براساس خاطرات اعضای قدیمی با پدر راستین
کلام والدین راستین
یک میهن پرست آماده است که خانواده، خویشاوندان و قبیله اش را برای خاطر ملت قربانی کند. همسر وفادار آماده است که خود را به خاطر شوهرش قربانی کند و پسر خلف خود را فدای پدر و مادرش می کند. فداکاری به خاطر خوبی اصل بنیادی است. فداکاری به معنای انکار کردن خود است. فداکاری کامل انکار کامل خود میباشد. (چان سانگ گیانگ)
شما نميدانید که خدا چه بی امان مرا تحت آموزشهای سخت قرار داده بود، برای من خدا خدای دوست داشتنی نبود. فکر کردن به اين که چطور با من رفتار کرد، مرا به لرزه میاندازد. اگر ذهن یک تاجر را داشتم، خیلی وقت پیش فرار کرده بودم. خواست خدا را فراموش کرده و از خدا فرار ميکردم، با اين ترس که مبادا او بدنبال من بياید. با این حال، زمانی که در زندان رنج میبردم عشق خدا را بیشتر احساس میکردم. در آن مکان من به این درک رسیدم که خدا جدی و براستی مرا دوست دارد. رفتن به زندان برایم ناراحت کننده نبود. لازم است تا شما اعضای کانون خانواده، رنج را به خود هموار کنید، حتی اگر به معنای رفتن به یک زندان یا بازداشتگاه باشد. کجا میتوانید خدا را ببينید؟ در جدی ترین و دشوارترین مکان است که میتوانید خدا را ملاقات کنید. (چان سانگ گیانگ)
اگر خواهان دریافت عشق خدا هستید، باید همه چیز این دنیا را انکار کرده و زندگی خود را در دوست داشتن خدا پیشکش کنید که به معنای ورود به رابطه عاشقانه با خداست. اگر می خواهید عشق خدا را دریافت کنید، باید زندگی خود را فرو گذاری کنید؛ نیروی زندگی به نسبت فروگذاریتان وارد شما خواهد شد. اگر شما به این ترتیب زندگی خود را با زندگی خدا یکی کنید، در نهایت میتوانید به جایگاه پسر یا دختر قبل از سقوط بازسازی شوید، یک پسر یا دختری که خدا می تواند به آنها اعتماد نماید. این شیوه ای است که شما پایه ایمان را بنا میکنید. تاسیس پایه ایمان، به این معنی است که شما به طور مشروط از موقعیت آدم که به دلیل بیایمانی سقوط کرد، به موقعیت آدم که خدا میتواند به او اعتماد کند صعود کنید، یعنی، همان موقعیتی که خدا امیدوار بود تا آدم به آن نائل شود. پس از آن باید برعلیه وسوسههای شیطان بجنگیم و پایه واقعیت را تاسیس کنیم. از موضع هابیل باید قابیل را به تسلیم داوطلبانه وادار کنیم. ما با مشت علیه شیطان نمیجنگیم؛ ما با عشق ميجنگيم. به خاطر اینکه اجداد بشری بواسطه عشق سقوط کردند. اگر سطح عشق شیطان 10 است، سطح عشق ما باید 15 باشد. اگر سطح عشق شیطان 15 است، سطح عشق ما بایستی 20 باشد. (چان سانگ گیانگ)
کار بازآفرینی چیست؟ یعنی کاری کنیم که چیزی که سقوط کرده است در جهت مخالف از طریق جریان مداوم انرژی صعود نماید. در مسیر برقراری یگانگی با قلب خدا، داشتن ایمان ضروری است. اما تمرین کردن حتی قبل از ایمان ضروری است. با این حال نمیتوانیم متمرکز بر خودمان عمل کنیم. ما باید از جایگاه دوست داشتن خدا عمل کنیم. ما بايد برای کسي که دوستش داريم عمل کنيم. تا زمانیکه این موضوع را به درستی تثبیت نکنیم، قادر به گام نهادن در راه رستگاری نخواهیم بود. تاریخ شاهد این موضوع است. (چان سانگ گیانگ)
خاطرات با پدر راستین
پدر راستین میگفت که همه ما بدون استثنا در رفتن به دنیای روح با سه سوال روبرو خواهیم شد: نخست، چقدر خدا را دوست داشتهایم؟ دوم، چقدر مردم را دوست داشتهایم؟ سوم، چقدر آفرینش را دوست داشتهایم…
به همین خاطر همواره او از ما میخواست تا در حین زندگی بر روی زمین در این دنیای جسمی، خدا را دوست بداریم، انسانها را دوست بداریم و مخلوقات را دوست بداریم.
اعضای قدیمی میدیدند که پدر مون چقدر خدا را دوست میداشت. البته همانطور که خود میگفتند، بطور عمومی اعضا قادر نبودند تمامی آنچه را که در قلب پدر نسبت به خدا میگذشت درک کنند، اما در تستیمونیهایشان به نکاتی اشاره میکردند که در ملازمت به والدین راستین مشاهده کرده بودند.
گاه موارد پدر به آنها میگفت که ”دیوانه خدا است، دیوانه اصل الهی است و چیزی وجود ندارد که بتواند کاری کند که او از اصل الهی و یا خواست و رویای خدا دوری کند.“
دیوانه چیزی یا کسی بودن به چه معنا است؟ معنایش این است که فرد خود را بطور کامل فراموش کرده و از خود بیخود شده است. پدر مون کسی بود که همیشه به این میاندیشیده و می پرسید، خواست خدا چیست؟ خدا چه میخواهد؟ و با گذشت زمان چنین احساسی و میلی همیشه عمیقتر و قویتر میشد.
وقتیکه پدر در جائی آرام مینشست، بنظر میرسید که کاری برای انجام دادن ندارد. بنظر میرسید که در حالتی تهی از هرگونه فکر و اندیشه قرار دارد. گاه موارد بنظر میرسید که انگاری منتظر کسی است. میتوانستیم ببینیم که او خود را همواره تهی نگه داشته و بسان آنتنی در گردش، در حال دریافت فرکانس کلام و خواست خدا است. آنگاه شروع کرده و با سرعتی بسیار بالا بسان رعد و برق به حرکت درمیآمد.
در پاسخ به این سوال که پدر چگونه شخصی بود، میتوان گفت که او هیچ چیزی نداشت و همه چی داشت. او همچنین بسان پلی بود که به مردم اجازه میداد تا با عبور از روی رودخانه خود را از حوزه شیطان به حوزه خدا برسانند. پل همیشه دو طرف یک رودخانه را به هم متصل میکند، اما نباید مانعی بر روی آن وجود داشته باشد، که در این صورت، هیچ فردی یا اتومبیلی نمیتواند از روی آن عبور کند. در نتیجه برای آزادی عبور و مرور بر روی آن، پل باید پاک و شفاف و عاری از هر مانعی باشد. و پدر راستین چنین بود.
پدر راستین همچنین مثل تونلی در دل جنگل تاریک بود که به مردم اجازه میداد تا براحتی از جنگل سیاه عبور کنند. بطور معمول، اتومبیلها براحتی میتوانند در داخل تونل حرکت کنند اگر تونل عاری از هرگونه مانعی باشد.
پدر راستین بسان پل یا تونل نقش واسطه را بعهده داشت، کسی که یک حوزه یعنی حوزه انسانی را به حوزه دیگر یعنی حوزه خدا پیوند میزند. در عین حال بدون هرگونه ذرهای از خودمحوری، بدون اینکه به خود بیاندیشد، بطور کامل از خود بیخود بود.
پدر اغلب میگفت که فرد در حالی که به مقام و جایگاهی بالا و بالاتر میرود، بایستی با فروتنی هر چه بیشتر در تمامی شرایط، بیشتر و بیشتر مسئولیت تقبل نماید. او میبایست بسان جنین در رحم مادر باشد. جنین در رحم فاقد هرگونه آزادی است. جنین از طریق بند ناف از مادر تغذیه میکند، اما فاقد هرگونه آزادی عمل است. برای مثال وقتیکه مادر برای استراحت بر روی بستر خواب دراز میکشد، جنین هم دراز میکشد. وقتیکه مادر برمیخیزد، جنین هم برمیخیزد و خلاصه از هر حرکت مادر پیروی کند. از این نقطه نظر جنین هیچگونه آزادی عمل ندارد.
باید بدانیم که ما چه در جایگاهی پایین و چه در مقامی بالا، به خودمان تعلق نداشته بلکه به والدین بهشتی و والدین راستین تعلق داریم. به همین خاطر باید در جایگاهی برای دفاع از آن چیزهائی قرار بگیریم که به خدا و والدین راستین تعلق دارد. شما ممکن است که رهبری و مسئولیت بخشی یا سازمانی را بعهده بگیرید. بعبارت دیگر، وقتیکه در سازمان و یا ارگانی مسئولیتهائی بعهده گرفته و روز بروز مسئولیتهایمان هم بیشتر که بشود، باید بدانیم که آن جایگاهها به ما تعلق ندارند. خدا و والدین راستین چنین چیزی را در اختیار ما قرار دادهاند تا از آنها محافظت کنیم. ما، مخصوصا کسانی که در جایگاه رهبری هستند، بایستی بطور مکرر دعا نموده، هون دوک هه برگزار کرده و در زیستن برای دیگران الگوئی راستین برای دیگران باشیم. اگر شما بتوانید چنین وظایفی را بطور محکم و استوار انجام بدهید، قادر خواهید بود تا تحت هر شرایطی مسئولیتهایی را که به شما محول شود، به خوبی به انجام برسانید.
آنگاه قلبتان تهی خواهد شد و از خدا خواهید پرسید که شما مرا در این جایگاه قرار دادهاید، چه کاری باید برایتان انجام بدهم؟ ما بایستی دارای چنین طرز تلقی و طرز فکری باشم. در این صورت خدا همیشه ما را زیر باران الهام و بصیرت قرار خواهد داد.
یکبار پدر به یکی از اعضای قدیمی گفت، تو فرد خوشحال و خوشبختی هستی. آن عضو پرسیده بود، چرا؟ و پدر پاسخ داده بود، تو میتوانی برنامه روزانهات را کنترل کنی و هر کاری که بخواهی انجام بدهی، اما من چنین آزادی ندارم. ممکن است که فکر کنیم والدین راستین آزادترین انسانهای روی زمین هستند، اما اینطور نیست. آنها آزاد نیستند چرا که همیشه در پی انجام خواست خدا بوده و در تلاشند تا با آن یکی شوند.
والدین راستین نسبت به طبیعت در مورد آب و هوا و جریان باد و خلاصه هر چیزی خیلی خیلی حساس بودند. پدر راستین میگفت که در یک حالت یگانگی کامل روح و جسم هستند و چنین حالتی فاقد هرگونه جنبه جدائی بین روح و جسم است. در این حالت، احساسات خدا در درون او موج میزند، چون روح او با خدا یکی است و او بدون هر اندیشهای از خود، تنها براساس آن ارتباط روحیاش با خدا عمل میکند. اما در مورد ما، وقتیکه نمیتوانیم تصمیمگیری مشخصی داشته باشیم، پرواضح است که این وضعیت نشانهای از عدم اتحاد روح و جسم ما است.
به همین دلیل، پدر میاندیشید که چیزهائیکه بر جسمش رخ میدهند بسیار مهم هستند. بعنوان مثال یکبار پدر تا آخرین لحظاتی که میبایست بسوی محل قرار ملاقتش برود در بستر خواب بود. بعضی از اعضای قدیمی که در ملازمت به او بودند، نگران او بودند. به همین خاطر به پدر مراجعه کرده و به او یادآوری کردند که قرار است که خود را سریع به قرار ملاقاتش برساند. پدر گفت که میدانم، اما نمیتوانم بروم، پاهایم نمیخواهند به آنجا بروند. به همین خاطر فکر میکنم که بعد به آنجا خواهم رفت.
گاهی اوقات وقتیکه پدر ساعت ده صبح قرار ملاقات داشت، ساعت پنج صبح از خواب برخاسته و خیلی زود خود را به آنجا میرسانید. اعضا از پدر می پرسیدند که چرا اینقدر زود به آنجا میرود و او پاسخ میداد، که احساس میکند کسانی هستند که اگر او سر موقع خود را آنجا برساند به او آسیب خواهند رسانید. او از طریق احساسهای روحیاش به چنین چیزهائی پی میبرد. گاه موارد خیلی دیر به محل ملاقاتش میرفت و وقتی دلیش را میپرسیدند، پاسخ میداد که برای اجتناب از آسیبی که قرار بود کسی به او وارد آورد چنین میکند.
در زمان نوجوانیاش به خاطر میآوریم، وقتیکه بدنبال اتمام دوران تحصیل در ژاپن خود را به بندر برای خرید بلیط کشتی رسانیده بود. در زمان حرکت کشتی وقتکه میخواست به سوی کشتی برود، پاهایش از رفتن بسوی کشتی خودداری میکردند و او بدنبال تلاش ناموفق برای انجام این کار از سفر آن روز خودداری کرده بود. عصر همان روز در اخبار آمد که آن کشتی مورد حمله هواپیماهای نظامی قرار گرفته و غرق شده بود.
پدر راستین همیشه میگفت صرف نظر از میزان خلوص نیت اعضا در ملازمت به او ، هیچ چیزی هیچ کاری از جانب اعضا نمیتواند باعث طول عمر او بشود. او همیشه از طریق احساسهای روحیاش از زندگی خود حفاظت میکرد.
یکی از اعضای قدیمی تعریف میکرد که در آن روزها خواب دیده بود که خانهای با ستونهای بسیار بزرگ وجود داشت و او با تعدادی از اعضا بهمراهی پدر راستین در یک طرف آن ساختمان ایستاده بودند. اما در طرف دیگر دشمنانی حضور داشتند که بسوی پدر نیزه و تیر پرتاب میکردند و ما از ترس فریاد میکشیدیم. اگر چه نزدیک پدر ایستاده بودیم، اما به جای کمک به او، فقط از ترس میلرزیدیم. اما پدر برای اجتناب از تمامی آن گلولهها و نیزههای که بسوی او شلیک شده بودند، با سرعت به این طرف و آن طرف حرکت کرده و جا خالی میداد. بدنبال آن خواب، اعضا کرده بودند که آنها بدون اینکه کمکی برای والدین راستین باشند، از آنها پیروی کرده و بیشتر مزاحم او بوده و باری بر دوش او هستند.
یکبار یکی از اعضای قدیمی خواب دیده بود که در حین همراهی با پدر راستین به جایی میرفت اما ناگهان پدر راستین ناپدید شد. آن عضو سعی کرد تا بدنبال پدر برود. در مسیر راهش از کوهها و رودخانهها و موانع بسیاری طی طریق کرد که بسیار خسته کننده بود. در آن لحظات که حسابی خسته و بیحال شده بود، ناگهان کلبهای بر سر راهش مشاهده کرد. او احساس کرد پدر راستین باید در آن کلبه باشد، به همین خاطر به آن سو رفت. وقتیکه وارد کلبه شد دید که تنها برای یک نفر در آن کلبه جا وجود داشت و پدر تنها آنجا دراز کشیده بود. در روزهای اولیه پدر راستین با سختیها و دشواریهای بسیاری از جانب شیطان روبرو بود. در روزهای اولیه، پدر راستین تنهائیهای بسیاری را تحمل کرده بود.
اگر بشریت سقوط نکرده بود، وجودهای روحی ما میتوانستند بطور مستقیم خواست خدا را دریافت و درک نموده و در نتیجه براساس آن عمل میکردیم. پدر راستین همواره در آن سطح زندگی میکرد و به همین خاطر همیشه تنها بود. بعبارت دیگر، در مشاهده نکات عنوان شده فوق، میتوان به این نتیجه رسید که پدر راستین در هر زمانی، بیوفقه در آمادگی برای پیروی از خواست خدا بسر میبرد. او اینگونه یگانه با خدا، عاشق خدا، و در او محو شده بود. بعبارت دیگر پدر چنین میزیست، چون بطور کامل از خود بیخود شده بود. به همین دلیل عشق و کلام خدا همواره در او جاری بود. و او همیشه سعی داشت تا آن جریان بیوقفه عشق و کلام خدا را با تمامی ما سهیم شود.