تدریس 22: مشیت الهی در خانواده آدم
در بخش گذشته از این صحبت کردیم که برای تاسیس پایه برای ظهور ناجی (که در مقام والدین راستین آمده و با دادن برکت ازدواج مقدس، به بشریت تولد دوباره میدهد.) نخست تاسیس پایۀ ایمان و سپس تاسیس پایۀ واقعیت بسیار ضروری است. مطالعۀ عمیق کتابهای مقدس به ما نشان میدهد که تاریخ بشری در هر گوشهای، دورهای مشیت شده برای تاسیس پایه برای ناجی بود تا خدا بتواند براساس آن ناجی را بفرستد.
با توجه به این نکته، اصل الهی به ما کمک میکند تا با نگاه به تاریخ مشیت شدۀ بازسازی، به چگونگی بکارگیری اصول بازسازی در زندگی خود بیاندیشیم و سپس آنها را بکار بگیریم.
در مطالعۀ کتابهای مقدس در ارتباط با آغاز تاریخ بشری، با داستان خانوادۀ آدم و حوا به عنوان اولین اجداد بشری برخورد میکنیم که در آن جریان سقوط بشر با قتل برادر کوچک توسط برادر بزرگ ختم میشود. براستی خدا در برابر این خانواده با اتفاقات بزرگ و دردناکش چه احساسی داشت؟ خدا انسان را با امیدی شادیبخش در اعماق قلبش آفرید، اما با سقوط آنها، در غمی سنگین فرو رفت. با این همه او به جای اینکه ما را ترک کند، بعنوان یک آفرینندۀ مسئول، راه بازسازی یا بازگشت را برپا کرد و بعبارت دیگر مشیت الهی برای رستگاری انسان را بلافاصله بعد از سقوط بشر آغاز کرد. اما متاسفانه در همان آغاز کار با یک قتل روبرو شدیم. داستان چی بود؟ خدا به خانوادۀ آدم ندا داد تا برای ظهور والدین راستین یا ناجی، پایۀ ایمان و پایۀ واقعیت را تاسیس کنند تا هر چه زودتر نجات دهنده را بفرستد.
نخست، برای تاسیس پایۀ ایمان ما به مفعولهای شرطی نیاز داریم. آدم با زیر پا گذاشتن فرمان خدا، پایۀ ایمان را از دست داد یعنی ایمان به نخوردن از میوه را از دست داد. چون آدم سقوط کرده نتوانست کلام خدا را دریافت کند، برای تاسیس و پیشکش پایۀ ایمان میبایست مفعولهای قابل قبول ایمان را برپا کند که جای کلام از دست رفتۀ خدا را بگیرند. مفعولهای شرطی را که این خانواده میبایست به جای کلام خدا پیشکش کنند، پیشکشهای مادی بودند.
پیشکش چیست؟ خانوادههای آدم و نوح و ابراهیم برای تاسیس پایۀ ایمان هر کدام پیشکشهایی را تقدیم کردند. اصل الهی آنها را پیشکشهای نمادین یا سمبلیکی مینامد. یعنی اشخاص مرکزی که برای تاسیس پایۀ ایمان انتخاب شده بودند، هر کدام چیزهای خاصی را برای انجام این امر انتخاب کردند.
همانطور که در اصل آفرینش گفته شد، خدا جهان مخلوقات را بعنوان سمبل یا تجسم عشق خود برای انسان آفرید. که متاسفانه بدنبال سقوط، شیطان با بزیر پای خود کشاندن انسان، تمامی مخلوقات را نیز تصاحب کرد. و مسئولیت چنین چیزی بعهده ما است. در کتابهای مقدس اشاره شده است که تمامی جهان خلقت از این اتقاق در درد و رنج زجه میکشند. چرا که آنها گناهی مرتکب نشده و سقوط نکردند، و این ما بودیم که با بزیر سلطۀ شیطان رفتن همه چیز را دو دستی در اختیار شیطان قرار دادیم. برای همین تمامی مخلوقات در انتظار آزادی و رهایی انسان از بند شیطان هستند چرا که این امر، موهبت آزادی خود آنها از بندهای شیطان را بهمراه خواهد آورد.
با اینحال، چون مخلوقات گناهی مرتکب نشده و سقوط نکردند، نسبت به انسان به خدا نزدیکتر هستند و در نتیجه پیشکش مخلوقات به خدا از جانب انسان، به معنای این است که ما از طریق آنها بسوی خدا میرویم. بنابراین با پیشکش آنها، ما پایۀ ایمان را برپا کرده و اگر چنین چیزی بدرستی انجام شود، به این معنا است که خدا آن را پذیرفته و ما را مورد عفو قرار داده است. و همین موضوع در پس پیشکش ده درصد از درآمد ماهانه و دیگر پیشکشها در خانوادههای برکت گرفته است.
دوم، برای تاسیس پایۀ ایمان میبایست یک شخص مرکزی وجود داشته باشد. آدم شخص مرکزی خانوادۀ خودش بود اما در کتابهای مقدس مشاهده میکنیم که آدم پیشکشی ارائه نداد بلکه این پسران او یعنی قابیل و هابیل بودند که چنین کردند. دلیل این امر چه میتوانست باشد؟ براساس اصل، ما آفریده شدهایم تا با یک سرور در ارتباط باشیم. اما بدنبال سقوط، آدم با دو سرور یعنی با خدا و شیطان مرتبط شد. به همین دلیل خدا سعی داشت تا مشیت تقسیم آدم را بوجود آورد که از طریق آن، آدم را که در حالت میانه بین خدا و شیطان ایستاده بود، به دو حوزۀ خوبی و بدی تقسیم کرده و با دست گذاشتن بر حوزۀ خوبی مشیت الهی را به پیش ببرد. در این جریان عمل تقسیم یکی در حوزۀ خدا و دیگری در حوزۀ شیطان قرار میگرفتند. به همین دلیل خدا دو پسر آدم یعنی قابیل و هابیل را بعنوان نمایندۀ دو شخصیت درونی آدم انتخاب کرد. و با توجه به چنین جایگاههای از آن دو خواست تا پیشکشهایی را تقدیم کنند. میتوان دید که خدا سعی داشت تا یکی از فرزندان آدم که نسبت به دیگری به او نزدیکتر بود را با توجه به شرط پیشکش در مقام واسطه یا نماینده خود او در برابر دیگری قرار دهد.
با توجه به اینکه پسر نخست، یعنی قابیل و پسر دوم یعنی هابیل هر دو پسران آدم و حوا بودند، خدا چطور میتوانست بین این دو، فردی را در مقام نزدیکتر به خود تعیین کند؟ چه کسی میبایست نمایندۀ خود او شده و چه کسی میبایست نمایندۀ شیطان باشد؟ این موضوع میبایست در ارتباط با چگونگی مراحل سقوط حوا مورد بررسی قرار گیرد. قابیل فرزند نخست، نمایندۀ اولین عشق حوا، اولین سقوط حوا یعنی نمایندۀ سقوط روحی بود. از طرف دیگر هابیل پسر دوم، نمایندۀ دومین عشق حوا، یا دومین سقوط حوا یعنی نمایندۀ سقوط جسمی بود. چون در برنامۀ خدا اصلا و ابدا وجود نداشت که روزی انسان با فرشته ازدواج کرده و همبستر شود، اما در برنامه خدا این بود که مرد و زن یا آدم و حوا روزی با هم ازدواج کرده و همبستر شوند، سقوط جسمی نسبت به سقوط روحی در جایگاه نزدیکتر به خواست خدا قرار داشت. به همین دلیل قابیل نمایندۀ اولین سقوط نمایندۀ شیطان شد که خدا آن را رد کرده و هابیل نمایندۀ سقوط دوم در جایگاه نمایندۀ خدا قرار گرفت.
در همین راستا ما داستانهای مشابهی را در کتابهای مقدس مشاهده میکنیم، از جمله: گفته شده است که خدا در خانوادۀ یعقوب از پسر بزرگتر یعنی عیسو متنفر بود و پسر کوچکتر یعنی یعقوب را دوست میداشت در حالیکه این دو بعنوان دوقولو هنوز در رحم مادر خود بودند و هیچکدام هنوز عمل خوب یا بدی انجام نداده بودند. یا وقتیکه یعقوب میخواست به دو تا از نوههای خود بنامهای افرایم و مناسه (دو فرزند یوسف) برکت بدهد، از آنها خواست تا جلو او بیاستند و او دستهایش را بصورت ضربدر روی سر آنها گذاشته و برایشان دعا کرد. یعنی دست راست خود را بر روی سر نوۀ دوم و دست چپ خود را بر روی سر نوۀ نخست خود قرار داده بود. در جای دیگر میخوانیم که وقتی بنیاسرائیل از مصر خارج میشد، خدا تمامی نخست زادگان مصری را حتی نخست زادگان دامهایشان را زد و داستانهای دیگر که نشان از نگاه خدا به نخست زاده بعنوان نمایندۀ شیطان است.
براساس اصل الهی، خدا قابیل و هابیل را صدا زد تا بعنوان نمایندۀ خدا و شیطان قربانی پیشکش کنند. قابیل به خاطر اینکه کار کشاورزی میکرد مقداری از محصولات خود را پیشکش کرد و هابیل به خاطر اینکه به کار دامپروری مشغول بود، یک بره پیشکش کرد. اما خدا پیشکش قابیل را نپذیرفت و در مقابل پیشکش هابیل را پذیرفت. خدا پیشکش قابیل را نپذیرفت نه به خاطر اینکه شخصا از قابیل خوشش نمیآمد بلکه به خاطر این نپذیرفت که آن پیشکش از جانب نمایندۀ شیطان، بعنوان چیزی در ارتباط با شیطان بود. به همین خاطر قابیل برای اینکه بتواند یک پیشکش قابل قبول ارائه دهد، قبل از هر چیز میبایست پیشکش خود را از شیطان جدا ساخته بعد آنها را به خدا پیشکش کند. که چنین چیزی صورت نگرفته بود به همین خاطر خدا نمیتوانست هدیه قابیل را پذیرا شود.
با مورد پذیرش قرار گرفتن هدیۀ هابیل، هابیل پایۀ ایمان را بنا نهاد و بطور همزمان در جایگاه واسطه یا شخص برگزیده برای تاسیس پایۀ واقعیت قرار گرفت. در اینجا قابیل میبایست در همکاری با هابیل پایۀ واقعیت را تاسیس کند و برای انجام این امر آنها میبایست پیشکش قابل قبول ارائه بدهند و آن چیزی جز تغییر جایگاه نخست زادگی نبود. یعنی پسر بزرگتر در برابر پسر کوچکتر سر تعظیم فرود آورده و سروری او را پذیرا شود. و مخصوصا به خاطر پذیرفته شدن پیشکش هابیل، او در مقام واسطه قرار گرفته بود، در نتیجه قابیل میبایست از طریق هابیل به سوی خدا برود.
بعبارت دیگر، بواسطۀ پیروزی هابیل در تاسیس پایۀ ایمان، همکاری هر دو برادر به آنها امکان تاسیس پایۀ واقعیت را میداد که این بطور اتوماتیک پایه برای ظهور ناجی را بنا میکرد. در این صورت آن دو چه میبایست این ماموریت را انجام میدادند؟ برای این کار قابیل که در جایگاه نمایندگی شیطان قرار داشت، میبایست شرط غرامت برای از بین بردن طبیعت سقوط کرده (بعبارت دیگر از بین بردن تمامی تمایلاتش در داشتن احساس مثل شیطان، یا پندار، گفتار و کردار شیطان گونهاش) را برپا کند. این حرکت از جانب قابیل مسبب تغییرات واقعی در خود او میشد که اصل آن را پایۀ واقعیت مینامد.
همانطور که در تدریسات گذشته به خاطر دارید، چهار طبیعت سقوط کرده عبارتند از: 1. نداشتن دید الهی، 2. ترک مقام درست، 3. تسلط وارونه و 4. تکثیر گناه و پلیدی. بنابراین قابیل بعنوان نمایندۀ شیطان میبایست 1. هابیل را از دید خدا دوست بدارد. 2. به هابیل بعنوان واسطۀ خود با خدا احترام بگذارد، 3. رهبری برادر کوچک خود را بعنوان الگو پذیرفته و سرمشق خود قرار دهد، 4. کلام خدا را از طریق هابیل دریافت کرده و آن را با دیگران در خانوادهاش سهیم شود.
بطور سادهتر در یک جمله میتوان گفت که قابیل میبایست برادرش را با تمامی وجود دوست میداشت. اما متاسفانه بعد از اینکه قابیل دید، خدا پیشکش هابیل را پذیرفت در حالیکه پیشکش خودش پذیرفته نشده بود، چنان عصبانی شد که با ضربۀ سنگی به سر برادرش او را به قتل رسانید. قتل هابیل توسط برادرش باعث از بین رفتن پایۀ واقعیت شد و در نتیجه اولین خانوادۀ بشری با زنا و سقوط کار خود را آغاز کرد و با قتل به کار خود پایان داد.
اگر قابیل در برابر هابیل سر فرود میآورد، هر دو با هم میتوانستند، پایۀ ایمان و پایۀ واقعیت را بنا کنند و این باعث تاسیس پایۀ خانوادگی برای ظهور ناجی میشد. اما عمل قتل، تکرار جریان سقوط بود. مثل این بود که شیطان دوباره آدم را کشت. سقوط باعث آلودگی خون انسان و قتل باعث ریختن خون انسان شد.
شکست و توقف مشیت الهی در خانوادۀ آدم سه درس بسیار مهم برای ما داشت:
پیروزی براساس انجام سهم مشترک خدا و انسان امکان پذیر است. در نتیجه اگر ما انسانهائی که از جانب خدا فراخوانده شدهایم، مسئولیتمان را انجام ندهیم، خدا نمیتواند دخالت کند. او تنها با نتایج کار ما سروکار خواهد داشت.
نیت یا تقدیر خدا در ارتباط با هدف آفرینش یا خواستش مطلق است اما نیت و تقدیر او در انجام خواستش از جانب انسان نسبی است. (یعنی به انجام یا عدم انجام مسئولیت انسان بستگی دارد.) بدنبال قتل هابیل توسط قابیل، خدا پسر سوم آدم یعنی شیث را انتخاب کرد و از طریق بازماندگان او خواست خود را به پیش برد، اگر چه اتفاقات دردناک در خانوادۀ آدم باعث تمدید دوره برای انجام آن شده بود.
با نگاه به رابطۀ هابیل و قابیل میتوان دید که ما برای انجام خواست خدا در زندگیمان باید بدنبال فردی در جایگاه هابیلی باشیم تا در ارتباط با او مسئولیتهای خود را در جدائی از شیطان به انجام برسانیم. در این راستا ما باید او را دوست داشته، به او ملازمت کرده و خواست خدا را به انجام برسانیم و اینگونه کاری کنیم که او بتواند به ما ایمان بیاورد.
با نگاه به اتفاقات خانوادۀ آدم میتوان دید که تمامی جنایات، تراژدیها، جنگها و درگیریها و کشمکشهای تاریخی از زنا و قتل در همین اولین خانواده بشری ریشه گرفتهاند. در کتابهای مقدس هیچ تصویر خوبی از انجام خواست خدا توسط انسانها در مقام فرزندان خدا وجود ندارد، برعکس تمامی تصاویر مملو از پلیدیها و سیاهیهای بجا مانده از شیطان است و بس. و ماموریت ناجی یا والدین راستین این است که بشریت را از این دو گناه یعنی از زنا و قتل رها ساخته و سپس محیط و مجموعهای بوجود آورد که در آن ما در قالب یک خانوادۀ تحت تسلط خدا زندگی کنیم. یعنی یک مجموعه دربرگیرندۀ تمامی انسانها در مقام، والدین راستین، فرزندان، زن و شوهر راستین، برادران و خواهران راستین و سه نسلی که بعنوان یک مجموعۀ واحد تحت تسلط خدا باشیم.
در بخش بعدی به خانوادۀ نوح نگاهی میاندازیم و اینکه خدا بدنبال 1600 سال انتظار چگونه از نوح خواست تا با ساختن کشتی، مشیت الهی را در سطحی تازه ادامه دهد.