کلام والدین راستین
خداوند طرف فاعلی قلب است، به همین دلیل عمیق ترین غم و شادی را تجربه می کند. این درست نیست که (فکر کنیم) خدا تنها دارای احساسات شادی آور و خوشایند است. هنگامی که او غمگین است، اندوهش عمیق و گسترده، فراتر از آن‌چیزی است که هر انسانی می تواند درک کند.

خداوندی که ما را آفریده است، نه تنها پروردگار روح و جسم ما است بلکه او همچنین می تواند در جایگاه مالک و طرف فاعلی تفکرات ما و دنیای احساسات ما بایستد. علاوه بر این، او همچنین سرور و طرف فاعلی قلب درونی ما است. ما کاملاً به خدا نیاز داریم که اینگونه باشد. ما نه فقط از نظر مفهومی، بلکه در آگاهی و احساسات خود کاملاً به او نیاز داریم. این واقعیت که ما این پروردگار، خدای خود را از دست دادیم، غم و اندوه ماست.

خداوند پروردگار ابدی بدن و قلب ماست. در دنیای اصیل، اگر زن و شوهری بگویند که هر قدر هم که یکدیگر را دوست داشته باشند، خدا را بیشتر دوست دارند، هیچ کدام احساس رنجش نخواهند داشت. پادشاهی بهشتی دنیایی است که در آن می توانیم از اینکه همسرمان خدا را بیشتر از ما دوست دارد، خوشحال باشیم. خداوند که در مقام طرف فاعلی فراتر از هر نوع عشق و هر شرایطی قرار دارد ، سرور ابدی بدن ماست. بنابراین، اگر در آغوش خدای مالک جسم ما آرمیده و در باغ او ساکن شویم، حتی زمانی که بمیریم، خوشحال خواهیم بود.

خدا بر اساس قلب درونی راستین در موقعیت عمودی قرار دارد. او والدین ماست. پس والدین راستین چه کسانی هستند؟ آنها از طریق قلب افقی، یک مرد و یک زن هستند که پدر و مادر دو ماهیت حمایت کننده می‌شوند که رابطه‌شان در جهت حمایت از محور عمودی است. این خط عمودی نباید خمیده شود. با این حال، راهی وجود دارد که شیطان می تواند از طریق آن حمله کند. برای محافظت در برابر این تجاوز، خط مرکزی باید با گوشت و استخوان عشق تقویت شود. والدین بهشتی، خدای عمودی، در جایگاه استخوان عشق و والدین راستین در جایگاه گوشت عشق قرار دارند. ماهیتهای حمایت کننده، والدین راستین، مصمم و متمرکز بر ماهیت اصیل و مرکزی، یعنی خدا، هستند.

کارها وامور مبتنی بر قلب، مربوط به جسم فیزیکی نیستند، بلکه از قلب بهشتی سرچشمه می گیرند. آنها در منشأ، در روند و در نتیجه خود از قلب بهشتی سرچشمه می‌گیرند. بنابراین، تا زمانی که مانند آدم و حوای قبل از سقوط نشویم که بعنوان بدن خدا آفریده شده و به عشق خدا متصل بوده و می توانستند نسب خونی خدا را به ارث ببرند، نمی توانیم به یک پایه قلبی پیروزمند دست یابیم.

قلب خدا در الهیات توحیدی

حتی اگر خدا همیشه پدر جهانی ماست، می‌توان با او رابطه خصوصی داشت. الهیات قطبی یا دو بنی عشق را نقطه مرکزی قرار می‌دهد. راینهولد نیبور( بنیان‌گذار اصلی الهیات نوارتدوکسی آمریکا) اصرار داشت که عشق فقط به تماس مستقیم فرد به فرد محدود می شود و باید محدود شود. ارتباط ما با خدا می تواند و باید بر اساس ارتباط قلبی باشد. به همین دلیل است که بالاترین ارتباط با خدا را به یگانگی زن و شوهر تشبیه کرده‌اند.

در کتاب مقدس، قلب به عنوان عمیق‌ترین چشمه شخصیت انسانی شناخته می‌شود که به سوی خدا باز است و تحت تأثیر او الهام می‌گیرد. قلب در پی خدا است و به او اعتماد می کند. کلام خدا در قلب ساکن می‌شود و ایمان به خدا جوانه می زند. خدا قلبی نو برای انسان خواهد آفرید و قانون و شریعت خود را در آن خواهد نوشت.

الهیات توحیدی (الهیات کانون خانواده) به طور خاص بر ماهیت عمیقا شخصی خدا، خدای قلب تصدیق می کند. خدا صرفاً قدرتی برای برقراری عدالت، یا محرک بی حرکت، یا خواست قادر مطلق، و یا نه نظم کیهانی و قانون طبیعی نیست. اگر چه همه این اصطلاحات چیزی در مورد خدا ارائه می‌دهند، اما بیانگر ویژگی بارز او یعنی قلب الهی نیستند.

در زمان ما، بسیاری از مردم مذهبی برای پذیرش خدای شخصی مشکل دارند. آنها می پرسند، آیا این خیلی انسان‌واره نیست؟ چون انسان هستیم، سعی داریم کل جهان پهناور را در یک تصویر انسانی بازسازی کنیم. البته ذات خدا بسیار والاتر از ذات ماست. با این همه باید او را با بالاترین چیزی که می‌شناسیم، بسنجیم. وقتی خدا را به عنوان یک شخص توصیف می کنیم، اعتراف می کنیم که او بهترین چیزی است که می توانیم تصور کنیم. از سوی دیگر، کسانی که شخصیت خدا را انکار می کنند، اغلب تمایل دارند ماهیت او را با کلماتی کم ارزشتر یا پایین‌تر از انسان برای مثال، به عنوان یک نیروی کیهانی غیرشخصی توضیح دهند.

هنگامی که تصمیم می گیریم ویژگی هایی مانند آنچه در خود دارا هستیم را به خدا نسبت دهیم، با مشکل دیگری روبرو می شویم، اینکه کدام ویژگی های انسانی بهترین هستند؟ از زمان فیلسوفان یونان باستان، عقل به عنوان نشانه نجابت انسان شناخته شده است. گفته می‌شد عقل ما را به خدایان شبیه می کند. اما این یک تعریف بسیار روشنفکرانه از خود است. آیا چیزی بزرگ‌تر از عقل و توانایی تفکر در انسان وجود ندارد؟

اصل الهی اعلام می کند که قلب بنیادی‌تر از روح است. چیزی که یک انسان را واقعاً انسان می کند، نه فکردن ما بلکه احساس ماست. ما نه بر اساس میزان دانایی‌مان، بلکه بر اساس عمق و دامنه احساسات‌مان مورد ستایش یا قضاوت قرار می‌گیریم. به همین دلیل، عهد جدید عشق را در صدر فهرست فضایل حتی بالاتر از ایمان قرار می دهد.

فریدریش دانیل ارنست اشلایرماخر از متکلمان بزرگ پروتستان مدرن، بر مذهب قلب و اهمیت ملاقات شخصی با خدا تأکید داشت. او دین را چیزی بسیار حیاتی تر از دکترین یا آموزه ها و بسیار صمیمی تر از اخلاق توصیف کرد و گفت دین یک شهود و احساس نسبت به جهان هستی” است. داشتن ایمان به معنای تجربه یک رابطه زنده با خداست. مؤمن واقعی در میان متناهی‌ها با نامتناهی یکی می شود. شلایرماخر گفت: ما آنقدر به خدا نزدیک هستیم که احساس وابستگی کامل به او داریم.

اگر قلب نماد هسته درونی شخصیت انسان باشد، پس باید به خدا نیز در منظری مشابه نگریست. بالاتر از همه، او خدای قلب است. درک ما از او باید از درک احساسات انسانی ناشی شود. خدا حداقل به همان عمقی که ما احساس می کنیم احساس می کند. او حداقل به اندازه ما به آنچه در جهان می گذرد حساس است. اگر او خدای قلب است، پس طیف وسیعی از احساسات، از تنهایی و اندوه شدید گرفته تا شادی شگفت انگیز را تجربه می کند. اگر او بخشنده است، همچنین از درد آسیب‌پذیر است. خدا می‌تواند عشق بورزد و همچنین خشم را ابراز کند. در نتیجه، از آنجا که خدا خدای قلب است، تحت تأثیر چیزهایی قرار می گیرد که در خلقت او رخ می‌دهند.

بیشتر ادیان جهان بنوعی قلب خدا را به رسمیت می شناسند: در تاریخ عهد عتیق، نویسندگان کتاب مقدس پس از تبعید بابل به صراحت گزارش دادند که چگونه خدا با انسان ها به عنوان فرزندان خود، با مراقبت کردن، تغذیه کردن، پرورش دادن و راهنمایی آنها رفتار می کند. با این حال، آنها غالباً ندای خدا را اجابت نکرده و علیه او قیام می‌کردند. در نتیجه، خدا دچار ناامیدی و اندوه می‌شد (اشعیا ۲-۳؛ هوشع ۲-۴). خدا از اینکه انسان را آفریده است، پشیمان شد. ذات خدا بسیار والاتر از ذات ماست. اما هنوز باید او را با بالاترین مفاهیمی که می‌شناسیم، بسنجیم. وقتی خدا را به عنوان یک شخص توصیف می کنیم، اعتراف می کنیم که ممکن است که او در مشاهده شرارت و فساد زمان نوح، از اینکه انسان را آفریده متاسف شود. (پیدایش 6:5-6). خدا همچنین از اینکه شائول را به عنوان پادشاه منصوب کرده بود، اندوهگین شد وقتی که او از دستورات خدا سرپیچی کرد. (اول سموئیل ۱۵:۱۱).

دعای مؤمنان، خداوند قلب را تحت تأثیر قرار می‌دهد، خشم او را نرم می‌کند و برنامه‌هایش را تغییر می‌دهد (پیدایش ۱۸:۲۲-۳۳؛ خروج ۳۲:۷-۱۴). او همچنین تحت تأثیر پشیمانی و توبه انسان‌ها قرار می‌گیرد، مانند مردم نینوا (یونان ۳:۳-۱۰)، و تهدید به قضاوت را پس می‌گیرد.

قلب خدا، غم و اندوه و شادی والدینی او، در تمثیل های عیسی درباره پسر ولخرج، سامری نیکوکار، گوسفند گمشده، سکه گمشده، قاضی و بیوه سرسخت به طرز چشمگیری بیان شده است. (لوقا 15، 18، متی 18). بنابراین عمیق ترین سطح ادیان یهودی-مسیحی منعکس کننده خدای قلب است.

در الهیات مدرن نه تنها اشلایرماخر بر دین قلبی تأکید داشت، بلکه آلفرد نورث وایتهد نیز به آن پرداخته است. الهیات فرآیندی[1] او از دو منظر خدا را مورد توجه قرار می دهد: طبیعت اولیه و طبیعت نتیجه‌ای. طبیعت اولیه خدا وحدت همه مفاهیم ممکن، مجموع همه اشیاء ابدی است. در طبیعت متعاقب یا نتیجه‌ای، خدا آگاهی، درک و قدردانی از تمام واقعیتهای در حال تحول بشر را تجربه می‌کند.

شاگرد اصلی وایتهد، چارلز هارتشورن، خدا را به عنوان پدری مهربان توصیف کرد که باید تحت تأثیر فعالیت های فرزندانش قرار گیرد. او از شادی های آنها دلگرم و از شکست هایشان آسیب می بیند. اگر خدا، خدای شخصی است، باید تمام حساسیت انسان ها و فراتر از آن را داشته باشد. از آنجایی که خدا واقعیت احساس است، متفکران الهیات فرآیندی انسان را نیز موجودی احساسی تعریف می کنند. این روند در الهیات مدرن ارزش قلب، عشق و حساسیت خداوند پدر را بیشتر از خداوند متعال با قدرت مطلق یا عقل مطلق مورد توجه قرار می‌دهد. این موضوع ما را به بررسی نمایندگانی از خداوند قلب در سنت‌های مختلف معنوی دعوت می‌کند که هر یک به نوعی تصویر خاصی از خداوند را ارائه می‌دهند و بر اهمیت رابطه احساسی و محبت‌آمیز با او تأکید دارند.

هر از گاهی در تاریخ، پرتوی از نور الهی به زمین تابیده است. چنین پرتویی باید در قرن هجدهم در پودالیا (که اکنون بخشی از اوکراین است و در آن زمان بخشی از لهستان بود) در شخصی بنام ”اسرائیل بن الیزر“ فرود آمده باشد که به او لقب بعل شيم توف (استاد نیک نام ) داده شد. او بنیانگذار جنبش عرفانی یهودیت، بنام حسیدیسم[2] بود. بعل شم توف از همان سالهای اولیه به تاملات انفرادی جذب شد و در بیست سالگی به کوه رفت تا در ارتباط با راه خدا و انسان، تأمل و مدیتیشین داشته باشد. او در سن 36 سالگی به عنوان یک معلم روحی و شفا دهنده کاملا شناخته شد. شخصیت و تستیمونی زندگی او باید زنده باشد، زیرا روح پاک و غرق در خدای او در حسیدیسم زمان ما همچنان پابرجا است و همچنان با شادی خدا می‌خواند و می‌رقصد. بر خلاف خاخام های زمان خود، او معتقد بود که هر انسانی – هر چند ساده و کم‌سواد – می تواند مستقیماً از طریق دعا و عبادت به خدا نزدیک شود. بعل شيم توف به خدا نه از طریق مناظره‌های الهیاتی، مطالعه، یا تشریفات خطاب نمی کرد. در عوض، او یک رهائی کامل در خدا، تجربه ای شاد و نشاط آور را آموزش داده و تمرین می‌کرد. بعل شيم توف در آگاهی بلامانع خود از الوهیت، خدا را در همه جا یافته و پرستش کرد. او معتقد بود که با روحیه صحیح به همان اندازه که در عبادت رسمی می‌توان به خدا نزدیک شد، در حال بستن بند کفش‌ها نیز می‌توان به خدا نزدیک شد. درخشندگی اشراق شخصی بعل شیم توف تا روزگار ما گسترش می یابد، و شدت زمینی زندگی او با خدا برای حسیدیم پل ارتباطی بین جذبه مذهبی و واقعیت های زندگی سکولار است.

در هندوییسم، معنویت متمرکز بر قلب به‌ویژه در شخصیتی مانند سری راماکریشنا (۱۸۳۶-۱۸۸۶) تجلی یافت. او به عنوان یک نوجوان که آرزوی دیدار با الهه کالی را داشت، درد غیرقابل تحملی را متحمل شد و در ناامیدی، شمشیری را از معبد برداشت تا به زندگی‌اش پایان دهد. در آن لحظه، مادر کالی ناگهان خود را آشکار کرد. راماکریشنا بی‌هوش شد و در همان حالت تجربه‌ای از شادی خالص و ناب را احساس کرد. در حدود سی سالگی، راماکریشنا ذهن خود را کاملاً از تمام اشیاء حسی و فرم‌ها جدا کرد و حتی از دنیای خدایان و الهه‌ها فراتر رفت تا وحدت با برهمن را تجربه کند. او به مدت سه روز در حالت خلصه و شگفتی باقی ماند و در حالت سامادی (فراخودآگاهی) قرار گرفت که در آن فقط وجود خالص باقی ماند و تمام ایده‌های فاعلی و مفعولی ناپدید شدند.

راماکریشنا با کمک یک صوفی به سنت اسلامی پیوست. او با پوشیدن لباسهای مسلمانان، روزی پنج بار نماز می‌خواند، بهشت در دین اسلام را تجربه کرد. در پایان سه روز، خدا به شکل پیرمردی نورانی در برابر راماکریشنا ظاهر شد. سپس خدا در برهمن ادغام شد و دیگر موجودی جداگانه نبود.

در حالی که به تابلوی مریم و عیسی نگاه می‌کرد، راماکریشنا ناگهان شاهد جان گرفتن تصویر و تابش پرتوهای نوری از عیسی و مریم بود که به درون او وارد شدند و او را به حالت خلصه بردند. چهار روز بعد، راماکریشنا در حال گشت و گذار در اطراف معبدش بود که عیسی را در حال نزدیک شدن به خود دید. عیسی او را در آغوش گرفت و سپس با او یکی شد. بلافاصله، راماکریشنا در حالت خلصه بی‌هوش شد و با برهمن متحد گردید.

آخرین سخنان سری راماکریشنا این بود: وقتی با افراد دیگر معاشرت می‌کنید، باید همه آنها را دوست داشته باشید. نگویید چه کسی به خدای شخصی اعتقاد دارد، چه کسی به خدای غیرشخصی معتقد است، چه کسی هندو، مسیحی یا مسلمان است. این تمایزات وجود دارند زیرا خدا افراد مختلف را آفرید تا به روش های مختلف او را درک کنند… با آگاهی از این موضوع، باید با همه از نزدیک و با عشق معاشرت کنیم.

بزرگترین ویژگی بودیسم، فضیلت شفقت است. این فضیلت به بهترین وجه در بودیساتوا (موجود هوشمند) که جوهر آن بودیچیتا (قلب باهوش) است، تجلی پیدا می‌کند. این بودیچیتا در قلب تمامی موجودات حساس وجود دارد، اما فقط در بوداها کاملاً بیدار و فعال است. بودیچیتا مانند نور ماه است. هنگامی که ماه با نور نقره‌ای خود در آسمان‌های صاف و بدون ابر می‌تابد، در هر قطره و برکه آب روی زمین منعکس می‌شود. شاید برخی از برکه‌ها گل‌آلود باشند، اما نور ماه از انعکاس تصویر بی‌نقص خود در آن‌ها دریغ نمی‌کند. به همین ترتیب بودیچیتا، هر جایی که اندکی دلگرمی وجود دارد، بی‌وقفه خود را جلال می‌دهد.

از آنجایی که جوهره بودیساتواها بودی چیتا است، آنها قلب های بزرگ و مهربان مملو از شفقت، عشق و تمایل به فداکاری برای رهایی موجودات حساس در برابر رنج می‌باشند.

صوفی‌ها و عارفان مسلمان همیشه بر مذهب قلب تأکید کرده‌اند. گفته می‌شود که محمد چنین وحی‌ای دریافت کرده است: «زمین و آسمان من مرا در بر نمی‌گیرند، اما قلب بنده وفادار من مرا در خود جای می‌دهد.» «اگر به دنبال من هستی، در چنین قلب‌هایی جستجو کن.» «قلبی که محل تابش پرتوهای ماه است، برای عارف، دروازه‌های وحی را می‌گشاید.» «پرتوهای زیبایی ابدی نه در بیرون، بلکه در درون هستند. قلب، تخت خدا و مرکز شهود الهی است.

غزالی زندگی روحانی را به تجربیات عملی (عمل اختصاصی) و تجربه شهودی مستقیم و متفکرانه با خدا تقسیم کرد. عبیدالله احرار (قرن سیزدهم) ادعا می‌کند: کمال صوفی از طریق اعمال نیک حاصل می‌شود. خلسه به تنهایی برای کامل بودن کافی نیست.» (338)10

به گفته صوفیان، محمد در معراجش توسط خالق به بهشت دعوت شد، اما نخواست در آنجا بماند و برای خدمت به بشریت به دنیای ما بازگشت. می فرماید: «انسانها خانواده‌های خدا هستند و محبوب ترین آنها نزد خدا کسانی هستند که برای خانواده او مفیدتر و یاری‌رساننده‌ترند». قرآن می فرماید: ”و بگو [هر كارى مى‏ خواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مى ‏شويد پس ما را به آنچه انجام مى‏ داديد آگاه خواهند كرد. (توبه آیه 105)

علی الحواس می‌گوید: “کامل‌ترین قدیس کسی است که به دنیا می‌آید، کارهای نیک انجام می‌دهد و بدون اینکه در میان مردم شناخته شود، دنیا را ترک می‌کند.

سرافیم، شناخته شده ترین مرد مقدس در قرن نوزدهم روسیه، در 18 سالگی راهب شد و به مدت 15 سال در صومعه ساروف زندگی کرد. سپس 31 سال را در جنگل و بعد در صومعه به دعا و تفکر گذراند. هنگامی که سرافیم بیمار بود، مریم، و دو حواری عیسی پطرس و یوحنا به ملاقات او رفتند. مریم رو به حواریون کرد و در مورد سرافیم گفت: «او از خانواده ماست. سپس سر و پهلوی مرد بیمار را با عصایش لمس کرد و سرافیم را فوراً شفا داد و به او قدرت شفا عطا کرد.

در سن 66 سالگی سرافیم انزوای خود را شکست و به عنوان یک بینا، یک شفادهنده و راهنمای معنوی به دنیا بازگشت. چهار تا پنج هزار نفر در روز برای دریافت کمک‌های معنوی و جسمی به دیدنش می‌آمدند. او به بازدیدکنندگان توصیه می‌کرد که در روحیه دعای دائمی زندگی کنند: در حین کار یا در کلیسا، دعای بی پایان بر لب و قلب شما باشد. چنین دعایی به شما آرامش، پاکی روحی و جسمی می‌دهد و به شما کمک می‌کند تا در روح‌القدس، منبع همه چیزهای خوب، بمانید.

سرافیم می‌گفت: “امید واقعی تنها به دنبال پادشاهی خداست… قلب نمی‌تواند آرامش داشته باشد تا زمانی که این امید را به دست نیاورد.” “کسالت با دعا، با خودداری از سخنان بی‌فایده، با کار کردن با دستان بر اساس قدرت‌مان، با خواندن کلام خدا و با صبر درمان می‌شود…” “در هر صورت تلاش کنید تا آرامش روح را حفظ کنید و از توهین‌های دیگران آشفته نشوید. همچنین از قضاوت دیگران پرهیز کنید. با عدم قضاوت و سکوت، آرامش روح حفظ می‌شود. زمانی که انسان در چنین حالتی باشد، وحی‌های الهی را دریافت می‌کند.”

از نظر کنفوسیوس، دو ایده عالی عبارتند از: 1) عمل به انسان‌دوستی (ذن) و 2) اعمال اصل فرزند خلف نه تنها نسبت به والدین، بلکه در هر سطح از نظم اجتماعی. این دو ایده ریشه در قلب انسان دارند. برای منسیوس، شاگرد اصلی کنفوسیوس، چهار فضیلت اساسی در طبیعت انسان عبارتند از: انسان دوستی یا شفقت (رن)، راستی، ادب و حکمت، که همه اینها ریشه در قلب انسان دارند. برای کنفوسیوس و منسیوس، این دستورات همان فرمان الهی بود. منسیوس آموزش داد که ماهیت انسانی خود را زمانی درک خواهیم کرد که قلب خود را کاملاً درک کنیم، سپس طبیعت (انسان) و آسمان (تین) را خواهیم شناخت. کنفوسیوسیزم معتقد بودند که قلب انسان به طور طبیعی به راه آسمان پاسخ می‌دهد.

سایر ادیان و الهیات برای زندگی عبادی، قلب عاشق و احساس وابستگی مطلق، وجد روحی، عشق شادی آور به خدا، ویتنسینگ مشتاقانه و همدردی با رنج خدا ارزش زیادی قائل هستند، که نهضت هماهنگ کاملاً با آن موافق است. اما والدین راستین به عمق ‌بیشتری رفته‌اند. آنها در کاوشهای روحی عمیق خود به هان (غم پنهان دیرینه، درد حل نشده و خشم مهار شده) و عواملی که باعث آن شده بود را کشف کرد. آنها مصمم شدند تا علت آن را ریشه کن کنند، خدا را از هان آزاد کرده و قلبش را شفا بخشند، و آن را به ماموریت مادام العمر خود تبدیل کنند.

علت فاجعه کیهانی چیست؟ از دست دادن آدم و حوا به دلیل اتحاد آنها با بزرگ فرشته خائن بود که این خیانتی جدی و بزرگ به خدا از جانب هر سه آنها بود. فرشته حیله گر و سرکش از خدا، آدم و حوا را که می‌توانستند نزدیک‌ترین و مستقیم‌ترین شریک عشق ابدی او باشند، دزدید. به همین دلیل در آن زمان، خدا پایگاه خود را بر روی زمین از دست داده بود. والدین راستین از طریق خدمت فروتنانه به تمام دشمنانشان، شیطان را به تسلیم داوطلبانه واداشتند و از طریق پرداخت غرامت، تمام آنچه را که شیطان از خدا ربوده بود، به حوزه الهی بازسازی کردند.

به محض اینکه کسی واقعاً هان والدین بهشتی را درک کند، نمی‌تواند ساکت بماند. او باید با احساس فوریت و عزم شدید، دیگران را برای پیوستن به نبرد کیهانی بیدار و آگاه سازد. هدف از رستگاری صرفاً کسب آمرزش الهی از گناهان شخصی و رفتن به بهشت نیست. نهضت هماهنگ می آموزد که هدف واقعی تسکین غم و اندوه خدا، آزادسازی قدرت او و بازسازی حاکمیت جهانی او است.


[1] الهیات فرآیندی (Process Theology) یک رویکرد فلسفی و دینی به خدا و جهان است که بر اساس نظریه‌های فلسفی و علمی معاصر بنا شده است. این رویکرد به ویژه بر این نکته تأکید دارد که خداوند و جهان در حال تغییر و تحول هستند و ارتباطی دینامیک بین آن‌ها وجود دارد.

[2] حسیدیم (Hasidim) یک جنبش مذهبی در یهودیت است که در قرن 18 میلادی توسط بعَل شِیم توف (Ba’al Shem Tov) در لهستان تأسیس شد. این جنبش به دنبال احیای روحانیت و ارتباط عمیق‌تر با خداوند از طریق شوق، شادی و عبادت‌های شخصی است. حسیدیم بر اهمیت احساسات و تجربیات روحانی تأکید دارد و به دنبال ایجاد ارتباط نزدیک‌تری با خداوند است. این جنبش به زندگی روزمره و واقعیت‌های آن توجه دارد و بر این باور است که هر فعالیتی می‌تواند به عنوان بخشی از عبادت محسوب شود.