براساس خاطرات اعضا و حواریون اولیه پدر راستین – سا گیل جا

خودخواهی بزرگ فرشته مبنی بر اینکه می‌خواست از خدا عشق بیشتری دریافت کند، به حوا و سپس به آدم منتقل شد و این سرانجام به عنوان ارثیه به تمامی بازماندگان آدم و حوا رسید. امروز بشریت به تمامی انسانهائی خودخواه و خودمحور هستند.

اگر قرار است که بشریت به خدا بازگردد، باید بطور بنیادی در مسیر متضاد با خودخواهی گام بردارد. به عبارت دیگر، ما بایستی خودانکاری کامل را به مرحله اجرا درآوریم. شیطان، با کسانی است که در مسیرهای خودخواهانه به زندگی ادامه می‌دهند. به همین خاطر، ما بایستی با انکار خود، زندگی خود را متمرکز بر خدا قرار بدهیم.

پدر راستین فرمودند، راههای مختلفی برای انکار خود وجود دارند، اما مؤثرترین راه قرار گرفتن در مسیری است که در آن توسط دیگران مورد رنج و عذاب قرار میگیریم. خودانکاری زمانی حاصل می‌شود که رنج و عذاب شدید از جانب دیگران را تحمل کرده و به پیروزی نائل شویم. بنابراین، پیروی از والدین راستین در حین انجام اموری که مایل به انجام نیستیم، مهمترین راه برای اجرای خودانکاری است، و برپا کردن شرطهای دعا و جانگ سانگ نیز راه دیگری برای خودانکاری است.

دلیل اینکه والدین راستین ما را وادار می‌کنند تا دست به انجام وظایف غیرممکن بزنیم، این است که آنها می‌خواهند تا به ما در انکار خودمان کمک کنند. ما بایستی راهی با رنج و عذاب هر چه بیشتر انتخاب کنیم تا هر چه سریعتر بتوانیم خود را از شر خودمحوری رها کنیم.

والدین راستین یک بار در سخنانشان در آمریکا فرمودند، خودمحوری بزرگ فرشته به بشریت به ارث رسید. مشیت بازسازی به مدت شش هزار سال برای تغییر خودخواهی و خودمحوری به دیگرخواهی بوده است که ما از بزرگ فرشته دریافت کرده بودیم، و این به معنای دست کشیدن از خود و زیستن برای دیگری است.

همانطور که اشاره شد خودانکاری نقطه مقابل خودمحوری است. خودخواهی گرایشی است که باعث می‌شود تا ما بگوئیم که می‌خواهیم هرکاری که دلمان می‌خواهد انجام بدهیم. درست مثل بزرگ فرشته که هر کاری که دلش خواست انجام داد. اما خودانکاری، متضاد آن است، یعنی گرایشی است که ما را به آن سطح از زندگی سوق می‌دهد که در آن می‌گوئیم، با اینکه خواستار انجام چنین چیزی نیستم، اما آن را انجام خواهم داد، و یا انجام این امر دشوار است اما به هر قیمتی که شده آن را عملی خواهم کرد. با این همه، خودانکاری هیچوقت کار آسانی نبوده و نیست.

در این صورت، چه کسی بیشترین آموزشها را برای خودانکاری دریافت کرده است؟ والدین راستین! پدر و مادر راستین آموزشهای بسیاری برای خودانکاری از جانب خدا دریافت کرده‌اند و اینکه خدا هرگز به آنها اجازه نداده تا هر کاری که دلشان خواسته یا کارهائی آسان را انجام بدهند. خدا بی‌وقفه آنها را واداشته است تا دست به کارهائی بزنند که خواستار انجام آنها نبوده‌ و اینگونه به آنها آموزش داد تا خود را انکار کنند.

از دست دادن افراد دوست داشتنی

یکبار پدر راستین فرمودند، دشوارترین زمان دریافت آموزش خودانکاری زمانی بود که هشت تن از دوستان و بستگانش مردند. خواهر کوچک پدر راستین که او را خیلی دوست می‌داشت در جوانی فوت کرد. یکبار پدر یکی از دوستانش را که فکر می‌کرد که او را دوست داشته و می‌خواهد افکار و اندیشه‌هایش را با او درمیان بگذارد، به واسطه مبتلا شدن به یک بیماری، از دست می دهد. در واژگون شدن یک قایق، هشت تن از کسانی را که پدر به آنها علاقه بسیار داشت، تعدادی مفقود و تعدادی جان سپردند.

 پدر به این می‌اندیشید که چرا من بایستی از چنین مسیر دردناکی طی طریق کنم؟ چرا خدا مرا اینچنین در مسیری مملو از دشواری آموزش می‌دهد؟ اما او به این درک رسید که آدم نتوانست به کمال نائل آمده و با خدا متحد شود. و تا زمانیکه پدر به سطحی نائل نشود که در آن بطور کامل با خدا یکی شده، خدا نمی‌تواند اجازه بدهد که حتی یک تار مو بین او و پدر راستین قرار بگیرد.

در حین چنین دوران آموزشی سختی، پدر به این می‌اندیشید که خدا با قرار دادن من در مسیر خودانکاری کامل، مرا از شیطان جدا نموده و من نیز می‌توانم به رهبران کانون خانواده، با قرار دادن آنها در مسیر خودانکاری کامل آموزش بدهم، همانطور که خدا با من چنین کرده است.

کانون خانواده و ما

ما به خاطر علاقه به تعالیم خدا و والدین راستین به کانون خانواده پیوسته‌ایم، اینطور نیست؟ ما به این مجموعه پیوسته‌ایم چون به اصل الهی علاقمند شده، به خواست خدا علاقمند شده و در این جا به امیدی تازه دست یافته‌ایم. اما اکنون چه احساسی داریم؟ کانون سعی دارد تا ما را در مسیرهائی سخت و دشوار که خوشمان نمی‌آید، قرار بدهد. اینطور نیست؟ چرا؟ به خاطر اینکه وقتیکه دست به کارهایی می‌زنیم که خوشمان می‌آید، شیطان خوشحال می‌شود، به همین دلیل برای مقابله با شیطان، ما بایستی مسیر متضاد را پیش گرفته و با خودانکاری پیشه کردن، دست به کارهائی بزنیم که چندان علاقه‌ای به آنها نداریم، یعنی بر کارهائی تمرکز کنیم که انجامشان سخت و دشوار است.

ده درصد ماهانه، بازسازی مالی یا فاندریزینگ، همه سخت هستند، اینطور نیست؟ اما همچنان آنها را انجام می‌دهیم. برکت چطور؟ دریافت برکت ازدواج و همینطور کمک کردن به دیگران در دریافت برکت ازدواج نیز امری دشوار است، اینطور نیست؟ با این همه باید برکت ازدواج دریافت کرده و به دیگران نیز کمک کنیم تا چنین کنند. تمامی آنها ابزارهائی برای خودانکاری هستند، یعنی آموزش و پرورشی برای بازگرداندن ما بسوی خدا است.

یکبار فردی به پدر راستین گزارش داده بود که پدر، این فرد با این مشخصات در کانون، فعالیتهای بسیاری داشته و سرسختانه هم کار کرده بود اما سرانجام با ترک کانون خانواده به راه زندگی خود رفته است. پدر فرمودند که او به خوبی از اصل الهی آگاهی نداشته است. به خاطر اینکه اصل الهی از ما انکار کامل خود را می‌طلبد. دلیل آگاهی کامل داشتن از اصل الهی برای ما این است که بتوانیم دست به کارهائی بزنیم که انجام آنها بسیار دشوار است، با این دید و نگرش که این راه بازگشت به سوی خدا است.

بنابراین، ما با آگاهی از اصل الهی، دیگر نمی‌توانیم شکایت کرده و کارهائی را انجام بدهیم، که نباید انجام داد و برای این باید تمامی انرژی‌مان را در این مسیر فدا کنیم. پدر راستین فرمودند، خدا اغلب کاری کرد تا دست به اموری بزنم که برایم ممکن نبود، و هر بار من آن ماموریت را با فروگذاری تمامی زندگی‌ام، انجام دادم. شما نمی‌توانید تصور کنید که چقدر گریسته و در درد لرزیدم. نهضت هماهنگ اگر تنها در مسیری آرامش بخش به پیش می‌ر‌فت الان اینجا نبود که هست. ما امروز اینجا هستیم چون خدا اشکهای ما را زدوده و ما را به پیشروی واداشته است.

پدر مون حتی در رفتن به زندان برخلاف دیگران می‌اندیشید. بطور معمول زندانیان در محیط زندان آرام راه می‌روند چون برای فرار از محیط زندان دست به هر کاری می‌زنند، اما پدر در آن محیط بگونه‌ای راه می رفت که انگاری در حال دویدن است. او با لذت و شادی پا به محیط زندان می‌گذاشت، چرا که فکر می‌کرد کسی در آن محیط منتظر اوست، به خاطر اینکه خدا همیشه دوازده فرزند روحی برای او آماده می‌کرد.

پدر همیشه با قلبی مملو از امید به زندان می‌رفت، با این سوال که خدا چه کسی را برای او آماده کرده است؟ چون پدر با قانون غرامت آشنائی داشته است. البته پدر هم انسان است و در نتیجه لذت تنها چیزی نبود که او تجربه می‌کرد. پدر می‌گفت که بزرگ فرشته سعی داشت تا حوا را از سنین 12 سالگی وسوسه کند. به همین خاطر ما سعی داریم تا به فرزندان نسل دوم و سوم در این سنین آموزش بدهیم.

به این خاطر، مشیت بازسازی نبرد عشق بین حوزه الهی و حوزه شیطانی است. شیطان حوا را با عشقی نادرست وسوسه کرد و چرا ما نباید با دادن عشق درست یا عشق راستین، مردم از حوزه شیطانی را به حوزه الهی بیاوریم؟ آیا ما نباید فروگذاری هر چه بیشتری در دعا و نیایش و جانگ سانگ داشته باشیم تا آنها را به سوی خدا بیآوریم؟

هر کسی در روزهای اولیه بطور روحی جذب میشد، به خاطر اینکه پدر راستین به ما عشق راستین خدا را اعطا می‌نمود، به عبارت دیگر عشقی در راستای فداکاری برای دیگران به ما می‌داد. مردان و زنان بسیاری بسوی پدر راستین جذب می‌شدند.

پدر می‌گفت، در مسیر خواست خدا، من آرام آرام خود را فراموش کردم. ما باید در چنین جایگاه خودانکاری باشیم که روزی او بگوید، تو کی هستی؟ و ما حتی نتوانیم پاسخ بدهیم.

چه کسانی به حوزه خدا نزدیک‌ترند؟ چه کسانی به حوزه شیطان نزدیکند؟ مردم چنان خودخواه و کله شق می‌شوند که به حوزه شیطان نزدیک می‌شوند. در این صورت زیستن در یک زندگی براساس خودانکاری به چه معنا است؟ معنایش این است که ما در مقام مفعول خدا و والدین راستین بایستیم.

چگونگی دعایمان

والدین راستین در ارتباط با راه خودانکاری به ما آموزش داده‌اند. آنها در تعالیمشان به ما گفته‌اند تا همیشه به خدا و والدین راستین ملازمت نموده و حتی برای یک لحظه هم آنها را ترک نکنیم. به همین خاطر از ما خواسته‌اند تا همیشه دعا کنیم. و مخصوصا خواستند تا در دعا به سه نکته دقت کنیم:

نخست، وقتی دعا می‌کنیم، به خدا سلام بگوییم. ما باید به عنوان فرزندان خدا نخست با او سلام و احوالپرسی داشته باشیم. به عبارت دیگر، می‌بایست بطور مفصل سلام و احوالپرسی داشته باشیم، و برای خانواده راستین نیز دعا کنیم.

دوم، می‌بایست گزارش بدهیم. ما بایستی از کارهائی که انجام می‌دهیم به خدا گزارش داده و از تمامی چیزهای خوب و بد سخن بگوئیم.

سوم، باید از خدا بپرسیم که این یا آن مشکل را چگونه برطرف کنیم؟ و می‌بایست بطور مرتب چنین پرسشهائی داشته باشیم.

والدین راستین همواره سعی داشته‌اند تا نماینده خدا باشند، تا به آن حد که خود را کاملا فراموش ‌کنند. ما نیز باید با اندیشیدن به کلام والدین راستین، به آنها ملازمت کرده و با آن قلب و احساس بپرسیم که انگاری با آنها زندگی می‌کنیم، با این فکر که من وجود ندارم و نقطه مرکزی زندگی خودم نیستم،‌ بلکه والدین راستین نقطه مرکزی هستند. آنگاه الهام خواهیم گرفت و از این طریق راه حل را کشف خواهیم کرد. ما قادر خواهیم بود تا هر مشکلی را حل و فصل کنیم اگر در مقام مفعول کامل والدین راستین بایستیم.

در حین ویتنس

همینطور وقتیکه ویتنس می‌کنیم، بسیار خوب است اگر نام فردی را که سعی داریم ویتنس کنیم،‌ بطور مرتب صدا بزنیم. اگر سعی کنید تا نام او را مرتب صدا بزنید، او خواهد خواست تا با شما تماس گرفته، دیدار داشته و حتی دلش برای شما تنگ می‌شود. آنگاه بواسطه دلتنگی‌ به دیدار شما خواهد شتافت.

پدر راستین در روزهای آغاز کار کانون خانواده، در دعاهایشان نام اعضای اولیه را با جدیت و سرسختی صدا می‌زد. اعضا در هر سطحی که بودند، چه دانشجو، چه کارمند، و چه زنان خانه‌دار در مسیر راهشان، همیشه به دفتر نهضت سر می‌زدند و پدر از طبقه دوم به پایین می‌آمد تا با آنها دیدار و احوالپرسی کند. پدر به آنها می‌گفت که آیا شب خواب او را دیده‌اند، به همین خاطر خوابشان نبرده و الان برای دیدارش به آنجا آمده‌اند؟ و این درست بود، و اعضا با دیدن پدر می‌گریستند. پدر توضیح می‌داد که این نه به خاطر آنها بلکه به خاطر او بوده است. چون تمامی شب گذشته را به دعا و صدا زدن نام ما سر کرده بود. به این دلیل اعضا خواب او را دیده و همیشه به او فکر می‌کردند. پدر همیشه چنین خالصانه دعا می‌کرد و به این می‌اندیشید که منتظر مانده و ببیند.

گاه موارد اعضا در مسیر رفتن به محل کار خود، ناخودآگاه بسوی دفتر مرکزی می‌رفتند، یا بعضی‌ها اتوبوس را اشتباهی سوار شده و خود را در رفتن بسوی مرکز می‌دیدند. چنین معجزات و اتفاقات همیشه رخ می‌داد. اگر چه دیوانه کننده بود اما اعضا هر روز اینگونه به دفتر مرکزی می‌آمدند حتی وقتیکه کار خاصی برای انجام دادن نداشتند. این راز ویتنسینگ است. ما می‌بایست از چنان قلبی مملو از عشق برخوردار باشیم که دیوانه‌وار خود را به امیدی برای نجات آنها از مرگ سوق بدهیم، چنانکه آن فرد نیز دیوانه شود. آنگاه قادر خواهیم بود تا راه را بگشائیم.

یکبار پدر راستین از یکی از اعضا پرسیده بود که در مسیر خواست خدا با چه قلبی به پیش‌ رفته و ادامه می‌دهی؟ او پاسخ داده بود که با انتقامی سرد (در ارتباط با کسانیکه در دوران اولیه به پدر و اعضای اولیه دردهای بسیاری وارد آورده بودند) در قلبم به پیش می‌روم. او ادامه داد که در آغاز چنین احساسی داشتم اما با گذشت زمان متوجه شدم که انتقام راستین، انتقام عشق است. به عبارت دیگر او متوجه شده بود که انتقام راستین، دوست داشتن کسی است که به تو بدی کرده و دشمنی ورزیده است و اینکه او را داوطلبانه به تسلیم وادار کنی!