تدریس 28: مشیت الهی در دوره موسی – قسمت اول
اولین مسیر بازسازی کنعان در سطح قومی
از طریق تدریسات اصل الهی دربارۀ کتابهای مقدس میآموزیم که چگونه براساس اصل زندگی کنیم، مشیت زمانی متمرکز بر خدا را ببینیم، درست مثل یک عصای راستین عمل کنیم، همکاری مادر و پسر را به اجرا درآوریم، پاکی جنسی خود را حفظ کنیم، و غیره. ما در تمامی مسیر از نان و آش شوربای یعقوب گرفته تا معجزۀ منا و بلدرچین در بیابان، تا بدن و خون عیسی، شاهد افت و خیزهای بسیار هستیم. مطالعۀ دورۀ موسی، چگونگی اصل تغییرناپذیر خدا را در تغییرات از جمله اوضاع متغیر خودمان نشان میدهد.
همانطور که میدانیم، به خاطر شکست ابراهیم در پیشکش قربانیهای سمبولیک، یعقوب و بازماندگانش در مصر به بردگی کشیده شدند. اما آنها چگونه به چنین جائی رفتند؟ یوسف پسر یازدهم یعقوب، از جانب پدر بشکلی خاص عشق و حمایت دریافت میکرد، مخصوصا به خاطر اینکه از همسر دوست داشتنیاش راحله بود. اما برادرانش همه نسبت به او حسادت میکردند. که این موضوع باعث شد تا او را در سن هفده سالگی بعنوان برده به بازرگانان مصری بفروشند. اما او با عقل و درایت، خود را از بردگی تا به زندگی در دربار فرعون بالا کشانید و در سن سی سالگی بواسطۀ ارائۀ تعبیر درست خواب فرعون نخست وزیر مصر شد. یوسف براساس خوابی که فرعون دیده بود، پیشبینی کرده بود که هفت سال فور نعمت خواهد بود و بدنبال آن هفت سال قحطی و خشکی فراخواهد رسید. به همین خاطر در طی دورۀ هفت سال وفور نعمت انبارهای بزرگی در سراسر سرزمین مصر بنا کرد و مازاد محصولات را در طی این هفت سال انبار کرد.
قبایل اطراف مصر از جمله یعقوب و فرزندانش در کنعان، همه با دشواریهای بسیاری روبرو شده بودند، چون خود را برای قحطی آماده نکرده بودند. به همین دلیل برای خرید آذوقه به مصر رفتند و همگی با سجده در برابر یوسف شرط غرامت برای از بین بردن طبیعت سقوط کرده را بنا کرده و یوسف آنها را در آغوش گرفت. این یک پایۀ پیروزمندانه واقعیت بود.
در نتیجه تمامی اعضای خانوادۀ یعقوب، یعنی هفتاد نفر به مصر مهاجرت کردند و بواسطۀ حضور یوسف در دربار مصر به آنها اجازه داده شد تا در منطقۀ جوشن در شمال رود نیل ساکن شوند که یکی از بهترین مناطق سرسبز آن زمان بود و برای دامهای فرزندان اسرائیل بهترین مکان محسوب میشد. این مصادف بود با سال 1870 قبل از میلاد، یعنی زمانی که یعقوب 130 سال و یوسف 39 سال سن داشتند.
فرزندان اسرائیل در زمان حیات یوسف در ناز و نعمت بودند و با تشکیل خانوادههای بسیار سریع تکثیر پیدا کردند. اما بدنبال مرگ یوسف و آمدن فرعونهای دیگر که هیچگونه ارتباطی با یوسف نداشتند، دربار مصر حضور بنیاسرائیل را زیر گوش خود به زیر سوال برد، و همچنین از تکثیر بیش از اندازۀ آنها به وحشت افتادند و به این فکر میکردند که مبادا روزی آنها بخواهند قدرت را در این سرزمین بدست گیرند. به همین خاطر به این فکر افتادند که با کنترل شدید، آنها را به بیگاری کشیده و این امر کم کم به یک بردهداری سیستماتیک ختم شد. شرایط زندگی بنیاسرائیل روز بروز بدتر و دشوارتر شد که این موضوع به مدت چهارصد سال تا تولد موسی ادامه پیدا کرد. در آن زمان، فرعون مصر دستور داده بود تا زنان قابله که در میان بنیاسرائیل به تولد فرزندان کمک میکردند در بدو تولد اگر فرزند پسر بود حتما او را بکشند و فقط دخترها را زنده نگه دارند.
موسی در خانوادۀ عمرام از نوادگان یعقوب از نسل پسر سوم او لاوی بدنیا آمد. یوکابد همسر عمرام قبل از تولد موسی به هارون پسر بزرگ خود و بعد به میریام دخترش تولد داده بود. یوکابد توانست تا سه ماه بعد از تولد موسی، او را در آغوش و در خانۀ خود نگهداری کند اما بواسطۀ کشتار پسران تازه متولد شده در آن زمان به دستور فرعون، او موسی را داخل یک سبد کوچک نهاده و در نیزارهای کنار رودخانه نیل در نزدیکی قصر فرعون به آب انداخت.
در آن زمان رود نیل برای مصریان مقدس بود و مراسمهای تدهیر برای طول عمر و سلامتی در این رودخانه برگزار میشد. همینطور بعضی از نقاط را برای زنان اختصاص داده بودند از جمله برای دختر فرعون. یوکابد برای به آب انداختن سبد پسرش، نیزارهای اطراف محل مخصوص دختر فرعون را انتخاب کرد و البته از دخترش میریام خواست تا دورادور مواظب آن سبد باشد. دختر فرعون بهمراه ندیمه هایش که در آن روز و آن لحظه برای حمام کردن به رودخانه آمده بودند، صدای گریهای را در نیزار شنیدند که یکی از ندیمهها به سمت صدا رفت و آن سبد را یافت که با خود آورد و آن را به دختر فرعون نشان داد. آسیه دختر فرعون اسم آن کودک را موسی نهاد. در زبان مصریان موسی به معنای کسی است که از آب گرفته شده است اما در یهود و در زبان عبری به معنای کسی است که بعنوان ناجی یا نجات دهنده، مردم را از آبها میگذراند.
دختر فرعون از دیدن موسی در آن سبد و شنیدن گریههای او، قلبش بشدت گرفت و خواست آن کودک را بعنوان فرزند خود مورد حمایت و حفاظت قرار بدهد. و برای اینکه بتواند او را بزرگ کند درخواست کرد تا مادر شیردهی برای تغذیه موسی پیدا کنند و به این دلیل یوکابد مادر موسی بعنوان یک ندیمه به درون قصر راه پیدا کرد و موسی را در آغوش خود بزرگ کرد. موسی بعد از اینکه از شیر گرفته شد، بعنوان فرزند خواندۀ دختر فرعون در قصر بزرگ شد. بعبارت دیگر موسی تبدیل شد به یکی از شاهزادگان بزرگ مصر و به واسطۀ خوشفکری و عقل و درایتی والا که از عمویش یوسف به ارث برده بود، در قلب فرعون جای پیدا کرده بود.
موسی با حفظ وفاداری خود به خدا، به مدت چهل سال با زندگی در قصر براساس کمکهای عظیم مادر و خواهرش، پایه ایمان را بنا نهاد و عدد مشیت شده چهل برای جدائی از شیطان را با موفقیت برپا نمود. در زمان موسی، عصر پیشکشهای سمبولیک بعنوان مفعولهای شرطی برای تاسیس پایۀ ایمان به پایان رسیده بود، چرا که مردم به عصری تازه برای دریافت کلام خدا پا نهاده بودند. به این دلیل دیگر نیازی به مفعولهای شرطی نبود. به همین خاطر موسی با تکمیل پایۀ چهل روز جدائی از شیطان پایۀ ایمان را بازسازی کرد.
او بدینوسیله جایگاه برادر کوچکتر یا هابیل را در ارتباط با بنیاسرائیل، برادر بزرگتر، قابیل حفظ نمود. اگر قوم بنیاسرائیل که اکنون با تکثیر دوازده فرزند اسرائیل به دوازده قبیله بزرگ و یک جمعیت تقریبا ششصد هزار نفری تبدیل شده بودند، با ایمان از موسی تبعیت کرده و خواست خدا را از او به ارث برده و به تکثیر خوبی متمرکز میشدند، قادر بودند تا در سطح قومی شرط غرامت برای از بین بردن طبیعت سقوط کرده را بنا نهاده و بدین ترتیب پایۀ واقعیت در سطح قومی برپا میشد. بدینترتیب پایه برای ظهور ناجی به انجام میرسید.
اما آن مردم چگونه میتوانستند تشخیص بدهند که یک شاهزادۀ مصری، برادر کوچک آنها و یا شخص مرکزی برای انجام خواست خدا است؟ با آماده شدن شرایط از جانب خدا، موسی میبایست بگونهای جایگاه خود را برای قوم بنیاسرائیل مشخص کرده و چهرۀ واقعی خود را معرفی کند. یک روز یکی از کارفرماهای مصری در ملع عام، در حال اذیت و آزار یک برده بنیاسرائیلی بود، مشاهده چنین صحنهای برای موسی بسیار دردآورد بود به همین دلیل خیلی سریع با وارد آوردن ضربهای آن کارفرمای مصری را کشت و بردۀ بنیاسرائیلی را نجات داد. از دید موسی این یک حرکت برای ایستادگی و مقاومت در برابر استبداد خشک مصریان و از طرف دیگر حمایت از بردگان بنیاسرائیلی بود. اگر مردمی که از ظلم و جور به تنگ آمده بودند میتوانستند با درک قلب و احساس موسی، پشت سر او متحد شوند، همه چیز میتوانست جهتی قابل اطمینان برای خروج از بدبختی به خود بگیرد. به این معنا که موسی میتوانست مردم متحد با خود را از مصر بیرون آورده و در طی یک سفر بیست و یک روز به سرزمین کنعان بازگردند. بعبارت دیگر این یک سفر کوتاهی بیش نبود.
بدبختانه بنیاسرائیل اصلا و ابدا معنای آن حرکت موسی را درک نکردند. چند روز بعد وقتیکه چند بنیاسرائیلی با هم در ملع عام درگیر شده بودند و موسی برای توقف درگیری به داوری به میان آنها رفته بود، آنها در پاسخ به او گفتند آیا میخواهی بسان آن مصری که چند روز پیش کشتی، ما را هم بکشی؟ و این به معنای عدم درک مردم، عدم اعتماد به او و در نتیجه به معنای عدم اتحاد با او بود. با رسیدن خبر قتل یک کارفرمای مصری توسط موسی به فرعون، دستور دستگیری و قتل موسی صادر شد. موسی نیز به بیابان میدیان گریخت. در نتیجه پایۀ واقعیت در سطح قومی برپا نشد و پایۀ ایمان نیز از دست رفت. خدا مجبور شد تا برنامۀ بازسازی از طریق موسی را تمدید کند.
خدا در مشاهدۀ شکست مردم در اولین دور بازسازی بسوی کنعان، با این فکر که مبادا این مردم در بین راه به بیایمانی دچار شده و به مصر بازگردند، سفر به کنعان را در مسیری قرار داد تا راه بازگشتی برای مردم وجود نداشته باشد، یعنی آنها را با عبور از دریای سرخ در بیابانی طولانی همراه با سختی و دشواریهای بسیار قرار داد.
دیدیم که میتوانیم با ایمان به خدا، با حفظ روحیهای فعال، و خدمت به دیگران، شرایط و موقعیت بسیار بد و دشوار خود را تغییر بدهیم. مثل زمانیکه یوسف بعنوان برده به مصریان فروخته شد اما بعد از مدتی به عنوان نخست وزیر مصر به دربار راه یافت، یا وقتیکه فرعون دستور قتل متولدین پسر را صادر میکند اما یکی از همان بچه ها که دستور قتلش صادر شده، تحت حمایت الهی به قصر فرعون راه مییابد.
همچنین دیدیم که اصلی که برای تاسیس پایه در سطح خانوادگی مورد استفاده قرار گرفت به همان صورت برای تاسیس پایه در سطح قومی استفاده شد. و امروز برای ما در سطح جهانی، راه نیل به خوشحالی متمرکز بر خدا، یک چالش بزرگ است. بهرحال در بخشهای بعدی خواهیم دید که چگونه موسی و بعد از او عیسی در سطوح قومی و ملی برای انجام خواست خدا پایه تاسیس نموده تا او بتواند متمرکز بر ظهور ناجی ایدهآل خود را بواقعیت درآورد.