معنی درخت زندگی و درخت معرفت خوب و بد

خدا به آدم و حوا گفت که در باغ عدن درختان زیادی وجود دارد و دستورات خاصی در مورد درخت زندگی و درخت معرفت خوب و بد داد. او به آنها گفت که آزادند از هر میوه ای از درختان دیگر بخورند، اما از درخت زندگی و درخت معرفت خوب و بد دوری کنند. او گفت که به آنها حتی نگاه نکنید، آنها را لمس نکنید و از میوه آنها نخورید.

پدر به ما آموخت که باغ عدن همانطور که در کتاب مقدس توضیح داده شده است، نه اشاره به مکان خاصی بلکه منظور بدن آدم و حوا بود. مردم فکر می کردند که این به معنای یک مکان خاص بر روی زمین است. بنابراین وقتی خدا به آدم و حوا گفت که «اشکال ندارد از میوه‌های درختان دیگر بخورید»، منظورش دیگر قسمتهای بدن آدم و حوا بود. این یک مفهوم بسیار مهم است.

آدم و حوا به عنوان خواهر و برادر بزرگ می شدند. درخت زندگی و درخت معرفت خوب و بد به معنای اندام جنسی آدم و حوا بود. بنابراین آدم و حوا به عنوان خواهر و برادر می‌توانستند یکدیگر را در آغوش بگیرند، ببوسند، در آغوش بگیرند، و روی دوش یکدیگر سوار شوند، اما خدا به آنها گفت که تا زمان مناسب، به چیزی که در مرکز بدن جسمی آنها بود، حتی نگاه نکنند، به آن دست نزنند و یا از آن نخورند.

یک چیزی است که ما باید در مورد “درخت معرفت خوب و بد” تاکید کنیم. یکی از مسئولین خودسرانه آنچه را که اصل الهی در مورد “درخت معرفت خوب و بد” بعنوان نماد “حوای کامل شده” اعلام کرده را با نماد “حوا که قرار است کامل شود” تغییر داد. این یک اشتباه فاحش است.

اولین چاپ اصل الهی به وضوح بیان می کند که آن درخت سمبل «حوای کامل شده» است. به همین خاطر از پدر در این مورد سوال شد. پدر پاسخ داد: «آن را به عنوان حوایی که قرار است کامل شود ننویسید. شما اصل را از حالت سقوط کرده می آموزید، به همین دلیل است که آن را درک نمی‌کنید. «حوای کامل شده» یعنی حوایی که بدون سقوط خود را به کمال رسانده است، بنابراین باید «حوای کامل شده» باشد.

ما باید با تک تک کلمات در اصل الهی با دقت برخورد کنیم. آقای یو هیو وان، اولین شخص مرکزی کره، اصل الهی را سیستماتیک کرد و این کار را تنها زیر نظارت پدر انجام داد. بنابراین، بدیهی است که باید از پدر در مورد تغییر هر چیزی در اصل الهی سؤال کنیم، زیرا پدر مؤلف اصل الهی است.

انگیزه سقوط

آیات زیادی در کتاب مقدس وجود دارد که در مورد فرشتگان بعنوان موجوداتی روحی صحبت می کند. داستانی را به یاد بیاوریم که چگونه ابراهیم به فرشته‌ای که به ملاقات او رفته بود غذا داد و از آو پذیرائی کرد با شنیدن و خواندن چنین داستانهائی می‌توان به وجود آنها ایمان پیدا کرد. فرشتگان آنقدر قوی هستند که یکی از آنها با یعقوب کشتی گرفت و استخوان ران او را شکست. تصور چنین موقعیتهایی به دلیل اینکه ما سقوط کرده هستیم، برای ما دشوار است.

اجازه دهید اکنون انگیزه سقوط را مورد بحث قرار دهیم. چرا انسان ها سقوط کردند؟ دانستن انگیزه سقوط در مسیر بازسازی بسیار مهم است، بنابراین سخنان پدر در این مورد بسیار مفید خواهد بود.

خدا قبل از آفرینش مخلوقات ابتدا جهان فرشتگان را آفرید. خدا می‌توانست همه چیز را به تنهایی خلق کند، اما با وجود دستهای یاری‌رسان آسان‌تر بود. آیا اگر کسی باشد که با او صحبت کند و کارهایش را انجام دهد آسان تر نخواهد بود؟

سه بزرگ فرشته وجود داشتند: ابلیس، میکائیل و جبریل. این سه فرشته مأموریت های متفاوتی داشتند. مأموریت ابلیس دریافت عشق خدا و توزیع آن در سراسر دنیای فرشتگان بود. میکائیل فرشته ستایش خدا و جبرئیل فرستاده خدا بود. از بین این سه فرشته، وقتی از نقطه نظر مأموریتشان به آن نگاه می کنیم، متوجه می‌شویم که ابلیس، بدون تردید، رهبر آن سه بوده است. به گفته پدر، ابلیس یک بنده بسیار وفادار خدا بود.

بنابراین عشق خدا چیست؟ عشق خدا در دنیای روح مثل هوایی است که وقتی در دنیای جسمی وجود داریم باید از آن تنفس کنیم. هوا چیزی است که اگر بخواهیم زندگی کنیم، کاملا به آن نیاز داریم. همانطور که وقتی در هوای پاک و تازه نفس می‌کشیم احساس شادابی و خوشحالی می‌کنیم، در دنیای روح نیز عشق خدا را تنفس می‌کنیم، به همان صورت که در دنیای جسمی هوا تنفس می‌کنیم. وقتی عشق خدا را بیشتر دریافت می کنیم، شادتر، راضی و شادمان می شویم.

ابلیس از تمام عشقی که از خدا دریافت می کرد تا زمانی که خدا آدم و حوا را خلق کرد، بسیار خوشحال بود.

به گفته پدر، آدم و حوا مادر نداشتند. گفت خدا آنها را شخصا آفریده است. به عبارت دیگر، آدم و حوا از رحم مادر نیامده‌اند. خدا آدم و حوا را بگونه‌ای آفرید تا از بدو تولد بتوانند راه بروند.

برخی از حیوانات می توانند بلافاصله پس از بیرون آمدن از رحم مادرشان راه بروند. بچه گاوها و اسب ها می‌توانند این کار را انجام دهند. از پدر پرسیده شد: خدا به جای شیر مادر به آدم و حوا چه نوع غذایی میداد؟ پدر پاسخ داد که خدا آنها را از نظر روحی تغذیه می‌کرد. البته، آدم و حوا پس از مدتی شروع به مصرف غذای جسمی کردند.

خدا پس از آفرینش آدم و حوا به عنوان فرزندان خود، چقدر دوستشان می‌داشت؟ خدا و فرشتگان در یک رابطه ارباب و بنده بودند اما خدا و آدم و حوا در رابطه والدین و فرزند بودند. قرار بود آدم و حوا رشد نموده و بدن جسمی خدا شوند و وجود ذاتی خدا شوند. بنابراین میزان عشقی که به آنها داده می‌شد متفاوت بود. به همین دلیل است که ابلیس، به میزان دریافت عشق آدم و حوا نگاه کرد، احساس کرد: “اوه، آنها بیشتر از من عشق دریافت می کنند.” ابلیس احساس می کرد که میزان عشقی که او دریافت می کند کاهش یافته است.

پدر توضیح داد که احساس کاهش عشق به خودی خود یک طبیعت سقوط کرده نیست. خدا به همه موجودات خلق شده توانایی عقلانی برای مقایسه داده است تا بخواهند با یکدیگر رقابت کرده و سریعتر رشد کنند. بنابراین، احساس کاهش عشق، خود یک ماهیت سقوط کرده نیست. ما قبل از اینکه احساس کنیم «می‌خواهیم بهتر از فلانی به نتیجه برسیم» به توانایی عقلانی برای مقایسه نیاز داریم. بنابراین، احساسی که به طور طبیعی از توانایی عقلانی برای مقایسه ناشی می‌شود، احساس کمبود عشق است.

اما چه چیزی در آنجا اضافه شد؟ خود محوری یا خودخواهی به احساس عشق کاهش یافته ناشی از توانایی عقلانی برای مقایسه اضافه شد و آن را به طبیعت اولیه سقوط کرده تبدیل کرد.

ابلیس متوجه شد که اگرچه او خدا را دوست دارد و خدا او را دوست دارد، اما خدا آدم و حوا را بیشتر از او دوست داشت. او همچنین متوجه شد که قرار است آدم و حوا را که از خدا عشق بیشتری دریافت کرده‌اند را دوست داشته باشد. با این حال، ابلیس شروع به فکر کردن در مورد خودش کرد. خود محوری به این معناست که شما از دیدگاه خود فکر می کنید. ابلیس چگونه فکر کرد؟ با توجه به سخنان پدر، ابلیس فکر کرد: «من چه هستم؟ چگونه ممکن است که آدم و حوا که هرگز هیچ رنجی متحمل نشدند بیشتر از من عشق خدا را دریافت کنند؟ من خیلی رنج کشیدم!»

ابلیس فکر می کرد که عشق خدا را در انحصار خود درآورده است. با این حال، وقتی دید که آدم و حوا بیشتر از او عشق خدا را دریافت می کنند، نتوانست درد ناشی از کمبود عشق را تحمل کند و با تمرکز بر خود شروع به تفکر کرد.

پدر گفت که خدا هنگام خلقت سختی های زیادی متحمل شد. او مجبور بود هر چه داشت سرمایه گذاری کند، به طوری که پس از خلق همه چیز کاملا خسته شد. بنابراین فرشتگانی که به او کمک می کردند نیز باید کاملا خسته شده باشند. ابلیس حسادت می‌کرد زیرا برای خدا سخت کار کرده بود، اما خدا آدم و حوا را بیشتر از او دوست داشت. به این ترتیب، خود محوری «نگریستن به خود» است.

اگر می خواهیم از این خود محوری فرار کنیم باید به دیگران نگاه کنیم. پدر یک روز از اعضا پرسید: آیا می‌توانید صورت و چهره خودتان را بدون آینه ببینید؟ اگر چیزی به نام آینه نداشته باشیم، تا روز مرگ نمی‌توانیم چهره خود را ببینیم. معنای آن این است که خدا ما انسان ها را به گونه ای آفریده است که نمی‌توانیم چهره خود را ببینیم، چون درواقع به آن نیاز نداریم، بلکه باید به چهره دیگران نگاه کنیم.

چرا باید به چهره دیگران نگاه کنیم؟ به این دلیل است که آنچه من می‌خواهم، شادی و عشق من از خودم شروع نمی‌شود، بلکه از شاد کردن دیگران و دوست داشتن دیگران شروع می‌شود. از طرف دیگر، اگر باعث ناراحتی دیگران شویم، ما هم غمگین می‌شویم. به همین دلیل است که ابتدا باید به دیگران نگاه کنیم. یعنی قبل از خودمان، باید مراقب دیگران باشیم.

پدر گفت: “چقدر خسته کننده است اگر همیشه به چهره خودمان نگاه کنیم. باید به چهره دیگران نگاه کنیم. فقط در این صورت است که زندگی ما خسته کننده نخواهد شد زیرا همیشه انگیزه های جدیدی دریافت می‌کنیم. این به خاطر خداست. خدا انسان را آفرید تا به خاطر دیگران زندگی کند.

ابلیس پس از اینکه خود محور شد، خدا را مانند یک پیرمرد سالخورده محبوس کرد، با او به عنوان موجودی منسوخ رفتار کرد و حتی گام های بیشتری برای انکار وجود خدا برداشت.

کمونیسم زمانی شروع شد که ابلیس خدا را انکار کرد و آغازگر سقوط شد. بی‌خدائی و انکار خدا برای اولین بار زمانی شروع شد که ابلیس فکر کرد: “اکنون می توانم جایگزین خدا شوم.” به همین دلیل است که ناجی باید مشکل الحاد را که از دنیای روح شروع شده و کمونیسم که الحاد در دنیای جسمی است، از بین ببرد. این مهمترین ماموریت ناجی است.

ابلیس در حین سقوط با حوا، اصرار داشت که خدا وجود ندارد و عشق دروغین خود را از همان جایگاه خدا به مرحله اجرا درآورد. با این حال، اگر قرار بود ابلیس صادقانه در موقعیت خدمتگزاری خود باقی بماند، باید خدا را در مقابل آدم و حوا ستایش می کرد.

نقش و وظیفه یک بنده مؤمن این بود که مدام خدا را حمد کند و بگوید: «آدم، حوا! خدا خورشید و ماه زیبا و گل و درخت و مخلوقات را آفرید». با این حال، او با فراموش کردن وظیفه خود، می‌خواست بیشتر از جانب خدا و از جانب آدم و حوا مورد احترام قرار گرفته و سعی کرد هر چه بیشتر عشق خدا را دریافت کند.

او با میلی ناعادلانه سعی داشت تا توجه حوا را به خود جلب کند و او را اَزآنِ خود کند، با این فکر که شاید بتواند موقعیت فرزند خدا را به دست آورد. او اینگونه حوا را اغوا کرد و سرانجام سقوط کرد.

مسیر سقوط آدم و حوا

پدر می‌گفت، در زمان سقوط آدم هنوز در آن مرحله رشد نبود که از جانب جنس مخالف تحریک شود. او حوا را فقط خواهر کوچک خود می‌دانست.

خدا قبل از انسان مخلوقات را آفرید. همچنین، هدف مخلوقات بر آدم و حوا متمرکز بود. مخلوقات طوری طراحی شده بودند که نمی‌توانستند عشق خدا را مستقیما احساس کنند. آنها قرار بود عشق خدا را با مورد استفاده قرار گرفتن از جانب انسانها و تبدیل شدن به سلولهای بدن آنها احساس کنند. فقط در این صورت بود که می توانستند عشق خدا را احساس کنند.

خدا به آدم اجازه داد از مخلوقات بیاموزد. او به این فکر کرد که آدم پس از نیل به کمال، با حوا رابطه برقرار خواهد کرد، در این صورت چگونه به آدم نحوه عشق ورزیدن در سطحی بالاتر از حیوانات را بیاموزد. آدم روند جفت گیری، زایمان نوزاد و پرورش آنها را در موجودات مختلف از حشرات کوچک گرفته تا حیوانات بزرگ تماشا کرد. او از طبیعت یاد گرفت که چگونه موجودات از یکدیگر مراقبت کرده و با یکدیگر جفت‌گیری می‌کنند.

چرا آدم چنین کرد؟ چون مخلوقات برای انسانها نمایشگاه عشق هستند. پدر گاهی اوقات به اعضا می گفت: “باید در حال زمزمه کردن در گوش همسرتان، رابطه جنسی برقرار کنید، یا مانند کبوتر در حین غوغو، با هم رابطه جنسی داشته باشید و روز بعد مانند ببر با غرشی عظیم، با هم رابطه عشق برقرار کنید.”

آدم در باغ عدن، در گشت و گزارش در پی موجوداتی بود که در حال جفتگیری کردن بودند، تا بتواند از این طریق نحوه عشق ورزیدن را بیاموزد. آدم و حوا مدرسه دیگری نداشتند. طبیعت و مخلوقات مکتب و مدرسه آدم و حوا بودند.

همانطور که درخت سیب در بهار به شکوفه نشسته، میوه‌هایش را در طول تابستان رشد داده و در پاییز با عطر دلپذیری میوه‌های رسیده ارائه می‌دهد، قرار بود تا دمای بدنهای آدم و حوا، در زمان نیل به مرحله کمال و بلوغ افزایش یابد. در آن زمان آنها با نگاه به یکدیگر می‌فهمیدند که برای یکدیگر ساخته شده‌اند. به عبارت دیگر، خدا آدم و حوا را آفرید تا با هم رابطه جنسی متمرکز بر عشق داشته باشند. آنها قرار بود به گونه‌ای در بالاترین سطح، رابطه جنسی زناشوئی برقرار کنند.

اصطلاح سرور مخلوقات معنای بسیار عمیقی دارد. در نگاه به مخلوقات متوجه می‌شوید که موجودات نر و ماده تنها برای تولید مثل بسوی هم آمده و جفتگیری می‌کنند. خدا آنها را این گونه محدود آفرید. با این حال، انسان در عشق ورزیدن و رابطه جنسی چنین محدودیتی ندارد. زن و شوهری که برکت دریافت کرده‌اند، می‌توانند هر چقدر که بخواهند رابطه جنسی داشته باشند. پدر می‌گفت که این امتیاز ویژه عشق به انسان ها اعطاء شده است، چون آنها سرور آفرینش و مخلوقات هستند.

آدم با مشاهده پشتکارانه و جدی به طبیعت چگونگی عمل عشق را آموخت. پدر گفت به همین دلیل مردها باید مدام به جاهای مختلف بروند. بدن مردان بدنبال نشستن به مدت طولانی احساس گرفتگی و درد میکند. بنابراین خوب است که مردان در باسن خود چربی زیادی نداشته باشند. به گفته پدر، مردان برای جابجایی خوب هستند، زیرا در باسن خود چربی زیادی ندارند و در عوض شانه‌های پهنشان، از آنها کارگر خوبی ساخته است.

با این حال، زنان با برخورداری از چربی در باسن، می‌خواهند در هر فرصتی بنشینند. لگن یک زن باید بزرگتر باشد تا کودک به راحتی در رحم قرار گیرد. زنان در حالت نشسته کارهای زیادی مانند شیر دادن به نوزاد انجام می‌دهند و به همین دلیل دارای باسن بزرگتری هستند و چربی زیادی در آن شکل می‌گیرد و این طبیعی است. خانم ها هر چقدر هم که بنشینند خسته نمی‌شوند، مخصوصا اگر کوسن خوبی هم داشته باشند.

آدم چون مرد بود به جاهای مختلف می‌رفت. ولی حوا از دنبال کردن آدم خسته شده و گله می‌کرد: «آدم، بیا کمی استراحت کنیم! من خسته‌ام، نمی‌توانم ادامه دهم!» سپس زیر سایه درختی می‌نشست و منتظر می‌ماند تا آدم برگردد.

سپس آدم که با مارها یا قورباغه‌ها بازی می کرد، آنها را مانند بچه‌ای شیطون به طرف حوا می انداخت. اما حوا با وحشت می‌گفت: «ای، بدجنس، نکن! آدم این کار را فقط به این دلیل انجام می‌داد که حوصله‌اش سر رفته بود، زیرا حوا او را تنها گذاشته و با او نبود. آدم این کار را می‌کرد تا حوا با او همراهی کند.

با این همه، حوا از او پیروی نمی‌کرد. آدم چه باید می‌کرد؟ او می‌بایست به مطالعاتش ادامه دهد، به همین خاطر به جاهای مختلف می‌رفت. حوا که زیر سایه درخت منتظر برادر بزرگترش بود، لحظاتی چرت زد و آن موقع بود که بزرگ فرشته، که منتظر لحظه مناسب برای نزدیک شدن به حوا بود، به سوی حوا آمد و همراه با شیرین زبانی به بازی کردن با او پرداخت.

آدم با حوا مثل یک بچه شیطون رفتار می‌کرد اما بزرگ فرشته مهربان بود و با حوا بهتر از آدم رفتار می کرد. به همین خاطر حوا جذب بزرگ فرشته شد. نه تنها این، بلکه بزرگ فرشته باهوش تر از آدم بود و اطلاعات بیشتری داشت، بنابراین حوا احتمالا حتی به او احترام هم می‌گذاشت. با این همه، حوا با بزرگ فرشته که مصمم بود او را اغوا کند همتا نبود.

یک روز یکی از اعضا از پدر پرسید: “آیا راهی برای حوا در دفع وسوسه بزرگ فرشته وجود نداشت؟” پدر پاسخ داد، بله وجود داشت. خدا حتی اگر از نقشه فرشته خبر می‌داشت، نمی‌توانست کاری انجام دهد، زیرا آدم و حوا هنوز در حوزه سلطه غیرمستقیم بودند. ولی حوا می‌توانست با گزارش دادن به خدا یا آدم، از سقوط جلوگیری کند.

پدر می‌گفت که اگر حوا به خدا یا آدم گزارش می‌داد، خدا می‌توانست از سقوط حوا جلوگیری کند. در حالی که ابلیس او را در آغوش گرفته و می‌بوسید، حوا باید می‌دانست که این رابطه‌ای نادرست است و آن را متوقف کرده و باید آدم را در جریان این امر گذاشته یا به خدا گزارش می‌داد.

پدر در حین توصیف چگونگی سقوط، از اعضا پرسید: پس، می‌توان گفت که آدم و حوا برهنه بودند. به نظر شما ابلیس چطور؟ آیا او هم برهنه بود یا با لباسی بدن خود را پوشانده بود؟ آیا می‌توانید به سوال این جواب بدهید؟ بعضی از اعضا پاسخ دادند: «برهنه بود.» پدر گفت: «بله، درست است.» سپس پدر پرسید: «اصل الهی می‌گوید که ابلیس‌ مذکر بود، آیا این نکته درست است؟ (بله) در این صورت به نظر شما آیا او آلت تناسلی داشت یا نه؟» اعضا جواب دادند «حتما داشت!»

بنابراین، چه اتفاقی افتاد وقتیکه حوا و بزرگ فرشته تنها بودند؟ پدر در آن جلسه خیلی واضح جریان سقوط را تعریف کرد. او قبل از آن در این مورد به این واضحی صحبت نکرده بود، اما بنظر می‌رسید که زمان این امر فرا‌رسیده بود. پدر گفت: ابلیس برهنه و حوای برهنه روبروی هم نشسته بودند. معمولا، بزرگ فرشته حوا را از پهلو در آغوش می گرفت، اما در آن روز حوا را از جلو در آغوش گرفت. بنابراین، اگر ابلیس آلت تناسلی‌اش را به شدت به سوی حوا فشار می‌داد، آیا فکر نمی‌کنید وارد بدن حوا می‌شد؟ حوا در این وضعیت بی دفاع بود.”

در آن لحظه، حوا تعجب کرد. تنها زمانی که اندام جنسی بزرگ فرشته در اندام او نفوذ کرد، متوجه شد: «این بد است، این همان چیزی است که خدا گفته بود که از آن نخورده، آن را لمس نکرده حتی به آن نگاه نکنید.» حوا اندام جنسی داشت، اما حتی نمی‌دانست چگونه از آن استفاده کند.

ابلیس به حوا گفته بود که اگر از میوه درخت معرفت خوب و بد بخورد چشمانش باز خواهد شد. و این همان چیزی است که اتفاق افتاد. حوا متوجه اشتباهش شد. اوه، فرشته‌ای که با من خیلی خوب بود، در واقع خدمتکار من است. او قرار نیست شریک زندگی من باشد. قرار است آدم شریک زندگی من باشد که فکر می‌کردم فقط برادر بزرگترم است!» اینجا بود که او به دنبال آدم رفت.

حوا نزد آدم رفت و به او التماس کرد که با هم از میوه بخورد. اما آدم ابتدا تسلیم خواسته حوا نشد و به او گفت، “در مورد چی صحبت می کنی؟ خدا به ما گفته که از آن میوه نخوریم، یادت نیست؟ او گفت نباید به آن نگاه کنیم، آن را لمس کنیم یا بخوریم. چرا بخوریم؟” و آدم نپذیرفت. اما حوا بطور مکرر اصرار می‌کرد، متاسفانه آدم در نهایت تسلیم خواسته او شد: “باشه باشه هر کاری که می‌خواهی انجام بده.” اینگونه آدم و حوا سقوط جسمی مرتکب شدند.

به نظر شما آیا آدم در زمان سقوط خوشحال بود؟ نه. او فکر کرد “نه! نه! نباید اینطوری باشد” در ابتدا شاید، اما بمرور دچار اضطراب و وحشت شد.

پدر توضیح داد که اگر آدم با خودداری از سقوط، حوا را از خود دور می‌کرد، بازسازی حوا از وضعیت سقوط کرده‌اش ممکن بود. اما آدم سقوط کرد. آدم دارای نسب خونی خدا و بذر زندگی بود که در جریان سقوط به حوزه شیطان، از دست رفت و اینها به راحتی قابل بازسازی نبودند. از آنجایی که گناه اصیل از طریق نسب خونی منتقل می‌شود، نمی‌توان به راحتی از شر آن خلاص شد. به همین دلیل است که خدا در طول تاریخ بازسازی در پی قوم برگزیده و ناجی بوده است، و در این مسیر چه کار و تلاش سختی داشته است.

خدا بدنبال سقوط آنقدر غمگین و در عین حال خشمگین بود که حتی فکر کرد که “آیا با از بین بردن فرشته و آدم و حوا، یک فرشته، آدم و حوای دوم بیا‏فریند؟” او قدرت انجام چنین طرحی را داشت، اما چرا چنین نکرد؟ چون او نمی‌توانست اصل مسئولیت انسان را که باید مانع از خوردن میوه می‌شد، ندیده گرفته و زیرپا بگذارد.

پدر گفت: “حتی این احتمال وجود داشت که فرشته و آدم و حوای دوم هم دوباره سقوط کنند. به همین دلیل، خدا باید مشیت بازسازی را با آدم و حوای سقوط کرده آغاز می‌کرد.”

از آنجایی که سقوط انسان با تمرکز بر بدن جسمی در چنین لحظه کوتاهی اتفاق افتاد، ما که از مشیت بازسازی اطلاعی نداریم، نباید در مورد خود و چگونگی اعمال و رفتارمان بی‌توجه باشیم، بلکه باید از ناجی پیروی کنیم. فقط در این صورت است که می‌توانیم روند بازسازی را طی نموده و به انجام برسانیم.

حوا تنها پس از سقوط روحی توسط بزرگ فرشته متوجه شد که آدم شریک زندگی او است. سپس آنقدر در برابر آدم نق زد که باعث سقوط جسمی او شد.

سقوط جسمی آدم و حوا سرآغاز عشق متضادی شد که روح و جسم آنها را به جدایی سوق داد. مسئله این است. بزرگترین مشکل این است که آدم و حوا خدا را ترک کردند و کاملا با تمرکز بر خود، سقوط کردند.

چیزی که باعث شد بزرگ فرشته حوا را به سقوط بکشاند، میل خودخواهانه او و عدم عشق او به خدا، آدم و حوا بود. چیزی هم که باعث شد حوا، آدم را اغوا کند، قضاوت خودمحورانه او بود، که او را به این فکر انداخت که اگر با آدم رابطه جنسی برقرار کنم، اگر چه خدا اجازه نداده بود، “شاید خدا مرا بخشیده و من بتوانم به سوی او بازگردم.”بعبارت دیگر هم سقوط جسمی و هم سقوط روحی بواسطه خود محوری اتفاق افتاد./