پيام مادر راستين
صبح روز بيست و سوم سپتامبر دوهزار و دوازده – بيست و يک روز بعد از عروج پدر راستين به دنيای روح
خانوادهھای برکت گرفته عزيز
با عروج پدر راستين (مراسم سانگ ھوا) تمامی شما در پيشگاه خدا پيمان بستيد که با صميميت و قلبی عميق تمامی تلاشتان را بکار خواھيد گرفت. ما بايد بخاطر بسپاريم که به پدر راستين گفتهايم که بدون ھرگونه نگرانی درارتباط با مسائل روی زمين، در آرامش خاطر به دنيای روح عروج کند. او در تمامی طول زندگيش بدون ھرگونه نگرانی درباره وضعيت جسمانی خود، وجودش را از صميم قلب برای آزادی خدا و رستگاری بشر گذاشت، بھمين خاطر قادر بود تا دستاوردھای جالب توجھی از خود بجای بگذارد. او با بکارگيری امتياز ويژهای که تنھا به والدين راستين اعطا شده، خدا را آزاد ساخته و راه برای کنترل مستقيم دو دنيای روح و جسم از جانب خدا را گشود. او بدون اينکه به وجود جسمیاش اھميتی بدھد، با قلب و خواستی خالصانه تنھا برای ديگران زيست و بدون تلف کردن حتی يک دقيقه يا يک ثانيه، ھر لحظه زندگیاش را با اين فکر که فرصتی برايش وجود ندارد، سپری کرده است. بارھا و بارھا میشد که وقت غذا را از دست میداد. حتی به استراحتی که بدنش بشدت به آن نياز داشت فکر نمیکرد. او از زمان تولد که با بدنی سالم بدنيا آمده بود، با کمی مواظبت بيشتر از خود میتوانست زندگی طولانیتری داشته باشد. اما در طی چند سال اخير ھمواره میگفت که احساس میکند ھر روز برای او مثل ھزار سال است و اين يعنی که چقدر مشغول بود.
او اينبار به واقع نمیخواست به بيمارستان برود و به خاطر اينکه ھمه چيز بعھده او بود، من نمیتوانستم به ھيچ شکلی به او کمک کنم، مخصوصا وقتيکه در طی سفرھايش، ھميشه از شرق به غرب رفته و از شمال به جنوب برمیگشت. بنا به نظر پزشکان تا آنجاييکه ممکن بود او میبايست از سفرھای طولانی خودداری کند و يا ھر دو يا سه سال يکبار دست به سفر بزند. اما تنھا در ھمين سال گذشته پدر ھشت بار به آمريکا سفر کرد، براستی چرا او چنين زندگی داشت؟ او تقويمش را بر روز تاسيس “چان ايل گوک” تنظيم کرده بود، اما میدانست که قبل از آن به دنيای روح خواھد رفت. به ھمين خاطر زندگيش بگونهای سمت و جھت گرفته بود که حتی يک لحظه را به ھدر نمیداد. با توجه به اين موضوع می خواستم تا به ھر بھانهای او را (از کار و فعاليت زياد) متوقف کنم. گاه موارد به او میگفتم که حالم خوب نيست تا با او به سفر نروم و او میگفت که تنھايی چنين خواھد کرد و بدين ترتيب او ھمچنان به زندگی پر مشغلت خود ادامه میداد. عزيزان، ھمانطورکه اتومبيلھايی که ما سوار میشويم يا دستگاھھايی که در کارخانهھا مورد استفاده قرار میگيرند، به تعمير و نگھداری نياز دارند تا بتوانند مدت بيشتری کار کنند، ما نيز لازم است تا قبل از فرارسيدن دوران پيری، از جوانی خود به ھر شکلی مواظبت کنيم. ما در يک چنين دورانی زندگی میکنيم، اينطور نيست؟ اما پدر با زيستن در ورای چنين دلواپسیھايی، با يک برنامه فوقالعاده زندگی میکرد، بيش از ده ساعت در طی برنامهھای ھون دوک ھه صحبت میکرد، و با ھليکوپتر به جزيره “گامون” يا “چه جو” سفر میکرد و اينگونه با وارد آوردن فشارھای مکرر به خود، سرانجام به سرماخوردگی مبتلا شد. چيزی که در سن او بسيار خطرناک بود. اگر چه او میبايست بلافاصله به بيمارستان رفته و در مورد بيماريش کاری انجام میداد اما چنين نکرد و سرماخورد گیش بيشتر عود پيدا کرد و سينه پھلو گرفت و با ضعيف شدن ريهھايش، وضعيتش وخيمتر شده و عوارض مختلفی شروع شدند. اگر چه او نمیخواست اما در حالی که بسيار ضعيف شده بود، سرانجام پذيرفت که به بيمارستان برود.
در اوايل ماه اوت، و در طی ده روز يا بيشتر که پدر در بيمارستان بستری بود، بدنبال انواع آزمايشاتی که بر روی او انجام گرفته بود، میخواست برای مدتی کوتاھی از بيمارستان بيرون برود. برای او ماندن در بيمارستان دشوار بود و میگفت، احساس میکند که آنجا مثل زندان است. برای ھمين چارهای جز اين نداشتيم تا برای او مرخصی بگيريم و روز دوازدھم اوت بود که او به مرخصی آمد.
در طی يک روز بعد از ترک بيمارستان در قصر اصيل، به دستيارانش گفت که امروز میخواھم با مادر ناھار ميل کنم. من بطور معمول ھنگام غذا کنار او مینشستم، اما آن روز او گفت “میخواھم روبروی مادر بنشينم تا بتوانم چھرهاش را ببينم.” آن روز پدر به جای اينکه غذا بخورد برای مدتی به چھره من خيره شده بود، که باور دارم، چھرهام را در قلبش حک میکرد. اما من احساس میکردم که در درون میگريم، ولی بيرون لبخند زده و به او میگفتم که از اين يا آن غذا ميل کند، و اينکه اين يا آن غذا مزه خوبی دارد. بعد از آن با احساس جديت بيشتری میخواستم تا او را به استراحت وادار کنم. اما از دستيارانش خواست تا او را برای يک گشت و گذار شتابزده در اطراف قصر اصيل ھمراھی کنند. سيزدھم اوت روزی با آفتاب سوزان بود. با وجود خورشيد داغ در آسمان، و اينکه او میبايست با يک کپسول بزرگ اکسيژن که به اندازه قد آدم بود ھمراھی شود، اما اصرار میکرد که به اطراف قصر اصيل برود. او به مدرسه راھنمايی و دبيرستان چانگشيم رفت و سپس سری به پارک کوچک نزديک آن زد و بعد به مرکز صلح جھانی چانگشيم و بعد از آن به مرکز آموزشی چانگشيم رفت و روی ھم رفته در تمامی منطقه گشت و گذار داشت. بعد از آن به اطاق نشمين قصراصيل برگشت و درخواست کرد تا يک دوربين فيلمبرداری دستی آماده کنند. سپس دوربين را در دست خود گرفت و به مدت ده دقيقه به فکر فرو رفت و پس از آن شروع به صحبت کرد در حاليکه دوربين فيلمبرداری صحبتھايش را ضبط میکرد. ھمانطور که شنيدهايد او يک پيام را سه بار در سه نقطه، يکبار در اطاق نشيمن، يکبار در اطاق خواب و يکبار ھم در بيمارستان چانگشيم تکرار کرد. او گفت “ھمه چيز تکميل شدهاست! ھمه چيز انجام گرفته است! و سپس در حالی که به سختی نفس میکشيد اينچنين به دعا نشست: “من ھمه چيز را به خدا بازمیگردانم، من ھمه چيز را به پايان رسانده، انجام داده و کامل کردهام.” سپس به دستھای من نگاه کرد و گفت: “مادر تشکر میکنم، مادر مواظب ھمه چيز باش”!
بزبان آوردن چنين کلماتی نشان از چه بود؟ او (قبل از اين) ھميشه اينجا و آنجا عنوان میکرد که زمان برای رفتن من فرا رسيده است و من میدانم که چه زمانی بايد بروم. من مطمئن ھستم که او در اين مدت در حال تکميل آخرين گامھای آمادگی بود. چيزھايی را که من برای شما مطرح میکنم بخش کوچکی از اتفاقاتی است که قبل از عروج او رخ داد. درواقع من در طی اين مدت نسبت به ھر دوره زمانی ديگری تجربه بيشتری در ھمراھی با پدر داشتهام. ما در زمان صرف غذا، بطور معمول کنار ھم نشسته و او ھميشه دستھايم را محکم در دست گرفته و غذا ميل میکرد. ھر وقت که به چنين چيزی میانديشم، احساس تاسف میکنم از اينکه چرا قبل از رفتنش بيشتر به او آرامش ندادم. ھر وقت که به او میگفتم تا استراحت کند او میگفت “مادر میخواھم تا سرم را بر زانوی تو بگذارم” و اينگونه چرتی کوتاه میزد. در اين آخرين روزھايش کارھايی میکرد که قبل از اين در زمان سلامتیاش انجام نمیداد. او که در تمامی زندگيش بيشتر از ھر کسی پر انرژیتر بود، بدنبال بروز بيماری میخواست تمام وقت با من باشد، و درست مثل يک فرزند در برابر مادرش، به من نياز داشت و به من وابسته شده بود.
ديروز شنيدم که يکی از اعضا گفته است که با رفتن پدر چقدر در درون احساس تھی بودن میکند. به ھمين خاطر خالصانه استدعا کرده است که من به “چان بوک کونگ” بروم تا ديدار ما بتواند باعث تقويت روحی شود. اما دليل اينکه چرا در اين روزھا نمیتوانم به “چان بوک گونگ” بروم، اين است که در حال حاضر در طی دوره چھل روز آماده کردن غذای روزانه برای پدر راستين ھستم و امروز بيست و يکمين روز اين دوره است. پدر با کار کردن در دنيای روح، وقت غذا نزد من میآيد. به ھمين خاطر سعی کردهام تا با تعيين وقت غذا در ساعات ھفت صبح، دوازده ظھر و شش بعد از ظھر برنامه ريزی کنم. او بر روی زمين بطور معمول قادر به پيروی از چنين برنامهای نبود اما از زمانی که به دنيای روح رفته است، سر وقت حاضر میشود و من چنين چيزی را بطور واقعی احساس میکنم. من ھر روز با او صحبت میکنم، برای او درباره انواع غذاھايی که او بر روی زمين از آنھا لذت میبرد توضيح میدھم و از او میخواھم تا از آنھا ميل کند. بھرحال چون من بايد در طی اين دوره سه وعده غذا به پدر بدھم، وقت آزاد ندارم. در زمان حيات پدر، من ھرگز نتوانستم بموقع به او غذا بدھم، به ھمين دليل لااقل بايد در اين دوره اين ماموريت را به انجام برسانم .
عزيزان، من در زمان عروج پدر، به او قول دادم تا برای تحقق تمامی آن چيزھايی را که او در نظر داشت برای بشريت به انجام برساند، تا آخرين لحظات زندگیام تلاش کنم. به ھمين خاطر روزھای پر مشغلتی دارم. لازم است تا نھضت در کشور کره با توجه به وضعيت پيچيده کنونیاش دوباره سازماندھی شود. من در نظر دارم تا برای تغذيه درونی نھضت، سنت پيشروی به جلو متمرکز بر کلام حقيقت و روحالقدس را بنا کنم تا نھضت ما نھضتی خودانگيز شود. در اين راستا من گزارشھای بسياری از مسئولين مبنی بر برنامهھای بسيار جديد دريافت کردهام. به ھمين خاطر خواھش دارم که کمی منتظر بمانيد .
با اين آگاھی که ناجی در ظھور دوباره، مسيح و والدين راستين بشری که بعد از شش ھزار سال بسوی ما آمده بود، اکنون به دنيای روح رفته است، آيا فکر میکنيد که يک شرط چھل روز کافی است؟ آيا يک شرط صد روز کافی خواھد بود؟ درواقع شرطھا و دعاھا پايانی ندارند. اميدوارم که بدانيد از اين پس تمامی آنچه را که در کشور کره انجام خواھد شد، متمرکز بر مادر راستين خواھد بود .
اولين ھدف ما اين است که بطور مطلق تمامی تلاشمان را برای تاسيس راسخانه “چان ايل گوک” در روز موعود بکار بگيريم. اميدوارم که فراموش نکنيد که مسئوليت آوردن اين کشور و شھروندان آن برای دريافت برکت از والدين راستين بعھده شما است. شما تنھا با صدھا يا ھزارھا برابر بيشتر از گذشته کار کردن قادر خواھيد بود تا به عشق و برکاتی که از پدر راستين دريافت کردهايد پاسخ بدهید .
عزيزان، ما نھضت ھماھنگ را درست بسان وضعيتش در روزھای آغازين، نھضتی زنده و پابرجا، نھضتی خودانگيز، آفريننده، پويا و آزاد از بندھای اعداد و سيستم خواھيم ساخت. ما آن را نھضتی متمرکز بر عشق و اصل الھی خواھيم ساخت بگونهای که بسان لانهای با گرمای آغوش مادر، ھمه را بسوی خود جذب کرده تا ھميشه در آنجا بمانيم. ما کاری خواھيم کرد تا بسان دوران اوليه نھضت، صدای تدريسات اصل الھی بطور مکرر در مراکز نھضت شنيده شود.
اميدوارم با قدردانی از کار و تلاش ھر روزتان و برکتی که دريافت میکنيد، به بالاترين نتايج زندگيتان دست يابيد. از شما میخواھم تا چنين مردمی بشويد به ويژه که روز موعود دور نيست.
متشکرم