چرا اینجا هستیم؟ چرا در طول تاریخ بشر با مذاهب سر و کار داشتهایم که اغلب نگاه مثبتی به آنها نداشتهایم؟ با مطالعه برگزیده کلام والدین راستین در چان سانگ گیانگ، قادر خواهیم بود جایگاه درست خود را در تاریخ ببینیم و درک کنیم که خدا چگونه تلاش داشته تا ما را در این مسیر باورنکردنی ارتقا دهد. کلام والدین راستین به ما کمک میکند تا نگرش درستتری نسبت به کار و تلاش خدا در مذاهب عهد عتیق و عهد جدید پیدا کنیم.
کلام والدین راستین
مشیت بازسازی در عهد عتیق
… عهد عتیق، عصر بنده بود. این دوره زمانی بود که مردم از مقام بنده بنده به مقام بنده بازسازی شدند. حتی ابراهیم نیز در این زمان بنده خدا بود و نه فرزند او. خدا در طول تاریخ، راه وفاداری را با ردهبندی بنده بنده و بعد بنده تنظیم کرد. این روش پیشبرد مشیت الهی در تاریخ بود، مشیتی که در نهایت همه مردم دنیا، و عرصه جهانی را که تاکنون تحت سلطه پلیدی بود، متحد ساخته و به حوزه الهی منتقل میکند. حتی یعقوب بهعنوان بنده خدا پیروز شد، نه بهعنوان فرزند خدا. خدا به این شیوه عمل کرد، و مردم را از مقام بنده بنده به مقام بنده و سپس به مقام فرزندخوانده بازسازی کرد.
… در عهد عتیق، مشیت رستگاری برای تمام بشریت این بود که آنان را به مقام بنده خدا برساند. اما بازسازی آنها به مقام بنده مستلزم این بود که اشخاص مرکزی آن عصر از ابتدا تا انتها به پیروزی نائل شوند. به همین دلیل خدا مجبور بود، تنها برای برپائی اشخاص مرکزی مانند نوح و ابراهیم، فداکاریهای باورنکردنی را در طول چهار هزار سال تاریخ داشته باشد.
… تاریخ بشر با دین آغاز شد و در تمامی طول تاریخ، دین با بشریت همراه بوده است. دین برای نشان دادن راه امید به ما وجود دارد. از روز سقوط، خدا مسئولیت آفرینش انسانها را بر عهده گرفت و در طول تاریخ برای نجات انسانهای سقوط کرده تلاش کرده است. در نتیجه سقوط، شیطان بر انسانها مسلط شد و آنان را به موقعیتهای غیرقابل تصوری سوق داد. اما از آنجا که قرار نبود آنها عشقی متمرکز بر شیطان داشته باشند، خدا مجبور شد مردم را به موقعیتهایی چنان پایین بکشاند که حتی شیطان از آنها دست بردارد. به همین دلیل خدا مشیت رستگاری را با انسان در مقام بنده بنده آغاز کرد. به این ترتیب، خدا مشیت خود را از طریق ادیانی که راه بنده بنده را میآموزند، پیش برد. آنها میآموزند که باید برای خاطر بشریت خدمت کنیم. تا زمانی که در مقام بنده بنده هستیم، صلاحیت نداریم کسی به ما خدمت کند. بنابراین، ما راهی جز تسلیم و اطاعت بیقید و شرط نداریم. در مقامِ بنده بنده، ارباب شما بنده دیگری است، نه اربابی حقیقی.
… قبل از عهد عتیق، مردم در مقام بنده بنده بودند. پس از آغاز عهد عتیق، آنها میتوانستند به مقام بنده برسند و از این طریق با خدا رابطه برقرار کنند. افرادی که در مقام بنده بنده بودند، نمیتوانستند بهطور مستقل راهی برای تبدیل شدن به بنده بیابند، بنابراین خدا راه را برای آنها هموار کرد. خدا مجبور بود مردمانی را تربیت کند که حتی از بنده بنده شرورتر بودند. اما از آنجا که مردم قادر به دیدن خدای نامرئی حتی در صورت حضور او نیستند، خداوند پیامبرانی را برگزید تا آنها را آموزش دهند. خدا پیامبرانی را به نمایندگی خود بر روی زمین برگزید و مردم میبایست از آنها برای اطاعت از دستورات خدا تبعیت کنند.
… پیامبران چه چیزهائی را میبایست به مردم آموزش دهند؟ آنها باید به مردم میآموختند که برای انجام مشیت الهی باید بر خلاف جریان تاریخ سقوط کرده عمل کرده و راه اطاعت از او را پیش گیرند. خدا (برای انجام مشیت الهی) نیاز داشت که آنها به او وفادارتر از شیطان باشند. بهطور خلاصه، خدا از طریق پیامبران باید وظایفشان را به عنوان بنده آموزش میداد. پس از اتمام آن وظایف، آنها باید سیستمی برای تشکیل افراد، خانوادهها، قبایل و قومهایی راهاندازی میکردند که محیط را در ارتباط با اراده مشیتی آماده کند. اما آنها نتوانستند این محیط را در حالی که در مقام بنده بودند، برپا کنند. بنابراین، خدا مشیت الهی را با معرفی ایدهآل نجاتدهنده هدایت کرد و به آنها وعده داد که روزی ناجی را برای آنها خواهد فرستاد. این مشیت الهی متمرکز بر بنی اسرائیل بود.
… در عهد عتیق، خدا کسانی را که میتوانست به عنوان خدمتکاران خود استفاده کند، از طریق تقدیم قربانیها شناسایی میکرد. تاریخ عهد عتیق اینگونه بود. انسانها به مقامی پایینتر از موجودات آفرینش سقوط کرده بودند. از آنجا که موجودات آفرینش به خدا نزدیکتر از مردم بودند، خدا از طریق موجودات (برای انجام خواست خود) عمل می کرد. او به بنیاسرائیل دستور داد که قربانیها را نصف کنند و آنچه متعلق به او بود را از آنچه متعلق به شیطان بود جدا کنند. چرا خدا به آنها گفت که این چیزها را تقسیم کرده و قربانی کنند؟ این موضوع به خاطر خدا یا شیطان نبود؛ بلکه به خاطر خود انسانها بود که نتوانستند مسئولیتشان را بطور کامل انجام دهند. نقطهای که آنها نتوانستند میئولیتهایشان را به انجام برسانند، جائی بود که آنها نسب خونی شیطان را به ارث بردند.
… اگرچه انسانها سقوط کردند، اما نتوانستند بهطور کامل خدا را ترک کنند. در تلاش برای بازگشت به خدا، آنها میبایست از مقام “بنده بنده” شروع میکردند. “بنده بنده” به چه معناست؟ این بدان معناست که آنها سرور اصلی خود را ندارند. بنابراین، مردم سقوط کرده باید به خدا وفادار باشند و از مقام “بنده بنده” به او خدمت کنند. شیطان یک فرشته بزرگ و بنده خدا بود و انسانها مجبور شدند به این بنده خدمت کنند. بنابراین، برای بازگشت به خدا، آنها باید وفاداری خود را از مقام “بنده بنده” به خدا نشان دهند.
… عهد عتیق بیان میکند که خدا نوح و ابراهیم را فراخواند تا به عنوان فرستادگان او، کلامش را به مردم ابلاغ کنند. مردم جهان در تاریکی فرو رفته بودند. خدا برای اینکه آنها را به مقامی برساند که بتواند به عنوان فرزندانش با آنها رابطه برقرار کند، ابراهیم را فراخواند و قومی معروف به بنیاسرائیل را بنیانگذاری کرد. از طریق این قوم، خدا راهی را برای بازگشت تدریجی بشریت به خود هموار کرد. در آن دوره چهار هزار ساله، خدا با استفاده از فرشتگان به تحقق استانداردهای خود کمک کرد. آن استانداردها، آمادهسازی برای آمدن عیسی بود که پایه پیروزمندانهای بوجود میآورد تا مردم اسرائیل بتوانند بهطور مستقیم با “پدر” ارتباط برقرار کنند. این امر همچنین پایهای برای عیسی در انجام خواست خدا برای آدم و حوا بود.
مشیت بازسازی در عهد جدید
… عیسی مسیح به زمین آمد تا عهد خدا با بنیاسرائیل را محقق کند و آنها را به حفظ خواست خدا وادار کند. او قصد داشت با انجام عهد خدا با مردمی که در گذشته در مقام بنده بودند، آنها را به مقامهای فرزندخوانده و سپس فرزند راستین بازسازی کند. کسی که وظیفه خود را بهعنوان یک بنده با وفاداری انجام داده باشد، میتواند به مقام فرزندخوانده دست یابد. به همین دلیل، در تاریخ مشیت بازسازی، خداوند تلاش کرد تا بنیاسرائیل را به انجام وظیفه بنده وفادار هدایت کند و بر اساس همین وفاداری، با آنها بهعنوان فرزندخوانده رابطه برقرار کند.
… چگونه میتوان به یک فرزندخوانده تبدیل شد؟ تا زمانی که پسر خدا به این زمین نیامده بود، این امکان وجود نداشت. اما پس از آمدن پسر خدا به زمین، کسانی که به دستورات او گوش فرا دادند و از او اطاعت کردند، نهایتاً توانستند به فرزندخوانده تبدیل شوند. خداوند به این ترتیب تلاش کرد تا عهد قدیم را به عهد جدید متصل کند. مؤمنان عهد قدیم بندگانی بودند که آرزو داشتند میراث، یعنی مزایای تبدیل شدن به فرزندخوانده، را دریافت کنند. به همین دلیل آنها منتظر آمدن مسیح بودند. به عبارت دیگر، آرزوی آنها این بود که در همراهی با مسیح، شرایط غمانگیز بندگی را پشت سر بگذارند و به مقام فرزندخوانده دست پیدا کنند. در غیاب پسر یا دختر با نسب خونی مستقیم، فرزندخوانده حق دریافت میراث از والدین خود را دارد. بنابراین، خداوند در جهت دادن به عهد قدیم در سطح بنده، مردم را تشویق کرد تا آرزویشان را برای ترک مقام بندگی حفظ کنند و از مزایای انجام خواست او بهرهمند شوند. به همین دلیل است که بنیاسرائیل همچنان در آرزوی امتیاز ترک مقام بندگی و دریافت میراث خدا بودند و به همین دلیل است که مفهوم قوم برگزیده بودن را حفظ کردند.
… عیسی یک پله بالاتر رفت و عشق خدا را معرفی کرد. در عهد عتیق، موسی تنها خدا را بهعنوان خدای قدرت و داوری معرفی کرد، اما نتوانست خدا را بهعنوان خدای عشق بشناساند. این عیسی بود که عشق خدا را ارائه داد. با این حال، علیرغم اینکه عیسی مرد عشق بود و خدای عشق را معرفی کرد، مردم زمان او، او را نپذیرفتند.
… دو هزار سال پیش، عیسی به زمین فرستاده شد. او میبایست بر اساس پایه یهودیت، در طول عمر خود حوزه یک دین جهانی را بنا کند. قرار بود او به عنوان محور یک جنبش دینی در حوزه الهی، روم را جذب کند، حتی اگر با مخالفت روم مواجه میشد. به عبارت دیگر، خدا در عیسی همان مسیح و ناجیای را فرستاد که یهودیت منتظرش بود. عیسی چه کسی بود؟ او بهعنوان مسیح و ناجی یهودیت آمد و در حال پیشگامی راه مسیح جهان درگذشت. اما چه بر سر یهودیت آمد؟ تا آن زمان، آنها خدا را بهعنوان خدای یهودیت پرستیده بودند، اما از آن زمان به بعد، این امر دیگر کافی نبود. عیسی برای آموزش چه چیزی به زمین آمد؟ او نیامد تا طبق تعالیم عهد عتیق درباره خدا آموزش دهد، بلکه آمد تا درباره خدای عهد جدید آموزش دهد.
به عنوان گام اول، خداوند اسرائیل را به عنوان یک ملت بنده برپا کرد و مردمی را پرورش داد که باید خدمت کنند. سپس، زمانی که عیسی، پسر خدا، به نزد آنها آمد، اگر به او و کلامش ایمان میداشتند، با ایمان خود به او از مقام بنده به مقام فرزندخوانده ارتقا مییافتند. سپس، وقتی عیسی یک پله بالاتر میرفت، پیروان او فرزندان او میشدند. منظور من از این ارتقاء (یک پله بالاتر رفتن عیسی) چیست؟ پس از سقوط بشر، اجداد اصیل بر روی زمین وجود نداشتند. بنابراین، اگر عیسی به مقام اجداد ارتقا مییافت، مردم اسرائیل میتوانستند به ورای مقام فرزندخوانده رفته و به عنوان فرزندان خدا به او پیوند بخورند و حق میراث خود را دریافت کنند. با این حال، این اتفاق نیفتاد. به همین دلیل است که در رومیان ۸:۲۳ گفته شده است: “و نه تنها خلقت، بلکه خود ما نیز که از نوبر روح برخورداریم، در درون خویش ناله برمیآوریم، در همان حال که مشتاقانه در انتظار پسرخواندگی، یعنی رهایی بدنهای خویش هستیم.” و همچنین میگوید: “چرا که شما روح بندگی را نیافتهاید تا باز ترسان باشید، بلکه روح پسرخواندگی را یافتهاید که به واسطۀ آن ندا درمیدهیم: «اَبّا، پدر.» (رومیان ۸:۱۵)” این نشان میدهد که آنها تنها میتوانستند به فرزندخوانده تبدیل شوند. مسیحیان امروزی فرزندخواندههایی هستند که از نسب خونی متفاوتی برخوردارند.
… برای تبدیل شدن به یک فرزندخوانده چه باید کرد؟ مسئله این است. فرزندخوانده باید بهتر از بنده باشد. فرزندخوانده باید بهتر از بندگان حوزه خدا و بهتر از شیطان باشد که پادشاه دنیای شیطانی است. شیطان در اصل یک فرشته، یک بنده بود؛ بنابراین، برای اینکه فرزندخوانده باشید، باید بهتر از یک بنده باشید. این نکته از دیدگاه اصل منطقی است. شما باید باور داشته باشید که میتوانید دنیای شیطان را با دستان خود تسخیر کنید؛ در غیر این صورت، نمیتوانید به فرزندخوانده تبدیل شوید. خدا برای پیشروی، امروز به یک نماینده نیاز دارد که بتواند بیش از هر کس دیگری در تاریخ، برای خاطر او زندگی کند. تنها زمانی که این شخص ظاهر شود، میتوانیم وارد عصر فرزندخوانده شویم. خداوند در طول اعصار طولانی تاریخ، از طریق یک تاریخ عمودی، در هر عصری تلاش داشته تا با بسیج یک نفر، حوزه فرزندخوانده را بوجود آورد. ما نیز باید به عنوان فرزندخوانده ظاهر شویم تا حق میراث خود را از خدا، والدینمان، به دست آوریم.
… اگر خدا فرزندان خود را داشت، نیازی به فرزندخوانده نداشت. چون او فاقد فرزندان خود بود، به فرزندخوانده نیاز داشت. هدف خدا از اختیار کردن فرزندخوانده، در نهایت بازسازی فرزندان راستین است. بنابراین، یک فرزندخوانده باید چنان قلبی داشته باشد که بداند ارثی که از خدا دریافت میکند، واقعاً متعلق به او نیست؛ بلکه این ارثیه برای پسران و دختران مستقیم خدا در نظر گرفته شده است. فرزندخوانده باید چنین طرز تلقی داشته باشد. فرزندخوانده باید آماده باشد که زندگی خود را برای پسران و دخترانی که قرار است بیایند، فدا کند. آنها باید امیدوار باشند که تولد پسران و دختران نسب خونی مستقیم مورد نظر خدا را ببینند، هرچند ممکن است نیاز به فدا کردن همه چیزشان باشد. فرزندخواندهها باید همیشه چنین قلبی را برای پذیرایی از آنها در خود پرورش دهند. تا زمانی که فرزندخواندهها نتوانند این استاندارد را حفظ کنند، هیچ رابطهای با فرزندان مستقیم خدا نخواهند داشت.