براساس تستیمونی اعضای قدیمی – خانم سا گیل جا
پدر گفت که خدا قول برکت بیکرانی را به او داد. درست بسان اسحق که به یعقوب برکت داده بود، خدا به پدر مون برکت داد. به او گفت: تو در میان برادران و خواهرانت در باشکوهترین مقام قرار خواهی داشت. اگر چه یعقوب برای دوری جستن از غضب عیسو میبایست به هران و یا به جهنم برود و بیست و یک سال را در آنجا سپری کند. به همین صورت، خدا پدر را در مقابل حمله شیطان تنها گذاشت، اگر چه به او گفته بود که او را در بالاترین مقام قرار خواهد داد.
آدم و حوا در چه سنی سقوط کردند؟ آنها در سطح کمال مرحله رشد سقوط کردند. خدا در همان سن پدر را صدا زد تا او به عنوان نماینده تمامی بشریت این مرحله را بازسازی نماید. پدر میبایست با شکست کامل شیطان در شیم جانگ (قلب مملو از عشق و اندوه) با پیروزی و سربلندی از این مرحله طی طریق نماید.
مشیت بازسازی تنها زمانی به انجام میرسد که نود و پنج درصد سهم مسئولیت خدا و پنج در صد سهم مسئولیت انسان به هم مرتبط شوند. به همین دلیل، پدر میبایست در یک نبرد خونین باشیطان جنگیده (جنگ و نبردی که تنها خدا و شیطان از آن اطلاع دارند) و اصل الهی را کشف کند.
در این صورت، سهم مسئولیت خدا در اینجا چه بود؟ خدا برای پدر سوال مطرح میکرد، برای مثال از پدر میپرسید، چرا من در جریان عمل سقوط اجداد تو، آدم و حوا، دخالت نکردم؟ و سپس از پدر میخواست تا جواب آن را پیدا کند. بعد وقتیکه به جستجوی جواب برمیآمد، شیطان بصورت تودهای از هوای فشرده به پدر حمله میکرد و تلاش داشت در سیستم تنفسی او اختلال بوجود آورد. این وضعیت چنان ناگوار بود که پدر حتی نمیتوانست نفس بکشد.
این موضوع را پدر با اعضای اولیه در میان میگذاشت. او میگفت که همین الان که سالها از آن اتفاق گذشته وقتیکه به دعا مینشینم، آن صحنهها را همینجا جلویم احساس میکنم. پدر میگفت که حملات شیطان وحشیانهترین رفتاری بود که کسی میتواند تصورش را بکند.
پدر میگفت که حملات شیطان غیرقابل توصیف هستند. او با قرار گرفتن در جایگاهی که خدا او را بطور کامل رها کرده بود، در عین تحمل دردی شدید و عظیم، با موفقیت پاسخ به سوالات خدا را کشف نموده و به سطح کمال مرحله رشد صعود نمود.
بزرگ فرشته در باغ عدن با آدم و حوا صحبت میکرد. در این زمان هم او با پدر صحبت میکرد اما اینبار سخنان او با پدر برای گیج کردن او در مسیر انجام خواست خدا بود. او در مورد مسائل برخلاف اصل الهی سخن میگفت. به همین خاطر پدر در معرض انجام اشتباهات قرار میگرفت، به خاطر اینکه او در آن زمان در حوزه تسلط غیر مستقیم خدا قرار داشت به همین خاطر خدا نمیتوانست دخالت نماید. پدر برای اجتناب از شیطان و تاثیرات او، در مسیری بطور کامل برخلاف آن چیزی که شیطان مطرح میکرد گام برمیداشت. او اینگونه با شیطان بطور مداوم مقابله میکرد.
پدر برای پیدا کردن پاسخ به سوالات خدا بسختی کار و تلاش داشت و وقتیکه پاسخ را مییافت، برای دریافت تائیدیه آن را با خدا در میان میگذاشت. خدا نیز برای پرداخت غرامت در مسیر بازسازی جایگاه پسری که پدرش را در باغ عدن انکار کرده بود، پدر راستین و پاسخی را که دریافت کرده بود، انکار میکرد.
خدا همچنین وقتیکه حملات شیطان شدت میگرفت پدر را تنها میگذاشت. پدر میگفت که به این خاطر درد و رنج عظیمی را تحمل میکرد. دوهزار سال پیش، وقتیکه عیسی مجبور بود تا صلیب را بدوش بکشد، تنها خدا را داشت. اما خدا او را تنها گذاشته بود. او تنها خدا را داشت اما خدا او را رها کرده بود. به همین خاطر عیسی فریاد میزد که خدایا چرا مرا تنها گذاشتی؟
پدر از راههای پر از معمای مشیت الهی سخن میگوید. او میگفت درد جسمی عیسی با اتمام درد صلیب به پایان رسید. اما دردی را که پدر از تحمل صلیب شیم جانگ تحمل میکرد، غیرقابل مقایسه با درد جسمی است. پدر میگفت که حتی وقتیکه آن را بیان کنم، شما چگونه قادر نخواهید بود تا آن را درک کنید.
پدر میگفت وقتیکه خدا او را در زمان حملات شدید شیطان تنها رها کرده بود، مثل این بود که او در یک خلا تاریک (بسان سیاهچال) قرار گرفته بود. او حتی نمیتوانست تشخیص بدهد که کجاست. دلیل اینکه ما میتوانیم روی زمین ایستاده، بالانس خود را حفظ کرده و از نور خورشید و تنفس هوا لذت ببریم، به خاطر حمایتی است که از نور آفرینش دریافت میکنیم. وقتیکه خدا پدر را رها کرده بود دیگر نور آفرینش وجود نداشت و به همین خاطر پدر نمیتوانست بگوید که بدن جسمی یا روحیاش کجاست. در چنین موقعیتی بود که پدر احساس کرد که این موقعیت و وضعیتی است که عیسی خود را در آن میدید.
در چنین وضعیتی، شیطان آشکار شده و به پدر طعنه میزد که آیا در برابر من تسلیم نخواهی شد؟ اما پدر بدون اینکه خم به ابرو آورد، هرگز نسبت به خدا فکر و احساس بدی نداشت، از او رنجشی به دل نگرفت و به قول خدا مبنی بر اینکه او را در بالاترین مقام قرار خواهد داد، ایمان داشت. در پایان وقتیکه شیطان دید که او تزلزل ناپذیر است دستهایش را بالا گرفت و تسلیم شد. شیطان میگفت که بطور معمول فرد در چنین جایگاهی خدا را سرزنش و ملامت میکند. من هرگز چنین فردی را با چنین قلبی ندیده بودم ، به همین دلیل عقب نشینی کرد.
آنگاه خدا با اشک بسوی پدر آمد، چنان شدید گریه میکرد که تمامی بهشت و زمین به لرزه درآمده بود. پدر را در آغوش گرفت و گفت سرانجام پسرم را یافتم. پدر میگفت عشق خدا چنان باشکوه و عظیم بود که در عمق استخوانش نفوذ کرده بود. آنگاه عیسی و تمامی انسانهای روح که او را انکار کرده بودند به سوی پدر بازگشته و او را تائید کردند. عشق خدا چگونه احساسی داشت؟ پدر میگوید عشق خدا، عدم وجود کامل نفرت و کینه و دشمنانگی بود، حتی فکر چنین چیزی هم وجود نداشت. ما انسانها بواسطه سقوط دارای این تمایل و گرایش هستیم که در رودرروئی با بدرفتاری، کینه و نفرت به دل میگیریم. آنگاه، ما افراد درگیر در آن مسئله را دشمن میپنداریم. وقتیکه پدر عشق خدا را تجربه کرد، مزه آن با هر نوع عشقی که تا به آن زمان تجربه کرده بود تفاوت داشت.
شنیدهایم که پدر در دروان نوجوانیاش خیلی زود و شدید عصبانی میشد. یکبار او به خاطر شکست خوردن در یک مسابقه کشتیگیری چنان عصبانی شده بود که شبها خوابش نمیبرد. در خاطراتش اینطور شنیدهایم اینطور نیست؟ این شخصیت تند در او به او دیکته میکرد که بایستی پیروز شود. اما پدر میگوید بدنبال تجربه عشق خدا و ذوب شدن در آن عشق، همه چیز در او دستخوش تغییر شد. بعد از آن پدر هرگز نمیتواند به مدت طولانی از کسی ناراحت شود. و اینکه هرگونه احساس نفرت باعث دردی عظیم در او میشود.
در باغ عدن، حوا بواسطه گفتگوهای شیرین با بزرگ فرشته سقوط کرد. بعبارت دیگر بزرگ فرشته خوش سخن بود. حوا فرد باهوشی بود و بزرگ فرشته نمیتوانست او را فریب بدهد مگر اینکه با استفاده از کلمات خوب با او سخن بگوید. بزرگ فرشته از کاری که خدا میخواست در آینده انجام بدهد اطلاع داشت، در نتیجه نخست از نقشه و برنامه خدا استفاده کرد. او درواقع با اصل الهی نزدیکی خاصی داشت اما متمرکز بر خود سخن میگفت. اینجا بود که پدر مجبور بود تا در یک نبرد و جنگ آگاهی و خرد وارد شود. مخصوصا اینکه تشخیص براساس اصل الهی بودن و یا نبودن بسیار دشوار بود.
یکی از اعضا پرسیده بود، پدر آیا میدانستی که چه چیزی براساس اصل الهی بود؟ و پدر گفته بود، به این دلیل که ذات پلید را طرد کرده بودم میتوانستم بگویم که چه چیزی براساس الهی هست و چه چیزی نیست. ذات پلید، خودخواهی است. این موضوع در اصل الهی در فصل دوم توضیح داده شده است، خودخواهی متمرکز شدن بر خود است.
دلیل شیطان شدن بزرگ فرشته، این بود که او متمرکز بر خود شد. اگر او خود را متمرکز بر خدا و آدم و حوا حفظ میکرد هرگز سقوط نمیکرد. بزرگ فرشته فکر میکرد که من یک خدمتکار با ایمان و وفادار بودهام اما اکنون خدا دارای پسر و دختر خود است و من بردهای بیش نیستم. بعبارت دیگر او میاندیشید من کی هستم؟ چنین خود محوری بذری بود که به سقوط تولد داد.
بنابراین باید به خاطر بسپاریم که ما قادر به ملاقات خدا نخواهیم بود مگر اینکه در زندگی با ایمان خود بر روی زمین، خودمان یا خودمحوری را بطور کامل انکار کنیم. خودانکاری بسیار مهم است. این نخستین ویژهگی است که ما به آن در راه ایمان نیاز داریم. خدا بعد از اینکه پدر را در جایگاه نجات دهنده انتخاب نمود، او را در مسیر آموزش سخت و دشوار خودانکاری قرار داد.
به جای اینکه به پدر اجازه بدهد که هر کاری دلش میخواهد، هر کاری که از انجام آن لذت میبرد انجام بدهد، او را در مسیری قرار داد تا تنها کارهائی را انجام بدهد که نمیخواست و یا از انجام آنها نفرت داشت. انجام کارهائی که شما خوش ندارید، یا انجام کارهائی که نمیتوانید انجام بدهید، دوره آموزشی خودانکاری است. در این صورت شیطان نمیتواند بدنبال شما بیاید. تنها وقتیکه پدر دوره آموزشی سخت و دشوار خودانکاری را پشت سر گذاشت متوجه شد که این برنامه خدا بود.
ورود پدر به آمریکا در سال 1971 بسیار دشوار بود. او حتی نمیتوانست پرواز مستقیم داشته باشد بلکه میبایست از طریق کانادا به آمریکا برود. بعدها مسیحیان میخواستند تا پدر را بیرون کنند، حتی وقتیکه سخن خطائی نگفته بود و عملکرد اشتباهی مرتکب نشده بود. پدر فردی مذهبی بود که حتی در کشور خود نیز مورد پذیرش قرار نگرفته بود. و مسیحیان هر حرکت پدر را زیر نظر داشتند.
آنگاه خدا به پدر گفت تا با رئیس جمهور ریچارد نیکسون دیدار داشته باشد. و او سرانجام چنین کرد. اما در آغاز وقتیکه فرمان خدا برای ملاقات نیکسون را شنید، خیلی متعجب شده بود و نمیدانست که چگونه میتواند چنین چیزی را عملی کند.
پدر گفت که به مادر و فرزندانش میگفت که همه چیز بخوبی پیش خواهد رفت، اما برمی گشت و میگریست. اعضای قدیمی با شنیدن این موضوع خجالت زده می شدند. در آن زمان افراد در اطرف پدر به او توصیه میکردند که به دیدار رئیس جمهور نیکسون نرود. پدر میبایست اشکهای بسیاری ریخته و دورههای شرط و دعا برپا نماید قبل از اینکه بتواند رئیس جمهور نیکسون را ملاقات کند.
با توجه به این نکات میتوان دید کارهائی را که پدر مون انجام میداد آسان نبود. او شرطهای بیشمار ”چان سانگ“ برپا نمود و کارهائی کرد که مردم بطور معمول نمیتوانستند انجام بدهند. او مثل همه ما انسان بود اما چه تفاوتی با ما داشت؟ او از دنیای روح شناخت داشته و از قلبی برای مبارزه با شیطان و مغلوب کردن او برخوردار است. این تفاوت او با ما بود.
کیم ایل سانگ چقدر فرد پلیدی بود؟ او مردم بسیاری را قتل عام کرده بود. اما پدر قبل از رفتن به کره شمالی و دیدار با کیم ایل سانگ، به هاوائی رفت تا با پیشکش دعا بر نفرتش از او به عنوان یک قاتل غلبه کند.
پدر به خود میگفت، من نمیتوانم از او نفرت داشته باشم حتی اگر تمامی دنیا به خاطر قتلهائی که او انجام داده، از او نفرت داشته باشند. اگر من هم از او نفرت داشته باشم، او فرصتی برای نجات نخواهد داشت. در این صورت من در ملاقات با او چه قلبی میبایست داشته باشم؟ بله، من به عنوان پدر او، کسی که به او تولد داده است، به ملاقاتش خواهم رفت. مردم ممکن است بگویند که کیم ایل سانگ یک قاتل است، او را اعدام کنید، با شلیک یک گلوله به زندگی او پایان دهید، اما پدر ”کیم ایل سانگ“ هر کاری برای نجات او انجام خواهد داد. اگر او در آنجا باشد هر کاری برای نجات پسرش انجام خواهد داد. من با چنین قلبی به آنجا خواهم رفت.
پدر در ملاقات با ”کیم ایل سانگ“ توانست او را بدون هر گونه درنگ و دودلی در آغوش بگیرد، به خاطر اینکه او با چنین قلبی به کره شمالی رفته بود. و کیم ایل سانگ عشق پدر را احساس کرده بود.
دکتر بوهی پارک که در این سفر پدر را همراهی کرده بود گفت، در آن لحظه که پدر ”کیم ایل سانگ“ را در آغوش گرفت من پشت سر او ایستاده بودم. و بعد از پدر من هم در شرایطی قرار گرفتم که ”کیم ایل سانگ“ را در آغوش گرفتم، اما با این احساس و قلب که ای قاتل!و او را نفرین میکردم. بعبارت دیگر او هم مثل پدر ”کیم ایل سانگ“ را در آغوش گرفت اما بطور کامل بیرونی! یعنی اینکه قلب او بطور کامل با قلب و احساس پدر تفاوت داشت. آنجا بود که متوجه شد تفاوت آشکار بین قلب والدین و قلب برادر و خواهر وجود دارد.
خدا شخصیت پدر را بگونهای بنا کرده است که بتواند عشق بورزد. همینطور به خاطر اینکه خدا همیشه با او است توانائی او در عشق ورزیدن در سطحی متفاوت با قلب مردم معمولی است. اعضای قدیمی همراه با پدر این موضوع را بارها و بارها تجربه کرده بودند.
پدر بدنبال نبردی سخت با شیطان هر قسمت از اصل الهی را کشف نمود. پدر به اعضا میگفت گاه موارد از اینکه مجبور است اصل الهی را به کسانی بدهد که لیاقت آن را نداشته و هیچ مشارکتی در مشیت الهی نداشته و ندارند، عصبانی میشود. با این همه، او اصل الهی را بدون دریافت چیزی میدهد، به خاطر اینکه او بایستی تمامی بشریت را نجات بدهد.