پدر این سخنان را روز یکشنبه 14 اکتبر 1988 در بزرگداشت سی و هشتمین سال آزادیاش از اردوگاه کار اجباری هونگنام ایراد کرد.
مذهب در پی خدا و جویای راه زندگی با او است و فلسفه، یا به عبارت دقیقتر، فلسفه امروزی، در پی کشف خدا با تمرکز بر علوم و معارف، زمینههای فرهنگی و جهانبینیهای خاص و سایر دیدگاههای ایدئولوژیک است. بنابراین آنها با یکدیگر تفاوت دارند. فلسفه در پی یافتن خداست در حالی که دین در پی زندگی با اوست. به همین دلیل است که افرادی که تا به حال تاریخ را به حرکت درآوردهاند، فیلسوف نبودند.
جایی که خدا باید باشد
همانطور که احتمالا میدانید، چهار قدیس بزرگ وجود دارد. آنها چه کسانی هستند؟ آنها رهبرانی هستند که آغازگر ادیان بودهاند. عیسی، بودا، کنفوسیوس و محمد، این چهار قدیس بزرگ هستند. آنها چگونه از بین افراد بیشمار تاریخ، افتخار چهار قدیس بزرگ را به خود اختصاص دادهاند؟ آنها افرادی بودند که در پی زندگی انسانی (دنیوی) نبوده، بلکه صرفاً به خواست خدا و زندگی با او فکر میکردند و در زندگی خود با خواست خدا همگام بودهاند.
افکار و خواستههای انسان، گذرا هستند. مسیر هر انسانی بر اساس برتری یا حقارت جایگاهش و مطابق با سبک زندگی و موقعیتش متفاوت است، اما این مسیرها همه از بین میروند. سبک زندگی یک میهن پرست تا زمانی که ملت وجود دارد ادامه خواهد داشت. به همین دلیل است که وفاداری یک میهنپرست زمانی که ملت از بین برود، پایان مییابد. از آنجایی که افراد سعی میکنند بر اساس ملتهای خود، در جوامع یا خانوادههای خود در جامعه بشری، در پی فرآیندهای فکری یا خواستههای خود باشند، مسیر افراد، خانوادهها و جوامع با محوریت ملت هیچ ربطی به خواست خدا ندارد. چرا؟ زیرا آنها به قلمرو سقوط تعلق دارند. جایگاهی که قرار است خدا در آن باشد، بایستی به ورای دنیای سقوط کرده برود.
از این منظر، نمایندگان تاریخی که کوشیدهاند (حداقل) مسیری را برای پیشروی بشریت به سوی جهان ایدهآلی، یعنی جهانی با بُعد بالاتر هموار کنند، چهار قدیس بزرگ هستند. مسیحیان قلمرو فرهنگی اروپا را با محوریت مسیحیت تشکیل دادند. هندوها قلمرو فرهنگی هند را با محوریت هندوئیسم تشکیل دادند. چهرههای خاور دور قلمرو فرهنگی را تشکیل دادند که بر سه دین کنفوسیوسیسم، بودیسم و تائوئیسم متمرکز بود. مسلمانان قلمرو فرهنگی خاورمیانه را با محوریت اسلام تشکیل دادند. به این ترتیب، آنها تا به این زمان در تلاش بودهاند تا قلمرو زندگی ایدهآل برای خدا و به عبارتی پایه ایدهآل او را تشکیل دهند.
در این صورت، چرا مؤمنان با یکدیگر درگیری دارند؟ آنها با هم در تضادند، زیرا هر یک از آنها خواهان معیاری هستند که براساس آن خدا بتواند زندگی ایدهآل خود را در جهان با محوریت فرقه مذهبی آنها رهبری کند. نزاع و درگیری بین معتقدین مذهبی حرکتی ناپسند است، اما باید بدانیم که این امر همچنین نشان میدهد که استاندارد مورد نظرشان هنوز به دست نیامده است. بنابراین، خواست خدا زمانی محقق خواهد شد که بتوان به آن استاندارد دست یافت. با توجه به این موضوع، از آنجایی که زمینه های فرهنگی افراد متفاوت است، نقطه شروع آنها نیز متفاوت است. مردم در شرق فرهنگ شرقی را آغاز کردند و مردم غرب آغازگر فرهنگ غربی بودند. برای تحت کنترل قرار دادن آنها بود که چهار قلمرو بزرگ فرهنگی شکل گرفتند. هدف از انجام این کار در چیست؟ هدف از هم پاشیدن همۀ آنها با محوریت ادیان نیست، بلکه برای متحد کردن ادیان و نجات بشریت جهانی بر اساس مذاهب متحده است.
در این صورت، انسان در سراسر جهان قرار است پس از نجات یافتن به کجا برود؟ بوداییها مایلند به دنیایی بروند که به بودیسم اعتقاد دارد، مسیحیان مایلند به دنیایی بروند که به مسیحیت اعتقاد داشته باشد و مسلمانان مایلند در جهانی زندگی کنند که بتوانند زندگی خود را بر اساس فرقههای مذهبی که به آن تعلق دارند سپری کنند. بنابراین، همه آنها مایل به زندگی در یک حوزه متحد هستند. همه بنیانگذاران مذهبی آرزوی دستیابی به این امید را داشتند و در عین حال خواست خدا در آن نهفته است.
با این حال، چیزی که هیچ یک از این بنیانگذاران دینی درک نکردند این بود که همه قلمروهای فرهنگی که بدین ترتیب شکل گرفتهاند در آخر زمان یکی میشوند. زمانی فرا میرسد که آنها متحد میشوند و خواست فرد، خانواده، قبیله، قوم، ملت، جهان و تمامی بهشت و زمین، بر اساس سرچشمه و منشاءشان با خواست خدا مرتبط میشود. آنها این موضوع را درک نکردند.
بعد از شکلگیری یک دامنۀ جهانی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در آنجا تنها یک محور وجود دارد که متمرکز بر خانوادهها، قبایل و مردم، افراد میتوانند یکی شوند، قبایل میتوانند یکی شوند، کشورها میتوانند یکی شوند.
مسیر خواست یک فرد و خواست یک خانواده یکی است، تنها تفاوت این دو در محدوده هر یک از آنها است. به همین دلیل است که آنها باید متحد شوند. از آنجایی که خدا ماهیت یگانه و مطلق است، ما باید خواست آن ماهیت یگانه را به ارث ببریم.
این مانند افرادی است که از مناطقی با زمینههای مختلف فرهنگی آغاز کرده و از هر جهتی از یک کوه بالا میروند. وقتی به قله میرسند، به هم نگاه کرده و میگویند: «اوه، شما شرقی هستی! شما جنوبی هستی! شما غربی هستی! شما شمالی هستی!» و بعد از اینکه از این طریق با هم آشنا می شوند و از هم می پرسند که برای پیدا کردن چه چیزی یا چه کسی به اینجا آمدهاید؟ و هر کدام پاسخ خواهند داد: «من آمدم تا خدا را پیدا کنم.» آنها تا زمانی که به قله کوه نرسند بر چنین چیزی واقف نیستند. تنها خدا بر این موضوع واقف است که در پی تحقق مشیتش به آنها نظر دوخته و در حین صعود به قله مراقب آنها است. هیچ کس دیگری خبر ندارد.
عشق تجلی قدرت خلاقیت
بر اساس این دیدگاه، از آنجایی که راه دین از زمانی آغاز شد که مردم با محوریت خواست خدا زندگی کردند، راهی که دین طی میکند، مسیر خواست خدا است. از آنجایی که خواست خدا خواست ماهیت مطلق است، نمیتواند دو تا بوده بلکه تا به ابد خواست یگانه باقی میماند. بنابراین، افرادی که با محوریت خواست مطلق، یعنی خواست خدای مطلق زندگی میکنند، زندگی خود را در بهشت فردی میگذرانند. افرادی که خانواده آنها از چنین زندگی برخوردار است با خدا در بهشت خانوادگی زندگی میکنند. فراتر از مردم، ملت ها و دنیا، زمانی که کل جهان با هم متحد شده و بر خواست جهان متمرکز شوند، به پادشاهی بهشتی بر روی زمین مبدل میشود.
هدف نهضت هماهنگ چیست؟ نهضت هماهنگ هم همین مسیر را طی می کند. رورند مون نهضت هماهنگ، زندگیاش را با محوریت خودش شروع نکرد. اگر خدا در تمامی راههای ادیان وجود دارد، ما در عمق چنین محیط آشفتهای، در نهایت باید خود را از هر جهت با خواست اصیل (او) منطبق کنیم. اگرچه در حال حاضر کارخانههای زیادی وجود دارد که همگی لوازم مورد نظر خود را تولید میکنند، اما ما باید همه چیز را آماده کرده و بر اساس نقشه خدا، محصولی را که او در بالاترین سطح دوست دارد، بوجود آوریم. اگر هیچ طرح یا حرکتی بر روی زمین وجود نداشته باشد که بتواند جهان را بر اساس آن طرح واحد متحد کند، خدایی که دین را پایه گذاری کرده است، باید شکست بخورد.
ما باید در پی راه خواست خدا باشیم. راه خواست خدا چیست؟ این مسیر در جهت مخالف راهی است که شیطان دنبال می کند. در این دنیا، کسانی که می خواهند زنده بمانند، باید برای زنده ماندن تلاش کنند، اما مردمی که میخواهند به پادشاهی بهشتی بروند، باید برای مردن تلاش کنند. اینها کاملاً متناقض هستند، به همین دلیل است که کتاب مقدس با یک منطق متناقض میگوید کسانی که می خواهند بمیرند زندگی میکنند و کسانی که میخواهند زندگی کنند خواهند مرد. چگونه دینی میتواند تبدیل به عاملی برای اتحاد دنیا شود؟ چگونه برای مردن تلاش کنیم؟ ما باید بتوانیم به عنوان یک فرد بمیریم، باید بتوانیم به عنوان خانواده بمیریم، باید بتوانیم به عنوان قبیله بمیریم، باید بتوانیم به عنوان ملت بمیریم و باید بتوانیم به عنوان یک جهان بمیریم. وقتی آن دین به یک ایدئولوژی تبدیل شد که بر اساس آموزه آن می توان به خدا بازگشت، آنگاه میتوانیم با او ملاقات کنیم. این نتیجهای است که میتوانیم به آن دست پیدا کنیم.
نهضت هماهنگ به خاطر خود حرکت و تلاش ندارد، در عوض، تلاش دارد تا خود را فروگذاری کند، خود را فدای خوبی بزرگتر کند. برای ایجاد هر چیز عالی، ابتدا چیزهای کوچکتر باید فدا شوند. این اصل توسعه است. خدا در حال طراحی یک دنیای متحده ایدهآل در این جهان هستی بزرگ است، و برای ارتقای قلمرو ایدهآل در راستای شکل گیری این جهان بزرگ، او به جای تقلید از شکل و فرم این جهان، برای رسیدن به خوبی بزرگتر چه کاری باید انجام دهد؟ او باید حتی این جهان هستی را فدای چیزی کند.
برای اینکه جهان هستی به هدفش نائل شود، فقط یکجا آرام نشستن و کاری انجام ندادن، غیرقابل پذیرش است. چیزی که باید کل جهان هستی را در بر بگیرد، باید آنقدر بزرگ باشد که جهان هستی در آغوشش جای گیرد. و هنگامی که جهان در آن جای گرفت، باید هزاران سال آرام و بی حرکت بماند، زیرا اگر بخواهد خود را ادعا کند، قلمرو ایدهآل بزرگ جهان نمیتواند شکل بگیرد. چه چیزی میتواند باعث وحدت قلمرو دینی شود؟ با زور وحشیانه نمیتوان چنین کرد! یک کودک سرکش در رودرروئی با عشق و محبت والدینش متحول میشود. عشق آشکار کننده و تجلی قدرت خلاقیت در دنیای مرگ است. عشق قدرت باشکوهی است که حق رستاخیز را در جایگاه مرگ اعمال می کند./