از گفتار و راهنمائی معنوی رورند وون پیل کیم با اعضا در شهر نیویورک در اوایل سال 1981
از طریق زندگی پدر، من اغلب توانستهام واقعیت دنیای روح، معنای واقعی اصل و اعماق قلب پدر را درک کنم. همیشه فکر میکردم زندگی او تجلی شخصیت و اعتقادات او و واقعیت روحی و حقیقت است. به همین دلیل، تلاشهای بسیار زیادی داشتم تا از طریق مشاهده زندگی پدر، درباره شخصیت او، قلب او، دنیای روح و حقیقت بیاموزم. یقیناً زندگی انسان نمایانگر همه جنبههای اوست.
تمامی عقاید و مکاشفات و خصوصاً شخصیت، قلب و جوهره فرد چه پست و چه باشکوه باشند، در زندگی او تجلی مییابند. مردم با وجود اینکه با آیات دریافتی از دنیای روح هدایت میشوند، دارای زندگی خوبی نبوده و گفتارشان با زندگی و کردارشان همخوانی نداشته است، به همین دلیل شکست خوردهاند. در حقیقت، من میتوانستم با مشاهده زندگی پدر، از صبح که از خواب بیدار میشد، تا شب که دراز میکشید، اصل و حقیقت ابدی را درک کنم.
اجازه دهید تا یک مثال برایتان بزنم. در کشور کره، بعد از سرویس هفتگی، ما یک جلسه هوادونگ (گفتگو و تفریح) داشتیم. یک روز یکشنبه، یکی از اعضا، فرزند کوچکش را که یک ساله یا کمتر بود به جلسه آورده بود. مادر کودک به واسطه دریافت الهامات بسیار زیاد درباره پدر راستین، به نهضت پیوسته بود.
در طول جلسه، کودک گریه میکرد، به همین خاطر پدر راستین آن کوچولو را در کنار خود جای داده بود. اما وقتی کودک این غریبه (پدر راستین) را در نزدیکی خود دید، صدای گریهاش بلندتر شد و در این فضای جدید ناآرامی میکرد. با تشدید گریه کودک، پدر راستین او را در آغوش گرفت، ولی گریه کودک بیوقفه ادامه یافت. او مدام به سمت مادرش نگاه میکرد و میخواست نزد او برگردد، اما پدر راستین او را خیلی محکم در آغوش گرفته بود. کودک سعی میکرد از پدر راستین دور شود اما موفق نمیشد و گریهاش بلند و بلندتر شد. گرچه نوزاد برای دریافت کمک به مادرش نگاه میکرد، اما مادر با وجود احساس همدردی نسبت به نوزاد در قلبش، نمیتوانست کاری انجام دهد، چون پدر راستین نوزادش را در آغوش گرفته بود. افراد زیادی که از نظر روحی افراد حساسی بودند، در اتاق حضور داشتند، اما آنها هم نمیتوانستند در مورد کاری که پدر انجام میداد چیزی بگویند.
در نهایت، کودک حتما اینگونه فکر کرد که ”این مرد عجیب و غریب هرگز مرا رها نمیکند و مادرم هم هیچ کمکی به من نمی کند. در نتیجه من هم بایستی این شرایط را بپذیرم.“ و اینگونه بالاخره گریه اش قطع شد. سپس پدر با نشان دادن عشق بسیار بیشتری به کودک، سعی کرد به همان میزان قبل از گریه، او را دوست داشته باشد. به عبارت دیگر، او می خواست نوزاد را به همان وضعیت یا حتی بهتر از چیزی که در آغاز بود، بازگرداند.
این تجربه برای من چند درس داشت.
اولاً، مادر نوزاد، ناجی را نه به خاطر تلاش یا ابتکار خودش، بلکه از طریق حمایتهای دنیای روح کشف کرده بود. با این حال، در واقع قرار است که فرد ناجی را به تنهایی پیدا کند، و او چنین تجربهای نداشت. هر فردی باید در نهایت به جایگاهی برسد که بدون هیچ کمکی از دنیای روح بتواند ناجی را بشناسد و به تنهایی از او پیروی کند. اگر فقط از طریق دنیای روح در مورد ناجی به ما آموزش داده شود، شیطان میتواند ما را متهم کند. اگر فقط به این طریق آموزش داده شود، شیطان هر کسی که ناجی را می پذیرد، متهم می کند. بنابراین، هر کسی که از دنیای روح کمک گرفته است، آزمایش بزرگی در پیش رو خواهد داشت تا ببیند آیا میتواند به مقامی برسد که خودش ناجی را بشناسد.
علاوه بر این، ما باید از آزمون دیگری در رابطه خود با ناجی عبور کنیم، اینکه آیا ما می توانیم به ناجی ایمان داشته باشیم و از او پیروی کنیم و واقعاً او را حتی بیشتر از فرزند عزیزمان دوست داشته باشیم.
به همین خاطر مادر در این داستان، بطور همزمان با این دو آزمون روبرو شده بود. او از طریق تجربیاتش در کلیساهای سنتی مسیحی، فهمیده بود که ناجی کسی است که کودکان را دوست دارد. با این حال، ناجی که به او اعتقاد پیدا کرده بود و از طریق کمک دنیای روح به او آموزش داده شده بود، با آن ناجی که کودکان را دوست دارد، متفاوت بود. این آزمایشی بود که او در این اتفاق با آن روبرو بود. بنابراین وقتی فهمید که ناجی کسی نیست که بچههای کوچک را به روش معمولی دوست داشته باشد، باید تصمیم میگرفت که آیا هنوز هم میتواند به او ایمان داشته باشد یا نه.
علاوه بر این، هنگامی که نوزاد گریه میکرد، قلب مادرش از همدردی با کودک به درد آمده بود، که این از او میخواست پدر راستین را فراموش کرده و به احساس او که سعی داشت جلوی گریه نوزاد را بگیرد، توجه نکند. در حالی که اگر او واقعاً به پدر به عنوان ناجی اعتقاد داشته باشد، با او همدردی کرده و در حالی که او سعی می کرد گریه کودک را متوقف کند، نگران پدر میشد.
علاوه بر این، اگر خودمان را در جایگاه این کودک در نظر بگیریم، می توانیم درسی دیگر از این اتفاق بیاموزیم. ما یک وابستگی شدید با این دنیا داریم، همان طور که نوزاد اشتیاق شدیدی به مادرش داشت. اما ناگهان خدا مادر و نوزاد را از هم جدا کرد تا آنها را با خواست خود یکی کند. این نشان میدهد که راه بازسازی، انسان را از عشق دنیوی جدا میکند، تا او را با حوزه بهشتی یکی کند.
پدر راستین پس از آنکه نوزاد را با خواست خود متحد کرد، به او برکت داد و با دادن شادی بهتر از شادی دنیوی، سرانجام او را به مادرش برگرداند. به این ترتیب، نوزاد سرشار از شوری بالاتر، که خدا به او بخشیده بود، دوباره به مادرش ملحق شد. این امر نمونهای از بازسازی است. همین امر در مورد ما صادق است، به این معنا که پس از دریافت عشق راستین از پدر، می توانیم با شور الهی در قلب خود به دنیا بازگردیم.
آخرین درس از این اتفاق نحوه مراقبت از مردم است. اگر کسی کار اشتباهی انجام داده است، با راهنمائی و کلام سرزنش آمیز با او صحبت میکنیم (تا او بتواند به عمق اشتباه خود پی ببرد). اگر فردی که با او صحبت میکنیم ناامید یا دلسرد بوده یا با احساس دشواری در درون روبرو است، باید پس از آموزش دادن، از او مراقبت کنیم. ما در واقع باید بعد از همه چیز، به او عشق بدهیم. اگر بعد از سرزنش به او محبت نکرده و عشق ندهیم، سرزنش واقعاً تاثیری نخواهد داشت و آموزش، هرگز نمیتواند آموزش درستی باشد. بنابراین، از طریق این کودک، پدر به ما آموزش میداد که چگونه با دیگران رفتار کنیم.
پدر راستین به گونهای با این نوزاد رفتار کرد که چندین درس مهم به ما بیاموزد. این تجربه نه تنها برای آن مادر، بلکه برای تمام حضار در نظر گرفته شده بود. پدر همیشه در پس هر کاری که انجام میدهد معنای عمیقی را دنبال میکند. من سالها پدر را مشاهده کردهام و می توانم چیزهای زیادی از طریق او بیاموزم.
شما از طریق خواب و رویاهای خود تجربیاتی از پدر داشته اید، اما اکنون باید زندگی پدر را مشاهده کنید. از طریق زندگی او، ما میتوانیم به معنای بعضی از امور یا حقیقت دست پیدا کنیم.
به عنوان مثال، وقتی پدر مینشیند، نحوه نشستن او با ما متفاوت است. حتی نفسهای او با ما فرق دارد. به عنوان مثال، ما واقعاً نمیدانیم که او هنگام نفس کشیدن چه احساسی دارد. وقتی او شروع به راه رفتن میکند و ابتدا پای راستش را جلو میگذارد، نمیدانیم چه احساسی دارد. زیرا ما خودمان اهمیت چندانی برای نحوه راه رفتن خود قائل نیستیم.
ما به پدر نزدیک هستیم اما ممکن است فکر کنیم از او دور هستیم، ولی پدر اینجاست. در هر لحظه ما به او نزدیک هستیم. آنچه باید تغییر دهیم طرز تلقی ماست.
به عنوان مثال، شما در حال حاضر در نیویورک هستید. وقتی به شهر نیویورک بر روی نقشه نگاه می کنید، نقطهای را می بینید که شما و پدر هر دو در آن قرار دارید. اما نظر اعضای اروپائی در مورد کسانی که در نیویورک زندگی می کنند چیست؟ آنها فکر می کنند شما پدر را میبینید و با او زندگی میکنید! آنها فکر میکنند شما کسانی هستید که واقعاً به او خدمت میکنید و از او استقبال میکنید.
شما این شانس را دارید که به پدر نزدیک شوید. اگر واقعاً تلاش کنید، میتوانید او را لمس کنید. درست است؟! باید این احساس را داشته باشید که او واقعاً به شما نزدیک است. برخورداری از چنین احساسی بسیار مهم است.
از سوی دیگر، ممکن است فکر کنیم که مردم در ”ایست گاردن“ بسیار به پدر نزدیک هستند زیرا در خانه او زندگی میکنند. اما در واقع، اگر از صمیم قلب و با قلبی راستین او را به عنوان پدر خود بپذیریم، میتوانیم نسبت به دیگران احساس نزدیکی بیشتری به پدر راستین داشته باشیم. ما باید این حس را داشته باشیم که پدر راستین به ما نزدیک است.
ما به بسیاری از سخنرانیهای والدین گوش دادهایم، سخنرانیهایی که بر اساس پیروزیهای آنها ارائه شده است. اما اگر چه ما سخنانشان را میشنویم، نمیتوانیم آنها را از آنِ خود کنیم مگر اینکه آنها را ثابت کرده یا آنطور که والدین آنها را آموزش میدهند تجربه کنیم. به عنوان مثال، کودکان دقیقاً نمیدانند که والدینشان برای به دست آوردن پولی که برای خانواده فراهم می کنند، از چه مسیرهایی طی طریق کرده و چه کارهایی انجام میدهند. والدین برای کسب درآمد و حمایت از فرزندانشان، حتی باید با صرفه جویی پیشه کردن، گرسنگی بکشند.
ما سخنان پدر را بارها شنیده یا خواندهایم، اما فاقد پایۀ تجربه کلام او هستیم. ما کاری را که او انجام داده، انجام ندادهایم. به عبارت دیگر، ما هنوز فاقد چشمه در درون خود هستیم. اگر سخنان پدر را شنیده و بدون گذر از تجربه عمیقی که او داشته است، کلمات را تکرار کنیم، قلبمان خشک میشود. سپس باید دوباره نزد پدر برگردیم تا خود را احیا کنیم. تا زمانی که نتوانیم چشمهای در قلب خود داشته باشیم واقعاً نمیتوانیم به صحبت کردن ادامه دهیم. هنگامی که چنین فواره عمیقی در قلبمان شکل گرفت، از آن لحظه به بعد، میتوانید مانند پدر دست به کار شوید.
وقتی کلام را از پدر دریافت میکنیم، باید آنها را در طول زندگی خود تمرین کرده و بتوانیم صمیمانه از او پیروی کنیم. همه امکان رسیدن به هدف را دارند. این مسیری که ما طی میکنیم تنها راه ممکن برای رسیدن به اهدافمان است./