دکتر هاک جا هان مون

چهارم دسامبر 2016 – نیویورک، امریکا

 

آیا شما همه فرزندان نسل دومی یا نسل سومی هستید؟ بله. آیا می‌دانید من کی هستم؟ من دختر یگانۀ خدا هستم[1]. به خاطر سقوط آدم و حوا، خدا متحمل درد و رنج و مشکلات زیادی برای انجام خواستش شده و مجبور گردید تا تاریخ بشری را از طریق پرداخت غرامت به پیش ببرد. این مسیری دشوار و دردناک بود ولی خدا چاره‌ای جز طی طریق از این مسیر نداشت. در ابتدای آفرینش، خدا اول آسمان و زمین و در نهایت آدم و حوا را آفرید تا اجداد اولیۀ بشریت شوند و با دیدن آنها گفت: “چه خوب و زیباست”. با این وجود، خدا به آن‌ها مسئولیت ویژه‌ و خاصی نیز داد. این مسئولیت، طی طریق از دورۀ رشد و یکی شدن مطلق و کامل با خدا بود. آدم و حوا باید به این صورت رشد کرده و بزرگ می‌شدند.

در صورت انجام چنین چیزی، زمانی‌که آدم و حوا برکت دریافت می‌کردند، خدا به والدین راستین بشریت تبدیل می‌شد، چیزی که هدف اصلی خدا از آفرینش بهشت و زمین بود. این آرزو و رویای خدا بود و آدم و حوا مسئول انجام آن بودند. اگر چه در کتاب مقدس آمده که آنها در دام وسوسۀ شیطان افتادند، اما در حقیقت آدم و حوا اجازه دادند تا “میل متمرکز بر خود” بر آن‌ها غلبه پیدا کرده و “فقط به خود اندیشیدن” بر آنها مستولی شود.

این موضوع در مورد شما هم صادق است. به عنوان فرزندان برکت گرفتۀ نسل دومی یا نسل سومی از خانواده‌های برکت گرفته، کار اصلی شما والدین راستین شدن است. اگر نتوانید با والدین راستین همراهی کنید، بدون آن‌ها زندگیتان هیچ ارزش و اعتباری نخواهد داشت. متوجه شدید؟ حتی با این‌که به عنوان فرزندان خانوادۀ برکت گرفته، شما افرادی متبرک هستید، با اینحال مسئولیتی بعهده دارید. مسئولیت شما تبدیل شدن به انسانی کامل شده است تا بدین وسیله بتوانید برکت کامل را دریافت نمائید. در حین رشد و تا رسیدن به آن سطح، قطعا باید به کلام والدینتان گوش کنید، اما از این مهمتر، یکی شدن مطلق با والدین راستین است. در هر موقعیتی که هستید، در هر رشته‌ای که تحصیل می‌کنید، یا به هر فعالیتی که باعث افزایش توانائی‌ها و مهارتتان می‌شود مشغولید، باید همیشه این‌طور فکر کنید که من این کار یا فعالیت را انجام می‌دهم تا آن را به والدین راستین تقدیم کنم. من می‌خواهم تا انجام این کار بخاطر والدین راستین باشد. این چیزیست که والدین راستین آرزو دارند تا آن را برایشان انجام دهم. باید به خود بگوئید: “اگر والدین راستین خواهان این کار هستند، پس در این مقطع از زمان مسئولیت می‌پذیرم تا به طور پیروزمندانه آن را برای والدین راستین به انجام برسانم”. این نوع آرزو یا بلندپروازی خوب است. اما اگر اجازه دهید که “متمرکز بر خود بودن” بر شما چیره شود، این خودمحوری شما را به سوی عصبانیت می‌کشاند. متوجه موضوع می‌شوید؟ این نکته را به خاطر بسپارید.

بزرگترین آرزوی بشر سقوط کرده دیدار با والدین راستین است تا به وسیلۀ آنها نجات یابند. این بزرگترین آرزوی بشریت سقوط کرده است. بدون در نظر گرفتن این که آن‌ها از کار و تلاش خدا برای بازسازی آگاهی داشته یا نداشته باشند همۀ می‌خواهند در این موقعیت قرار گیرند که بطور مطلق با سرور خود یکی شوند. بشریت سقوط کرده همیشه منتظر سرور راستین خود بوده است. این موضوع در همۀ جای دنیا صادق است.

با نگاه به گسترش چهار مذهب بزرگ می‌توانیم دریابیم که خدا از طریق این مذاهب مشیت خود را به پیش برده و می‌توانیم بگوئیم که در جریان کار و تلاش خدا برای بازسازی، مسیحیت نقش محوری داشته است. اما چرا مسیحیت نقش دین مرکزی را بازی کرده است؟ زیرا با آن‌که مسیحیت نتوانسته خدا را بطور واضح تشریح کند، اما باز هم مسیحیان معتقدند که خدا پدر آنان است. در اصل، خدا بهشت و زمین را با این هدف آفرید تا والدین بشریت شود. اما اگر چه مسیحیت قادر به توضیح کامل رابطۀ والدین – فرزندی بین خدا و انسان نیست، با این‌حال مسیحیان خدا را به عنوان پدر خود می‌بینند.

خدا در جریان آفرینش بر اساس طرحی بزرگ و فوق‌العاده، همه چیز را از ساده‌ترین ذرات تا پیچیده‌ترین موجودات، به صورت زوج آفرید. خدا انسان را نیز به صورت زوج آفرید. پس اگر همه چیز زوج است خدا هم تنها یک پدر بهشتی نیست بلکه او والدین بهشتی است. این‌طور نیست؟ وقتی به جریان کار و تلاش خدا در طول تاریخ نگاه می‌کنیم، در می‌یابیم که خدا از طریق مردم برگزیده‌ای که اعتقاد به آمدن ناجی داشتند کار کرد تا خواست و میل خود را از طریق پرداخت غرامت در دنیای شیطانی بواقعیت درآورد. او کار خود را از سطح فردی شروع کرده و به سطح خانواده، قبیله، جامعه و ملت گسترش داد. مسیر پیدا کردن ملتی که متعلق به خدا باشند مسیر بسیار دردناک و زجرآوری بود که چهار هزار سال به درازا کشید. چهار هزار سال طولانی!. برای خدایی که در حال کار و تلاش برای بازسازی انسان سقوط کرده بود، گذشت این چهار هزار سال بسیار دردناک و زجرآور بود.

امریکا تقریبا 240 ساله است. این‌طور نیست؟ خدا پس از چهار هزار سال توانست اولین پسر بی‌گناهش را که او را پسرم صدا می‌زد به این دنیای سقوط کرده بفرستد. اگر از دید خدا به این چهار هزار سال نگاه کنیم درد و رنجی که او کشید براستی باورکردنی نیست. با این وجود، مریم که به عیسی تولد داده بود کار و تلاش خدا را درک نکرد. او به درستی نفهمید که چرا به عیسی تولد می‌دهد و در نتیجه مسبب وضعیتی شد که در آن عیسی نتواند کاری را که به خاطرش بدنیا آمده بود به انجام برساند. این موضوع در مورد خانوادۀ زکریا هم صادق است.

خانوادۀ یوسف، مردم یهود و تمام اسرائیلی‌ها برای مدت‌های طولانی منتظر ناجی بوده و مشتاقانه از خدا تقاضا می‌کردند که ناجی را برای آنان بفرستد. خدا به وعده‌اش عمل کرد و ناجی را برایشان فرستاد ولی آن‌‌ها نتوانستند او را به درستی شناخته و در کنارش قرار گیرند. آن‌ها تصور می‌کردند فرمانده‌ای جنگاور و قوی ظهورخواهد کرد که با قدرت آتش و طوفان به پا کردن بر مردم سقوط کرده غلبه پیدا نموده و تمام سرزمین‌ها را برای یهودیان فتح کرده و در مقام بزرگترین فرماندۀ جهان قرار می‌گیرد. این چیزی بود که آنان از ناجی انتظار داشتند. اما وظیفه و ماموریت ناجی این نیست. تاریخ کار و تلاش خدا برای بازسازی بشریت از طریق غرامت بسیار پیچیده و سخت و مشکل است.

چرا با اینکه خدا دانا و توانا است و قادر به انجام هر کاریست‏، آدم و حوا در مسیر سقوط ادامه دادند؟ آیا برای او راحت‌تر نبود که پس از سقوط، آنان را از صحنۀ گیتی محو کرده و شروعی تازه را آغاز کند؟ چرا او اصرار به نجات و رستگاری بشریت دارد؟ برای این‌که خدا نمی‌تواند شکست خورده باشد. برای اینکه در لغت نامۀ خدا کلمۀ شکست وجود ندارد. خدا برکت ویژه‌ای به انسان داد و آن انجام سهم مسئولیت انسان بود. مردم دورۀ عیسی که وظیفۀ حفاظت و نگهداری از ناجی را بعهده داشتند نتوانستند محیطی سالم و امن را برای حفاظت از عیسی به وجود آورند. اگر چه در کلیسای کاتولیک از مریم به عنوان ”مادر مقدس” یاد می‌شود اما در حقیقت او نتوانست در انجام ماموریت خود موفق شود. در طی این دو هزار سال عیسی را مردی به تصویر کشیده‌اند، که فقط آمده تا به صلیب کشیده شود. اما چگونه امکان دارد که خدا به مدت چهار هزار سال به طور مداوم و به سختی تلاش نماید تا بتواند پسر یگانۀ خود را به این دنیا بفرستد ولی او نتواند حتی یک صد سال بر روی زمین زنده بماند و ناچار شود که در جوانی و در سن سی و سه سالگی به راه صلیب برود؟ آیا براستی این تقدیر و سرنوشت او بود؟

من معتقدم که این نشانه‌ای بارز از جهالت مردم در مورد شناخت ناجی بود. خدا با وجود درد، رنج و غصۀ زیادی که از این بابت متحمل شد دوباره شروع به کار کرد تا در آینده ناجی را دوباره بفرستد. خدا از طریق مسیحیت و به مدت دو هزار سال کار کرد تا بلکه بتواند مشیت و خواستش را به جلو ببرد اما متاسفانه مسیحیان هنوز فهم کاملی از خدا بدست نیاورده‌اند. درک آنان از خدا بیرونی بوده و در نتیجه شناخت کاملی از خدا ندارند. مسیحیان معتقدند که خدا مانند پدری ارباب‌گونه است و آنان نوکر و بندۀ ارباب هستند. آن‌ها رابطۀ اصلی و راستین انسان با خدا را نفهمیده‌اند.

چرا بازگشت دوبارۀ ناجی این قدر مهم است؟ چرا همۀ ما منتظر آمدن دوبارۀ ناجی هستیم؟ مسیحیان از حقیقت این موضوع اطلاعی ندارند. آن‌ها فکر می‌کنند که همه چیز یک شبه عوض شده و دنیایی جدید و تازه پدیدار خواهد شد. این تصور خیالی و فانتزی ریشه در واقعیت نداشته و با قوانین و نظام طبیعت همخوان نیست. به عبارت دیگر مسیحیان از چگونگی کار و تلاش خدا برای بازسازی بشریت در نادانی و جهالت کامل هستند. از دیدگاه خدا، دو هزار سال کار و تلاش او متمرکز بر مسیحیت، دو هزار سال کار و تلاش برای یافتن دختر یگانه‌اش بوده است. شما باید این موضوع را بطور کامل درک کنید.

عیسی همانطور که به راه صلیب می‌رفت قول داد که دوباره باز خواهد گشت. چرا او باید دوباره برگردد؟ او برای برپائی جشن عروسی بره برمی‌گردد. برای برپائی عروسی احتیاج به یک عروس است، این‌طور نیست؟ عیسی با این گفتار به تمام مردم دنیا پیام داد و در نتیجه نه تنها مسیحیان بلکه تمام مردم باید منظور او را کاملاً درک می‌کردند. اما چه بگویم که آنان در برابر پیام عیسی مثل آدم‌های کور و کر هستند. بنابراین، با آمدن دوبارۀ ناجی شخصی دیگری نیز حتماً باید بیاید که او همان دختر یگانۀ خداست. آن شخص من هستم، کسی که در مقابل شما ایستاده است. مایلم این موضوع را بر اساس مدارک و مستندات تاریخی برایتان توضیح داده و روشن کنم.

خدا تاریخ کار و تلاش برای بازسازی را هدایت نموده و افرادی را نیز به عنوان اشخاص مرکزی تعیین نموده است. اشخاص مرکزی به این دلیل تعیین شدند که به بشری که بخاطر محدودیت‌هایش قادر به درک و فهم کامل خدا نبود، بتوانند بهتر توضیح داده و خدا را به مردم بشناسانند. اگر اشخاص مرکزی در انجام مسئولیت خود شکست می‌خوردند خدا می‌توانست آنها را ‌ببخشد اما دیگر نمی‌توانست از آن‌ها استفاده کرده یا از طریق آن‌ها کار کند. شخصی مرکزی که در انجام مسئولیت خود موفق نشود باید غرامت پرداخت بپردازد.

این موضوع در مورد یک ملت صادق است. مردم اسرائیل عیسی را به سوی صلیب سوق دادند و در لحظه‌ای که عیسی مصلوب شد ارزش و اعتبار آن قوم نیز از دست رفت. لازم است که این را کاملاً درک کنید. امروزه شما در خیابان‌های امریکا شاهد رفت و آمد یهودیانی با لباسهای سنتی مذهبی‌شان هستید. آنها به مدت دو هزار سال بدون داشتن کشوری که متعلق به خودشان باشد به سر برده‌اند و هم چنین در طول جنگ جهانی دوم شش میلیون نفر یهودی توسط هیتلر بی‌رحمانه به قتل رسیدند. رخداد یک چنین جنایت بزرگ و این نوع کشتار جمعی بی‌رحمانه غیرقابل باور است. اما چرا چنین اتفاق هولناکی رخ داد؟

یهودیان نمی‌توانند بفهمند که چرا با اینکه خدا قادر مطلق است‏، چنین جنایت بی‌رحمانه‌ای اتفاق افتاد. خدا در مدت چهار هزار سالی که توام با درد، رنج و غصه بود بی‌وقفه تلاش کرد تا پسر یگانه‌اش‏، عیسی را به این دنیا بفرستد، تا او بتواند دختر یگانۀ خدا را یافته (و با او ازدواج نماید) و بدین ترتیب عیسی و همسرش والدین راستین شوند، و در نتیجه خدا نیز بتواند والدین بهشتی تمامی بشریت شود. اما متاسفانه مردم اسرائیل در فهم مشیت و خواست خدا شکست خورده و در نتیجه باعث شدند عیسی که قرار بود والدین راستین شود به راه صلیب برود. این گناهی بسیار بزرگ بود. متوجه می‌شوید؟ آیا کاملاً درک می‌کنید؟ خدا به سختی کار کرده بود و با تحمل درد و رنج بسیار، مشتاقانه منتظر آن لحظۀ خاص(حضور ناجی) مانده بود.

در زمان عیسی امپراطوری روم به چنان عظمت و وسعتی رسیده بود که گفته می‌شد:” تمام راه‌ها به روم ختم می‌شود”. امپراطوری روم به این درجه از قدرت و بزرگی رسیده بود تا اگر عیسی بتواند در موقعیت اصلی خود ایستاده و به عنوان والدین راستین به رسمیت شناخته شود، آن‌گاه تمام پایه‌ها و امکانات روم را جذب کرده و به او تعلق گیرند. روم می‌بایست در زمان ظهور عیسی او را به عنوان والدین راستین می‌پذیرفت. این چیزی بود که خدا با کار و تلاش زیاد زمینۀ آن را فراهم کرده بود. اگر عیسی دو هزار سال قبل و در زمان امپراطوری روم در حالی‌که هنوز زنده بود مورد پذیرش قرار می‌گرفت، آن‌گاه یک دنیای متمرکز بر خدا، یعنی پادشاهی خدا بر روی زمین به واقعیت در می‌آمد. اما مردم یهود مسبب عدم تحقق مشیت و خواست خدا شدند. بنابراین می‌توانید تصور کنید غرامتی که آن‌ها بابت این گناه بزرگ باید پرداخت کنند چقدر سنگین است. این یک واقعیت تاریخی است،‏ درست است؟

همان‌طور که قبلاً گفتم اشخاص مرکزی از مقامی خاص و مسئولیتی سنگین برخوردارند، اما اگر در انجام مسئولیت خود موفق نشوند باید غرامت سنگینی بپردازند و این موضوع در مورد ملت‌های مرکزی و مسئول نیز صادق است. به دلیل همین شکست بود که ظهور دختر یگانۀ خدا در زمان عیسی امکان‌پذیر نشد. بنابراین پایه برای تولد دختر یگانۀ خدا باید بازسازی می‌شد. اما وقتی خدا دید دیگر نمی‌تواند از طریق مردم یهود یعنی قوم برگزیدۀ اسرائیل کار کند به جستجوی مردمی دیگر رفت. خدا باید پرهیزکارترین مردم را انتخاب می‌کرد حتی اگر شده که از بین مردم سقوط کرده آن‌ها را انتخاب کند.

در آن زمان در شرق آسیا مردمی پرهیزکار و نیک زندگی می‌کردند که پادشاهی “هان” یکی از آن‌ها بود. این مردم پرهیزکار در حدود سال‌های 400 تا 800 بعد از میلاد بوجود آورندۀ چین امروزی شدند. این مردم به خدا اعتقاد داشته و او را می‌پرستیدند و دانش ستاره‌شناسی را گسترش زیادی دادند آن‌ها مردمی چادرنشین و بیابان گرد نبوده بلکه کشاورزی می‌کردند و باعث پیسرفت فنون کشاورزی نیز شدند. مردم برگزیده بعدی چنین مردمی بودند. مردم پادشاهی “هان” لباس سفید را دوست داشته و در زمان دعا و انجام امور مذهبی در پیشگاه خدا لباس سفید می‌پوشیدند.

همزمان با پادشاهی”هان” پادشاهی‌های دیگری نیز در چین بودند (که دائما بر سر قدرت و یا قلمرو بیشتر با هم در نزاع بودند) اما مردم پادشاهی “هان” جنگ را دوست نداشته و همیشه از نزاع دوری می‌کردند. آن‌ها برای اجتناب از جنگ، دائما از مکانی به مکانی دیگر کوچ می‌کردند تا سرانجام به شبه جزیرۀ کره رسیدند و ملت کنونی کره را به وجود آوردند.

کشور کره تاریخی پنج هزار ساله دارد. اگر به گذشته‌اش نگاه کنیم در می‌یابیم که یکی از پادشاهی‌های کره به نام”کوکوریو” بر بسیاری از پادشاهی‌های چین پیروز گردید ولی حدود هزار سال رنج و آزار را تحمل کرد. بعد از سقوط پادشاهی “کوکوریو” پادشاهی “کوریو” ظهور کرد. آن‌ها با حذف پیشوند ” کو” در نام “کوکوریو”  خود را “کوریو” نامیدند. پس از زوال پادشاهی “کوریو” پادشاهی دیگر به نام “لی” به سلطنت نشست و برای قلمرو جدید خود نام “چوسان” را انتخاب کرد. یکی از پادشاهان قدیمی و اولیۀ کره “کوچوسان” نامیده می‌شد بنابراین شاه “لی” از نام او برای شناساندن قلمرو خودش استفاده نمود. متاسفانه این پادشاهی به مدت چهل سال به زیر سلطۀ ژاپنی‌ها رفت. در سال 1945 کره استقلال خود را بازیافت و من در سال 1943 به دنیا آمدم.

از آمدن مسیحیت به کره چند قرن بیشتر نمی‌گذرد، اما بسیاری از مسیحیان کره به آمدن دوبارۀ ناجی از روی ابرها اعتقاد نداشته و بر این باورند که او از طریق یک زن و با بدن جسمی بدنیا خواهد آمد. هم چنین بسیاری از گروه‌های روحی معتقدند که ناجی بر روی زمین متولد خواهد شد. این گروه‌های روحی بعضی در مرحلۀ تشکیل، بعضی در مرحلۀ رشد و تعدادی نیز در مرحلۀ تکمیل هستند. رهبر یکی از این گروه‌های روحی تولد من به عنوان دختر یگانۀ خدا را تصدیق کرده و به دیگران گفته بود که من چه کسی هستم. وقتی که به دنیا آمدم شیطان می‌دانست که من چه کسی هستم و در نتیجه سعی داشت مرا بکشد. چرا؟ برای اینکه او می‌دانست با تولد من سلطۀ او بر این دنیا کاملاً از بین خواهد رفت، بنابراین تصمیم گرفت تا مرا بکشد. از دید خدا این کار قابل قبول نبود. من با شیطان جنگیده و بر او پیروز شدم و به همین خاطر امروز در مقابل شما قرار گرفته‌ام.

با پایان یافتن پادشاهی “چوسان” کره آزاد شد، اما چرا این کشور به نام “ته هان مین گوک” یعنی “پادشاهی بزرگ هان” نامیده شد؟ نام خانوادگی من هم” هان” است. درست هم معنی با “پادشاهی بزرگ هان”. این موضوع جالب نیست؟ به خاطر حفاظت خدا از “پادشاهی بزرگ هان” بود که الان مردم می‌توانند بگویند “جمهوری بزرگ کره”. با آزاد شدن کره، کشور به دو بخش شمالی کمونیست و جنوبی دموکراتیک تقسیم شد. کمونیسم و دموکراسی همیشه با هم در مجادله بوده‌اند و کمونیسم که در دامان مسیحیت رشد کرده بود‏، اعلام کرد که خدا مرده است. من در کرۀ شمالی و نزدیک به مدار 38 درجه به دنیا آمده و زندگی می‌کردم. اما از دید خدا، آنجا خطرناک بود و اگر در آنجا می‌ماندم زندگیم در معرض خطر قرار می‌گرفت و حتی ممکن بود کشته شوم. اگر این اتفاق می‌افتاد تمامی کار و تلاش خدا در طول تاریخ و شش هزار سال انتظارش برای دیدن دختر یگانه‌اش به هدر می‌رفت. اگر ناجی در ظهور دوباره‌اش می‌آمد و من کشته شده بودم، نمی‌توانست والدین راستین را به وجود بیاورد. به این دلیل خدا کار کرد تا به من کمک شود تا بتوانم از آن موقعیت فرار کنم.

دائی من در “دانشگاه واسه‌دا” داروسازی خوانده بود و پس از پایان تحصیلاتش باید به زادگاهش در کرۀ شمالی برمی‌گشت اما او تصمیم گرفت که به جنوب رفته و به ارتش کرۀ جنوبی ملحق شود. وقتی خانوادۀ من این خبر را شنیدند همه به این باور رسیدند که “پیونگ‌یانگ” جای امنی نیست. در آن‌زمان بواسطۀ روح‌القدس وقایع روحی بسیاری در “پیونگ‌یانگ” رخ می‌داد، بنابراین کسی قصد مهاجرت یا ترک کردن آنجا را نداشت زیرا همه فکر می‌کردند که “پیونگ‌یانگ” به قصر باغ عدن تبدیل خواهد شد. اما از آنجا ئیکه دائی من به ارتش کرۀ جنوبی پیوسته بود، مادر بزرگم، مادرم و من یعنی فقط ما سه زن، کرۀ شمالی را ترک کرده و به جنوب رفتیم. بعبارت دیگر خدا کار کرد تا کمک نماید که ما بتوانیم کرۀ شمالی را ترک کرده و به کرۀ جنوبی برویم. دو سال پس از ترک کرۀ شمالی جنگ به شدت بالا گرفت.

با شنیدن داستان زندگی و پیشینۀ من باید فهمیده باشید که تمام این تاریخ فقط برای بدنیا آمدن فقط یک نفر بوده است. متوجه شدید؟ دختر یگانۀ خدا از اهمیت زیاد و ارزش والایی برخوردار است. اما هنوز بعضی از خانواده‌های برکت گرفته ارزش آن را نمی‌دانند و البته روزی این باعث پشیمانی آنها خواهد شد.

شما که امروز در اینجا هستید باید حقیقت را بدانید. امیدوارم که شما اشخاص مرکزی شده و در مقام آنها قرار گیرید. اما برای انجام ماموریت و وظیفه‌تان باید کاملاً با والدین راستین متحد شوید. با من متحد شوید. متوجه شدید؟ شما آینده‌ای زیبا در پیش رو داشته و استعداد آن را دارید که در انجام مشیت خدا سهم زیادی داشته و به رهبران و افراد برجسته تبدیل شوید. شما نسبت به نسل اولی‌ها از وقت و زمان بیشتری برخوردار هستید. این‌طور نیست؟ امیدوارم که شما بدرستی رشد کرده و بزرگ شوید.

در گذشته آدم وحوا نتوانستند بر وسوسه‌ غلبه کنند اما شما نباید اجازه دهید که وسوسه‌های شیرین شیطانی بر شما غلبه کنند. والدین راستین تاریخ را تغییر داده‌اند و شما مسئول بازسازی این ملت هستید زیرا ما هنوز این مردم را بازسازی نکرده‌ایم. من امیدوارم که شما با ایستادن در مقام اشخاص مرکزی بتوانید فضای اینجا را به تمام کشور بسط داده و در نتیجه تمامی مردم بتوانند به حوزۀ بهشت بازگشته و برکت بگیرند. شما قادرید چنان ملتی را به وجود آورید. آیا مسئولیتتان را انجام می‌دهید؟ (جواب حضار) بله.

همۀ شما براستی برکت گرفته هستید و از پشتیبانی جدی خدا برخوردارید، پس چیزی وجود ندارد که از آن بترسید. شما حقیقت تاریخ کار و تلاش خدا برای بازسازی بشریت را می‌دانید و اکنون نوبت شماست تا این حقیقت را برای دیگران آشکار کنید. آن‌را فقط برای خودتان نگه ندارید. لطفا توجه کنید که اکنون در دنیا هفت میلیارد و سیصد میلیون نفر یا آن‌طور که اخیراً شنیده‌ام هفت میلیارد و چهارصد میلیون نفر زندگی می‌کنند. رشد جمعیت به طور تصاعدی در حال افزایش است و این بسیار اهمیت دارد تا به همه گفته شود که والدین راستین اکنون بر روی زمین هستند. اگر مردم این حقیقت را ندانند و روزی که به دنیای روح می‌روند متوجه شوند که والدین راستین بر روی زمین بوده‌اند، چقدر احساس رنجش، غمزدگی و پشیمانی خواهند کرد؟ و چقدر از شما عصبانی خواهند شد؟ لطفا این موضوع را بسیار جدی بگیرید.

امیدوارم که زندگی‌های بسیاری به وسیلۀ شما نجات یابد، اما اگر شما این خبر مسرت بخش را به اطلاع دیگران نرسانید بسیاری از مردم نخواهند دانست که والدین راستین بر روی زمین هستند و در نتیجه به سوی والدین راستین نیامده و به دیدارشان نائل نخواهند شد. آیا به این موضوع فکر کرده‌اید؟ با نگاه به دنیای امروز، حتی در امریکا به سختی می‌توان امیدی برای نجات پیدا کرد. چالش‌های بسیار جدی‌ در پیش روی بشر است، خصوصاً که کشورهای قدرتمند دنیا منافع خود را بر منافع دیگران مقدم دانسته و لبریز از خودخواهی و تک‌روی و فردگرایی شده‌اند. اما خدا چنین چیزی نمی‌خواهد. او در آرزوی بوجود آمدن خانواده‌ای است که او بتواند در آن ساکن شود. خدا در آرزوی تحقق خانواده‌ای متحد با او است. اما ملت‌هایی هستند که بر خلاف خواست خدا عمل می‌کنند. قدرت‌های بزرگ جهانی مانند امریکا، روسیه، چین و اروپا انباشته از خودخواهی و تک‌روی و فردگرایی شده‌اند. خدا در جائی‌که فردگرایی هست حضور پیدا نمی‌کند. متوجه می‌شوید؟

عامل غرور و افتخار شما والدین راستین هستند. شما از والدین راستین برکت دریافت کرده‌اید و این باعث افتخار شماست. همان‌طور که در ورکشاپ “الوها”[2] گفتم، اگر بطور صحیح رشد کرده و بزرگ شوید مانند آب تمیز و پاک هستید. آب پاک خالصی که بدون هر گونه آلودگی است. به خاطر می‌آورید؟ شما باید مانند آب پاک بدون هر گونه آلودگی و در کمال خلوص رشد کرده و بزرگ شوید. ما نیاز داریم تا از طریق شما دنیا را پاک و خالص کنیم. لطفاً در این موقعیت قرار بگیرید، انجام آن را وظیفه دانسته و خود را صاحب و مالک این افتخار بدانید.

برای اولین بار بعد از گذشت شش هزار سال والدین راستین و دختر یگانۀ خدا بر روی زمین هستند و شما از فاصلۀ بسیار نزدیک آن‌ها را ملاقات کرده، پیام صلح آن‌ها را شنیده و عشق و محبت آنان را بطور مستقیم دریافت می‌کنید. لطفا این برکت را فقط برای خودتان نگه ندارید. متوجه شدید؟ هر چه این برکت را به افراد بیشتری بدهید و یا آن را در اطرافتان بسط و گسترش دهید برایتان بهتر خواهد بود. متوجه شدید؟

من مایلم که جوا‌ن‌ترها با صدای بلندتری اعلام آمادگی کرده و برای این‌کار مسئولیت بیشتری تقبل کنند. آیا درک می‌کنید که هر چه بلندتر اعلام آمادگی کنید بیشتر به آنچه که در زندگی می‌خواهید دست پیدا خواهید کرد؟ پس اگر این‌کار را انجام خواهید داد، آن را با صدای بلندتری اعلام آمادگی کنید.   

 

 [su_button url=”https://ffwpuir.org/wp-content/uploads/2016/12/TM20161204.pdf” target=”blank” style=”soft” background=”#2d39ef” size=”5″ center=”yes”]دانلود متن فوق[/su_button]

[1] اصطلاح پسر یگانه خدا و یا دختر یگانۀ خدا‏ اشاره به مرد و یا زنی است که بدنیال سقوط با تاسیس شرطهای لازم توانسته‌اند تا اولین بار به سطحی در مشابهت کامل با خدا نائل شوند که خدا بتواند بطور مستقیم با آنها ارتباط برقرار نموده و بطور واقعی آنها را در جایگاه اصیلشان بعنوان پسر و یا دختر راستین خود دوست بدارد.

[2] الوها در زبان بومی مردم هاوائی به معنی عشق و صلح است.