدا را با تمام قلب، روح، جسم و قدرت خود دوست دارد. از این رو، او شخصیت خود را کامل می کند، در حالی که به خدا امکان می دهد بالاترین لذت را تجربه کند. الهیات ارتدکس شرقی به دلیل میراث عرفانی خود، معنای اولین برکت را درک می کند. چیزی که متکلمان ارتدوکس آن را «الوهیت» می نامند، بسیار شبیه به آن چیزی است که اصل الهی آموزش میدهد.
با این وجود، الهیات نهضت هماهنگ با پافشاری بر ارزش بالاتر برکت دوم خدا، فراتر از اکثر اشکال عرفان مسیحی است. وقتی کتاب مقدس به ما می آموزد که تکثیر کرده و زمین را پر کنیم، ازدواج را تقدیس می کند. الهیات توحیدی توضیح می دهد از آنجایی که خدا دارای خصوصیات دوگانه بوده یا در حالت قطبیت میباشد، زن و شوهر در اتحاد و هماهنگی با هم میتوانند ماهیتهای دوگانه خدا را به طور کامل تری منعکس کنند. هر یک از مرد و زن در همراهی با هم، عشق و شادی بیشتری را نسبت به زمان تجرد خود تجربه می کنند.
در اصل الهی مشارکت زن و شوهر نیز در قالب عشق و زیبایی بیان شده است. وقتی یک مرد عاشق است می تواند زیبایی را ببیند. و وقتی زنی جذاب باشد، عشق را در همسرش برمی انگیزد و بالعکس. از آنجا که خدا خود عشق است، همانطور که ”کارل بارث“ در تفسیر خود از جلال الهی می گوید، انسان از خدا لذت میبرد زیرا خدا از زیبائی الهی برخوردار است. او با طبیعت بسیار محبت آمیز خود، ما را سرشار از لذت می کند. زیبایی بی نظیر او مایه جلال و شکوه بیپایان اوست.
به طور مشابه، ”اندرو گریلی“ در کتاب اسطوره مریم (چاپ 1977) خدا را بهعنوان ماهیتی پرشور، مهربان، جذاب، و بطور عمیقی شفابخش و الهام بخش توصیف میکند. به همین دلیل، او برای همه مردان و زنان بی نهایت جذاب است. ما او را بدون قید و شرط قابل اعتماد مییابیم، بنابراین احساس میکنیم که باید نسبت به او وفادار باشیم. علاوه بر این، وقتی با قدردانی به عشق او پاسخ میدهیم، در نظر او حتی زیباتر میشویم.
در نتیجه، اصل الهی این داد و دریافت پویای خالق و مخلوق، زن و شوهر را بعنوان عشق و زیبایی تعریف می کند. چنین عشق و زیبایی دو جنبه از یک رابطه واحد است. بنابراین در یک خانواده خدامحور، روابط بین اعضا – زن و شوهر، والدین و فرزندان – منعکس کننده ماهیت عاشقانه خدا است. زن و شوهر با برخورداری از نگرانی و عشق متقابل، هر دو در پیوندهای وفاداری و تعهد متحد خواهند شد. به این ترتیب، نهضت هماهنگ بهطرز قابل توجهی الهیات میثاقی را عمیقتر میکند.
سومین برکت خدا یعنی تسلط انسان بر آفرینش، با گسترش عمل داد و دریافت به شکلی عمیق مرتبط است. خداوند انسان را به عنوان میکروکاسم مخلوقات، یک عالم کوچک از کل جهان کلان آفرینش آفرید. انسان می تواند از طریق عقل، تخیل و حساسیت خود بر کل هستی «تسلط» داشته باشد، زیرا ارتباط نزدیکی با محیط خود دارد.
اما «تسلط» بر آفرینش به چه معناست؟ بومشناسان امروزه اغلب سنت یهودی-مسیحی را به خاطر توجیه نحوه بهرهبرداری بیرحمانه و احمقانه انسان از طبیعت، مورد انتقاد قرار دادهاند. برخی توصیه میکنند که از مفهوم “سلطه” بر آفرینش صرفنظر کنیم.آیا ادیان بهاصطلاح ابتدایی خردمندانهتر نبودند وقتیکه بر “خویشاوندی تمامی موجودات زنده” تاکید داشتند؟ آیا نباید با طبیعت مانند مادری رفتار کنیم که از او آمدهایم و باید به او عشقورزیده و از او مراقبت کنیم؟ آیا فکر ”آلبرت شوایتزر“ درست نبود وقتیکه در نظر داشت تا اخلاق را بر اساس یک “احترام جامع به زندگی” بنا نهد؟
الهیات توحیدی، مانند کتاب مقدس، حامی بهره برداری از محیط طبیعی ما نیست. طبیعت صرفاًاز منابعی ساخته نشده است که با بیفکری از آنها استفاده شود. آنچه که اصل الهی تعلیم می دهد این است که مردم باید داد و دریافت کامل را با کل هستی برقرار کنند. ما برای ایجاد چهار پایه اساسی با تمام خلقت، با محوریت خدا، به چالش کشیده شدهایم.
سلطه انسان بر آفرینش به دو معنا است. منفی به این معناست که ما مقید به دنیا نیستیم. انسان بودن یعنی اینکه بتوانیم از محدودیت های محیط فیزیکی خود فراتر برویم. ما می توانیم آن را با کنترل نیروهای طبیعت تغییر دهیم. انسان با استفاده از آن برای اهداف خود بر مخلوقات حاکمیت دارد. همانطور که روحانیون شورای دوم واتیکان ادعا می کنند، ما اکنون در دنیای ساخته دست بشر زندگی می کنیم که به طور روزافزونی در حال توسعه است. ما بطور عمده طبیعت را برای تأمین نیازهای انسانی تحت سلطه قرار دادهایم.
اما تسلط انسان بر آفرینش معنای دیگری نیز دارد. نگرش کنونی ما نسبت به جهان طبیعی چه ایراد و اِشکالی دارد؟ انسان شناس معروف ”لورن آیزلی“ بیان می کند که انسانها واقعاً طبیعت را تحت تسلط خود در نیاوردهاند زیرا ما بر خورد مسلط نشدهایم. او می گوید برای تسلط بر خود و استفاده عاقلانه از طبیعت، باید منحصر به فرد بودن واقعی انسان را درک کنیم. انسان به دلیل سرسختی و قدرتش زنده نمانده است، بلکه بواسطه لطافت جان سالم به در برده و بقا یافته است. اگر انسان نسبت به همنوعانش عشق و محبت نمیداشت و به عنوان موجودی بیرحم رفتار میکرد، نمیتوانست در طول تاریخ زنده مانده و بقای خود را حفظ کند. این محبت و همبستگی با دیگران است که باعث بقای او میشود.
پس سلطه انسان بر آفرینش چگونه باید اعمال شود؟ اگر ما بدون توجه به خواست خدا، از طبیعت فقط برای خوشنودی خود استفاده کنیم، از آفرینش سواستفاده کردهایم. ما باید بر اساس عشقمان به خدا، با جهان هستی رابطه برقرار کنیم. زمانی که با قدردانی و احترام از طبیعت برای خدا استفاده میکنیم، آفرینش نیز مورد ستایش و جلال قرار میگیرد.
با تحقق سه برکت از طریق اتحاد کامل با خدا در سطح فردی و ایجاد یک ازدواج متمرکز بر خدا و محافظت و مراقبت از آفرینش، انسان یک چهار پایه اساسی جهانی تشکیل میدهد. سپس انسان نماینده خدا در برابر آفرینش خواهد بود. آفرینش نیز از طریق انسان به خدا خدمت کرده و او را جلال میدهد. بنابراین، انسانها به عنوان افراد، خانوادهها و بشریت بهطور کلی در زمینه مسئولیت و عشق با خدا شراکت دارند. این مفهوم چهار پایه اساسی الهیمحور برای درک اصل الهی اساسی و مهم است و نمایانگر یک مفهوم متمایزی است که در هیچ فلسفه مذهبی دیگری یافت نمیشود./
[1]الهیات میثاقی (Covenantal Theology) یک رویکرد در تفسیر و فهم متون دینی، بهویژه در مسیحیت است که بر اساس مفهوم میثاق (پیمان) بین خدا و انسان شکل گرفته است. این رویکرد تأکید میکند که تاریخ نجات بهوسیلهٔ میثاقهای مختلفی که خدا با انسان برقرار کرده است، سازماندهی میشود. نکات کلیدی الهیات میثاقی: میثاقها: الهیات میثاقی بر این باور است که خداوند در طول تاریخ با انسان میثاقهای مختلفی بسته است، مانند میثاق نوح، ابراهیم، موسی و میثاق جدید در عیسی مسیح. تاریخ نجات: این رویکرد به تاریخ نجات بهعنوان یک روایت پیوسته و منسجم نگاه میکند که در آن هر میثاق بهنوعی به میثاقهای بعدی مرتبط است. نقش عیسی مسیح: در الهیات میثاقی، عیسی مسیح بهعنوان تحقق نهایی و تکمیلکنندهٔ میثاقها در نظر گرفته میشود. پیامدها برای اخلاق و زندگی: این رویکرد تأثیرات عمیقی بر اخلاق و زندگی مسیحیان دارد، زیرا میثاقها بهعنوان اصول راهنما برای رفتار و روابط انسانی در نظر گرفته میشوند. تفاوت با الهیات عهد قدیم و جدید: الهیات میثاقی بهطور خاص بر روی ارتباطات و تفاوتهای بین عهد قدیم و عهد جدید تمرکز دارد و سعی میکند تا انسجام بین این دو را نشان دهد. این رویکرد بهویژه در میان پروتستانها و برخی از سنتهای مسیحی مورد توجه قرار دارد و بهعنوان یک چارچوب نظری برای مطالعهٔ کتاب مقدس و فهم بهتر ارتباط انسان با خدا به کار میرود.
[2]یوآخیم فیورهای (۱۲۰۲ـ۱۱۳۲م)(Joachim of Fiore) عارف ایتالیایی. متولد کالابریا. در آثار عرفانیاش تاریخ را مرکب از سه عصر دانسته است: عصر پدر، عصر پسر و عصر روحالقدس. عصر آخر که عصر روحانیت کامل بود از۱۲۶۰ آغاز میشد. آرای منجیگرایانۀ یواخیم پیروانی بسیار پیدا کرد. یواخیم از راهبان سیسترسیان بود و از ۱۱۷۷م رئیس دیر کورادزو شد. سپس خود فرقهای در سان جووانّی از توابع فیوره تأسیس کرد.