پیتر کیم، یکی از یاران پدر راستین، در تاریخ ۲۲ دسامبر فوت کرد و مراسم سانگ او در ۲۵ دسامبر در کره برگزار شد. او با خاطراتش از پدر راستین و آموزههایش، تأثیر عمیقی بر زندگی بسیاری از افراد گذاشت. متن زیر از خاطرات او با والدین راستین است:
… در تورهای سخنرانی با والدین راستین به نقاط مختلف جهان سفر کردهام و وقتی سخنرانیهای آنها را ترجمه میکردم، متوجه میشدم که والدین راستین در هر نقطه از جهان بر موضوعات متفاوتی تأکید میکنند تا با مخاطب محلی سازگار شوند. با این حال، محتوای کلی سخنرانیهای آنها همیشه ثابت بود. سخنان آنها بر این محور متمرکز بود: ما باید درباره خدا آگاهی داشته باشیم. خدا در زمان آفرینش به انسانها ذات اصیل عطا کرد تا به هدایت آنها به سوی خود کمک کند. بهطور خاص، در دهه 1990، پدر راستین درباره ذات اصیل (وجدان) صحبت میکرد.
ذات اصیل معمولاً به عنوان “وجدان” ترجمه میشود و من آن را آگاهیای میدانم که اعمال فرد را به عنوان درست یا نادرست، خوب یا بد قضاوت میکند. درک سکولار از وجدان این است که انسانها با وجدان ثابت به دنیا نمیآیند؛ بلکه این وجدان تحت تأثیر موقعیت اجتماعی، تحصیلات و محیطی که فرد در آن رشد میکند، شکل میگیرد. اما وجدانی که پدر راستین درباره آن صحبت کرد، مفهومی نسبتاً ساخته و پرداخته نیست. وجدانی که پدر به آن اشاره میکرد، ذات اصیلی است که والدین بهشتی قبل از سقوط انسان به ما عطا کردهاند.
وقتی پدر از ذات اصیل [که توسط والدین بهشتی] در زمان خلقت اعطا شده صحبت میکند، بسیاری از مردم آن را به معنای «وجدان» نسبی و فرهنگی میدانند، زیرا از مفهوم واقعی ذات اصیل بیخبرند. با این حال، با ترجمه سخنان پدر در طول دههها، متوجه شدم که او به مفهومی بسیار بالاتر از وجدان بهگونهای که معمولاً درک میشود، اشاره میکند.
“اگر بخواهم از شما جدا شوم، چگونه باید زندگی کنم، پدر؟” این سوالی بود که رورند وان پیل کیم در جریان جنگ کره از پدرش پرسید. رورند کیم با پای پیاده از پیونگ یانگ به بوسان سفر کرد، در حالی که بمبها در نزدیکی آنها فرود میآمد و گلولههای شلیک شده از اسلحهها در اطراف پرواز میکردند. یک روز پس از فرار از مرگ، پدر و رورند وان پیل کیم (در یک خانه خرابهای) کمی استراحت کرده و خوابیدند. اما رورند کیم نتوانست بخوابد و سرانجام از جایش بلند شد و به نزد پدر رفت و این سوال را مطرح کرد. پدر به او گفت بر اساس دستورات ذات اصیل خود (وجدان) زندگی کند.
این موضوع در تمام سخنرانیهایی که والدین راستین طی چندین دهه انجام دادهاند، به وضوح دیده میشود. کلمهای که استفاده شده به عنوان وجدان ترجمه میشود، اما جوهر پیام والدین راستین این است: “بدانید که ذات اصیلی که والدین بهشتی به شما عطا کردهاند، در درون شما نهفته است. اگر با پیروی از دستورالعملهای ذات اصیل زندگی کنید، نه تنها قادر نخواهید بود خود را انکار کنید، بلکه از والدین بهشتی نیز فاصله نخواهید گرفت.”
نکته دیگری که والدین راستین بر آن تأکید کردند، ارزش خانواده بود. ایدهآل والدین بهشتی در زمان آفرینش انسان نه بهطور کامل منحصر به آدم بود و نه به حوا به تنهایی. ایدهآل والدین بهشتی این بود که آدم و حوا رشد کنند، بدون سقوط، خانوادهای را تشکیل دهند و دنیای ایدهآلی را به وجود آورند که در آن فرزندان بیشمارشان بدون گناه اصیل شکوفا شوند. مکانی که این افراد در آن زندگی میکنند، ملکوت بهشت بر روی زمین است و مکانی که پس از مرگ به آن عروج میکنند، ملکوت بهشت در دنیای روح و در بهشت است.
والدین راستین اغلب میگفتند که به دلیل سقوط اجداد انسان، آدم و حوا، تمام بشریت یا فرزندان آنها باید با طی طریق از دوره غرامت، برکت ازدواج دریافت کنند. زن و مرد باید قبل از دریافت برکت، پاکی خود را حفظ کنند. پس از دریافت برکت، زن و شوهر باید خانواده تشکیل دهند و به یکدیگر وفادار بمانند.
پدر راستین افزود: زن و مرد در ازدواج و یکی شدن با هم، باید به یکدیگر وفادار بمانند و اندام جنسی شوهر متعلق به همسرش و اندام جنسی زن نیز متعلق به شوهرش است. بنابراین، تنها یک کلید میتواند وجود داشته باشد که اندام جنسی شوهر یا زن را باز کند. صرفنظر از هر دلیل و برهانی، هیچ “کلید یدکی” نباید وجود داشته باشد و چنین تصوری هرگز نباید منجر به از بین رفتن آن شود. سوءاستفاده از آلات تناسلی مسبب از بین رفتن خانواده و ملت میشود. من فکر میکنم که استفاده پدر از عبارت “کلید یدکی” بسیار دقیق و جالب بود. او بارها بر این تصور تأکید میکرد که مرد متأهل باید به همسرش وفادار باشد و “کلید یدکی” نداشته باشد. پدر برای درک ارزش خانواده و ارزش ازدواج، از مثالهای مختلفی استفاده میکرد. او معتقد بود که برای بازسازی ارزشها، ابتدا باید ارزشهای جنسی (ارزشهای اخلاقی) احیا شود.
به ویژه، در طول تور سخنرانی در 50 ایالت، پدر راستین به شدت و با صدای بلند نسبت به پدیده روابط جنسی آزاد و موج رابطه جنسی آزاد در بین جوانان هشدار میداد. پدر همچنین گفت که همانطور که سدوم، گومورا و روم در اثر بی بندوباری جنسی ویران شدند، همان سرنوشت ممکن است برای آمریکا رقم بخورد. پدر چنان با جاذبه صحبت می کرد که اغلب خیس عرق می شد. تفسیر چنین مطالبی در کنار پدر کار حضرت فیل بود. تنها رساندن معنای سخنان پدر کافی نبود. همچنین باید از قلب و روحم برای انتقال قلب پدر سرمایه گذاری می کردم. این تلاش اغلب به این معنی بود که من نیز خیس عرق میشدم.
هنگام ترجمه کردن، معمولاً کمی پشت در سمت چپ پدر می ایستادم و درست بعد از صحبت پدر، صحبت می کردم. وقتی پدر درباره چیزی که در سخنرانی آماده نشده بود به شکلی جدی و احساسی صحبت میکرد، من روی دفترچه یادداشت مترجم کوچکی یادداشت میکردم تا هنگام ترجمه کردن اشتباه نکنم. شعار من هنگام ترجمه این بود که توالی کلمات بین گفتار پدر و ترجمه بعدی من باید بدون وقفه جریان داشته باشد و جابجایی بین سخنرانان باید تا حد امکان طبیعی باشد. علاوه بر این، من هر روز تلاش کردم تا عمق قلب پدر راستین را منتقل کنم.
پس از تکمیل تور سخنرانی در 50 ایالت، بلافاصله با تعظیم تشکر کردم و به این فکر کردم: “آیا تا به حال این همه لطف و سپاسگزاری [مثل تور] پر شده ام؟ زندگی من.” من خیلی خوشحال بودم، زیرا از اینکه مأموریتم را با موفقیت به پایان رساندم احساس آرامش می کردم و از اینکه می دانستم سهم کوچکی در مشیت الهی انجام داده ام احساس غرور می کردم.
در واقع اولین فکرم این بود که «باورم نمیشود دو ماه دوام آوردم؛ خدا را شکر، زنده ماندم». هر روز به طور متوسط سه ساعت در هنگام سخنرانی عصر و سه ساعت در اوایل صبح در جلسه ”هون دوک هه“ ترجمه می کردم. برای یک فرد عادی [مثل من]، این به طرز باورنکردنی وحشیانه بود. مجبور شدن به سفر به حالت جدید و هر روز شش ساعت ترجمه کردن، محدودیتهای فیزیکیام را به طور مکرر به چالش میکشید.
البته والدین راستین نسبت به من مسیر بسیار سخت تری را طی کردهاند. آیا پدر و مادر راستین از محدودیت های استقامت انسان فراتر نرفته بودند که مثلاً 10 تا 15 ساعت در روز صحبت می کردند؟ برای کسی مثل من، که هنوز محدودیتهای معقولیت را درنوردیده بود، دوره [تور سخنرانی در 50 ایالت] مانند یک چالش به نظر میرسید.
هر چه بیشتر با تور سخنرانی پیش میرفتیم، هر چه بیشتر خودم را غرق در سخنان پدر راستین میدیدم. وقتی پدر با هیجان صحبت می کرد، صدایم را بلند میکردم و وقتی جدی میشد صدایم را پایین میآوردم. وقتی ترجمه را تمام میکردم، اصلاً یادم نمی آمد چه گفته بودم یا چگونه ترجمه کرده بودم. تنها فکری که با من باقی میماند این بود که حوزه قلب پدر راستین را منتقل کرده بودم. بعد از گذراندن دو ماه در این راه، احساس کردم که دو ماه است که در محبت و لطف والدین راستین قرار گرفتهام و دوباره متولد شدهام. علاوه بر این، احساس میکردم با ارزشترین آموزههای موجود در سخنان والدین راستین در قلب من حک شده است.