- من در تو والدین بهشتی را میبینم
کلام والدین راستین
انسانها در اصل به چه عنوانی آفریده شدهاند؟ آنها در مقام شاهزاده و شاهدخت خدا آفریده شدهاند. در اصل قرار بود تا به عنوان یک طفل بدنیا آمده و بعد با طی طریق کامل از مراحل رشد، بالغ شده و بعد بدن جسمی واقعی خدا بشویم. در این صورت، چرا خدا انسانها را آفرید؟ خدا برای برقراری ارتباط دست به چنین چیزی زد. عشق، به یک همراه نیاز دارد. برای شکل گیری عشق، من و همراه من باید در یک رابطه متقابل قرار بگیریم. تاسیس خوبی عشق، بطور مطلق به یک زوج نیاز دارد. به این دلیل خدا آدم و حوا را در مقام بدن جسمی خود آفرید. چه اتفاقی میافتاد اگر آدم و حوا به کمال نائل میآمدند؟ اگر آنها با دستیابی به کمال به مرحلهای پا میگذاشتند که در آن میتوانستند برکت دریافت کنند، با چه چیزی روبرو میشدند؟ آنها میتوانستند متمرکز بر عشقی واحد، اتحادی اساسی و جهانی را بوجود آورند. و این باعث اتحاد جسمی آنها با خدا میشد و خدا و بشریت دارای یک شروع یکپارچه در درون حوزه جهان هستی میشدند. آن نقطه آغاز چیست؟ عشق است، عشق! نقطه آغازین ما عشق میشد. در این صورت، آن عشق چه نوع عشقی است؟ آن عشق، عشق خدا است. (مجموعه سخنرانیها – چهارم ژوئن 1969)
همگی از داستان عیسی زمانیکه پاهای حواریونش را شست خبر داریم. اگر شما نتوانید چنین سنتی را برپا کنید، نمیتوانید با مردم خود متحد شوید. من همواره در حال انجام چنین چیزی بودهام. یکبار شنیدم که فرزندان دشمن من در گرسنگی بسر میبرند. بجز یک زیر شلواری و کیف هر آنچه که داشتم به آنها دادم و تمامی هفتههای بعد از آن را با آن زیرشلوری و کیفم سپری کردم. چرا دست به چنین کاری زدم؟ این کار من از روی جهالت نبود. این کار من به این خاطر بود که من در مسیر و دورههای بازسازی گام برمیدارم و به همین خاطر میبایست شرطهای مطلقی برای دوست داشتن دشمنانم برپا کنم. افراد کمی هستند که میتوانند دست به چنین کاری بزنند. و من چنین کردم چون میخواستم براساس آن کلام کتاب مقدس که میگوید : ”دشمنت را دوست بدار“ زندگی کنم. (مجموعه سخنرانیها هشتم ژوئن 1969)
تبادل نظر
یعقوب به عیسو گفت اگر در نظرت التفات یافتهام، پیشکش مرا از دستم قبول بفرما، اکنون که مرا منظور داشتهای، دیدن روی تو بسان دیدن روی خدا است.
وقتیکه پدرشان اسحق در زمان پیری کور شده بود، عیسو برادر بزرگتر یعقوب در مقام نخست زاده قرار بود که برکت پدر و حق وراثت را از او دریافت کند. اما یعقوب با کلک زدن به پدر کور خود، برکت و حق نخست زادگی را ربوده و از آن خود کرد. پس از آن به سرزمین هران گریخت و به مدت 21 سال با زندگی نزد دائی خود لبان در هران، خود را از نظر برادر خود پنهان کرد. از طرف دیگر، عیسو با از دست دادن برکت و حق نخست زادگی به خود قول داده بود که از یعقوب انتقام بگیرد و هر روز به مدت بیست و یک سال در انتظار انجام چنین قولی بود.
بعد از گذشت سالهای بسیار، یعقوب که احساس بدی نسبت به عیسو داشت، با اندوختن ثروت بسیار سرانجام تصمیم گرفت تا به زادگاهش بازگردد. او با روبرو شدن با برادرش تمامی ثروت و دارائیاش را به او هدیه کرد و در آن لحظه اتحاد با برادرش، به او گفت که در چهره تو خدا را میبینم. در این لحظه بود که قلب یخزده عیسو که مملو از کینه و نفرت و انتقام بود ذوب شد. یعقوب این کلام را برای دوری جستن از انتقام گرفتن برادرش عنوان نکرد. او در هر فرصتی که دست میداد به برادرش فکر میکرد، برای او دعا میکرد و شرطهای جانسانگ برپا میکرد و به سختی در تلاش بود تا به سطحی رشد کند که در آن بتواند در رودرروئی با برادرش چهره خدا را در او ببیند. یعقوب توانست نفرت و کینه را از قلب دشمنش دور کند، چون خود را در مقام عشق والدین بهشتی قرار داد. حتی دشمن فردی است که باید در دیدگان خدا بازسازی شود. عیسو تحت تاثیر عشق برادرش قرار گرفته، شمشیر و خنجر خود را به زمین انداخته و برای به آغوش گرفتن برادرش، دستهایش را بدور او انداخت و اشک عفو و بخشش ریخت.
پدر راستین نیز به همین صورت در تلاش بود تا بتواند چهره خدا را در چهره دشمنانش ببیند. او چگونه میتوانست افرادی چون میخائل گرباچف شوروی و کیم ایل سانگ کره شمالی را که برای کشتن خود به این سر و آن سر دنیا جاسوس فرستاده بودند، دوست داشته و در آغوش بگیرد؟ او توانست چنین کند، چون با برپائی شرطهای بسیار زیاد، از دید محبت آمیز والدین بهشتی به آنها نگاه میکرد. لازم بود تا حتی آنها به حوزه والدین بهشتی بازسازی شوند. گرباچف وقتیکه دید پدر مون با او بسان والدین بهشتی رفتار میکند، بطور جدی تحت تاثیر قرار گرفته بود.
ملاقات پدر مون با کیم ایل سانگ رهبر کره شمالی بسیار دور از انتظار و فراواقعیت در مقایسه با فیلمهای هالیودی بود. او با به خطر انداختن زندگی خود، در برابر رهبر ارشد کره شمالی ایستاد و با انتقاد از ایدئولوژی چوچه، از آنها خواست تا به خدا ایمان بیاورند. عملکرد پدر راستین بسان انتقاد از کیم ایل سانگ در آن کشور خطرناک بود ،اما کیم ایل سانگ پدر راستین را در آغوش گرفت، به خاطر اینکه از عمق قلب و شرطهای او با خبر بود. او تحت تاثیر شرطها و جانگ سانگی قرار گرفته بود که والدین راستین به خدا پیشکش کرده بود تا بتوانند چهره خدا را در او ببینند. بواسطه ذوب شدن قلبهای آنها در عشق والدین بهشتی، عشق راستین برادری جامه عمل بخود گرفت.
اینگونه میتوان معنای عشق ورزیدن به دشمن را درک کنیم. در دیدگان خدا، حتی دشمنان ما حق دارند نجات پیدا کنند. به خاطر اینکه کار بازسازی از جانب خدا در طول تاریخ، باید با بازسازی تک تک انسانها به جایگاه اصیلشان به انجام برسد. دیدن چهره خدا در چهره دشمنان ما، شاید امری متناقض بنظر برسد، اما میتوانیم به چنین چیزی دست پیدا کنیم، زمانیکه نه با چشمان انسانی بلکه با چشمان الهی به دیگران نگاه کنیم. چرا که هر کسی در تصور خدا و فرزند او آفریده شده است. اگر شما به قلب اصیل خود یعنی قلب والدین بهشتی بازگردید، به این توانائی دست پیدا خواهید کرد که چهره خدا را در هر کسی در اطراف خود ببینید. پدر راستین فرمودند که با شنیدن خبر گرسنگی فرزندان دشمنانش، تمامی دارائیاش را فدا کرد و با انجام چنین کار بسیار دشواری در دادن همه چیز به کسی که غیرقابل بخشش است، توانست در مسیر بازسازی گام بردارد. چنین کاری بسیار بسیار دشوار است مگر اینکه شما از اعماق قلبتان همه چیز را عفو کنید، در آن صورت چهره خدا را در چهره طرف مقابلتان مشاهده خواهید کرد.
اکنون ما در یک شبکه پیچیده از روابط در سطح جهانی زندگی میکنیم. گاه موارد به خاطر دشمنانی که حتی توانائی دیدن چهرهشان را نداریم، رنج میکشیم. چه روی خواهد داد اگر بسختی کاری کنیم که بتوانیم در آنها چهره خدا را ببینیم؟ آیا روابط ما با مردم در سطح جهانی بطور طبیعی تقویت نخواهند شد؟ ما بایستی به ورای ظواهر جسمی رفته و با چشمان والدین بهشتی به دیگران و به تمامی انسانها نگاه کنیم.
نکاتی برای تعمق
- ما در طول عمرمان با مردم بسیاری از جمله با اعضای خانواده، بستگان و دوستان و همکاران و غیره روبرو میشویم. فکر میکنید که چگونه میتوانیم با قلب والدین بهشتی که میخواهد آنها را بازسازی کند، با آنها رفتار کنیم؟
- آیا کسی وجود دارد که از او نفرت دارید؟ در این صورت چگونه میتوانید چهره خدا را در او مشاهده کنید؟