نقبی به چگونگی تفاوت و نوع رابطه ذات روحی و ذات جسمی
چه فرقی بین ذات جسمی و مغز وجود دارد؟ مغز بخشی از ذات جسمی است که در برابر روح ما مثل گیرنده رادیوئی عمل میکند. اما ذات جسمی ما محدود به مغز تنها نیست، بلکه شامل میدان اطلاعاتی اطراف بدن جسمی نیز هست. در بدن جسمی ما هر سلول به خاطرات گذشته و اجداد ما مرتبط است. در علم کوانتومی به این ”خاطرات سلولی” میگوئیم که تمامی تجربیات، عادات و حرفه و فن در آن ثبت شده و نگهداری میشوند. به همین خاطر چیزهائی را که ما امروز تجربه میکنیم، میتواند به نسلهای گذشته ما مرتبط باشند. بهرحال اطلاعات در هر سلول و در میدان اطراف آن ذخیره میشود که این همان میدان کوانتومی است، منتهی انرژی جسمی است، به همین خاطر بخشی از ذات جسمی ما محسوب میشود.
ذات جسمی ما در همراهی با مغز و غریزههای بشری در تلاش برای اتحاد پیچیده بین تمامی سلولهای بدن جسمی ما است و بطور عمومی به مسائل مربوط به بقای فردی توجه میکند مثل غذا، خواب و روابط جنسی. این ذات جسمی مرکز فرماندهی وجود جسمی ما است در حالیکه ذات روحی مرکز فرماندهی وجود روحی ما است. ذات جسمی ما موقتی و محدود است در حالیکه ذات روحی ما ابدی و ورای زمان و مکان نامحدود است. ما با درک اعمال ذات روحی، ادراک، احساس و خواست، میتوانیم رابطه این دو را به یک فرستنده و گیرنده رادیویی تشبیه کنیم.
روح ما چطور بر بدن جسمی ما کنترل دارد؟ بدن روحی ما با ذات خود یعنی با ذات روحی کنترل میشود. ذات روحی در داد و دریافت مداوم با ذات جسمی است. نقطه مرکزی آن، قلب ما—انگیزه برای داد و دریافت عشق—است. اگر روح ما بالغ باشد، ذات جسمی بطور اتوماتیک از فرامین روح پیروی خواهد کرد. ولی در صورت نابالغی روح، ذات جسمی میتواند تسلط را وارونه کند. از طرف دیگر، روح نابالغ براحتی تحت کنترل جسم قرار میگیرد که در این صورت روح، در درون جسم و تحت فرامین جسم، یا تحت کنترل نیازهای بدن جسمی، محبوس خواهد شد. در این صورت روح بدون هر گونه آزادی عمل، توانائی برای رشد را از دست خواهد داد. و در نتیجه انسان به یک موجود بسیار محدود مبدل شده، به سطح زندگی یک حیوان نزول کرده و ذات پلیدش بکار میافتد. درواقع در جایگاهی که متمرکز بر شیطان ذات جسمی در جایگاه فاعل بر ذات روحی در جایگاه مفعول مسلط میشود، ذات پلید متولد میشود.
با نگاهی عمیقتر به درون ذات جسمی و مخصوصا در بررسی علمی مغز متوجه میشویم که قسمتهای راست و چپ مغز ما کارکرد متفاوتی دارند و محققان میگویند که:
- قسمت چپ مغز به امور جسمی میپردازد در حالیکه قسمت راست به امور روحی میپردازد. (فکر کردن، احساس کردن …)
- قسمت چپ مغز نکته بین بوده و به تک تک مسائل بطور مفصل دقت میکند اما قسمت راست مغز، از سطحی بسیار بالا به تمامی تصویر دقت میکند.
- قسمت چپ مغز به تفاوتها دقت میکند به همین خاطر اعمال متمرکز بر آن به تناقضات و عدم تناسب ختم میشوند. اما قسمت راست مغز به چیزهای مشترک و عمومی دقت میکند، به همین دلیل اعمال متمرکز بر آن به اتحاد و هماهنگی ختم میشود.
به عبارت دیگر تحقیقات نشان میدهند که دو نیمکره مغز ما درواقع ذات روحی و ذات جسمی ما را به هم مرتبط میکنند. و تنها زمانیکه هر دو بخش بدرستی و در هماهنگی هستند یعنی وقتیکه قسمت راست در مقام فاعلی و قسمت چپ در مقام مفعولی عمل کنند، همه چیز در زندگی فرد بدرستی سمت جهت خواهند داشت.
هوش، احساس و اراده ما وظایف ذات روحی است. با این حال، مغز ما در سطح فیزیکی و مادی، همتایان هوش، احساس و اراده را دارا است.
به عنوان مثال، مغز میتواند روابط عصبی و جسمی بوجود آورد که یک کپی از کامپیوتر مادی است. مغز همچنین میتواند محرک فعل و انفعالات عاطفی بدن جسمی باشد. مغز همچنین دارای بخش خواست است که همان عادات اتوماتیک حاصل شده از اعمال مکرر است.
سه وظیفه قسمت مغز
- هوش (تحلیلگر)
- احساس (فعل و انفعال)
- اراده (اتوماتیک)
هوش مغز، از طریق ارتباطات عصبی کار میکند. وقتیکه فردی یا چیزی را با نتیجه خاصی مرتبط میسازید، رابطه مادی عصبی (بدون احساس درستی یا نادرستی) بین آنها شکل میگیرد. در اینجا ارتباط نادرست و نامناسب مسبب تسلط ذات جسمی بر ذات روحی و محبوس کردن روح میشود. تمرکز و مشغلت فکری بر روی یک مشکل بطور مداوم در مغز ما هر چه بیشتر به این روابط رنجشآور نیرو میبخشد تا به حدی که کاملا بر روح ما غلبه کرده و گریز از آن دشوار خواهد بود.
احساس مغز، بخشی از مغز مسبب شکلگیری فعل و انفعالی برای بازآفرینی احساساتی خاص است. تا زمان رشد قلب روحی ما، روح ما از طریق بدن جسمی احساسات را میآموزد و وقتیکه بالغ شویم، روح میتواند بر این فرایند و این فعل و انفعال غلبه کند. اما وقتیکه نابالغ باشیم، این فعل و انفعال بر ما کنترل خواهد داشت. بعنوان مثال در آشنائی با یک فرد تازه، مغز فعل و انفعال برای جذب شدن و جذب کردن بوجود میآورد، که هدفش بوجود آوردن رابطه با آن فرد است. اما یک فرد نابالغ آن را با عشق اشتباه میگیرد و به همین خاطر عاشق شده و سپس هربار در مسیر آشنائی با دیگران، بدنبال ایجاد ارتباط با فردی دیگر، رابطه قبلی را شکسته و دوباره عاشق میشود و این فرایند کاذب بطور مکرر ادامه پیدا میکند که فرد اینگونه هم زندگی خود و هم زندگی دیگران را نابود میکند.
اراده مغز، به ما اجازه میدهد تا با آموختن حرفه و فنون تازه بر زندگی خود تسلط درست داشته باشیم. وقتیکه چیزی یا امری به اندازه کافی تکرار شد، آنگاه بطور اتوماتیک از آن ما خواهد شد، مثل تایپ کردن با ده انگشت. این یک هدیه بسیار با ارزشی در ما است اما اگر امری منفی و بد را بارها تکرار کنیم، مغز ما در روردروئی با آن اوضاع و شرایط خاص بطور اتوماتیک فرمان انجام آن امر منفی را میدهد، چیزی که از کنترل ما خارج خواهد بود.
خدا: هوش احساس اراده
|| || ||
ذات روحی: هوش احساس اراده
|| || ||
ذات جسمی: هوش احساس اراده
این سه قسمت مغز در جایگاه مفعولی میتوانند به هوش، احساس و اراده ذات روحی ما و از طریق آن به هوش، احساس و اراده خدا پاسخ بدهند. وقتیکه چنین چیزی بوجود آمد ما بطور طبیعی همصدائی با قلب خدا را تجربه خواهیم کرد.
چگونگی رشد روحی ما
اصل الهی بسیار روشن و واضح تشریح میکند که روح ما با دریافت عنصر حیات، که از طریق انجام کارهای خوب توسط بدن جسم ما تولید میشود، و عنصر زندگی، از طریق ارتباط با خدا و دریافت عشق و کلام او رشد میکند.
روح ما از طریق زندگی در بدن جسمی ما رشد کرده و بالغ میشود. در دوران کودکی، ذات جسمی زمینهای برای رشد روحی است، و ما با شروع شکلگیری غرایز جسمی و روابط جنسی، حتی عشق را میآموزیم. اما عشق تنها در سطح جسمی محدود باقی نمیماند.
رابطه بین دو ذات روحی و جسمی، رابطه فاعل و مفعول است. ذات روحی ما بایستی به عنوان یک فاعل بدرستی بالغ شود. تنها در این صورت است که ذات جسمی ما در مقام و جایگاه طبیعیاش به عنوان یک مفعول میتواند به اعمال درست خود متمرکز شود.
همانطور که اصل الهی تشریح میکند، اساس واقعی اتحاد روح و جسم بازسازی تسلط ذات روحی بر ذات جسمی است. و این زمانی رخ میدهد که از یک طرف مغزمان را آرام کنیم تا از فرماندهی تمام عیار کل وجود ما دست بردارد و از طرف دیگر روحمان را تقویت کرده و نیرو ببخشیم تا به مقام فرماندهی کل وجود ما صعود کند. در این راستا کنترل بر افکار و اندیشهها، احساسات و عادات کلید اساسی و حیاتی برای نیل به کمال شخصیت است. در نتیجه بسیار جدی و خطیر خواهد بود اگر نتوانیم فرصت برای ذات روحی در انجام وضایفش و در نتیجه نیل به چنین کنترلی بر وجودمان را بوجود آوریم. به خاطر داشته باشیم که در اصل:
- ذات روحی با قلب خدا آشنا بوده و از دید خدا به همه چیز نگاه میکند
- ذا ت روحی فاعل و هدایت کننده ذات جسمی است
- ذات جسمی دیدگاه ذات روحی را براحتی آموخته و آن را پذیرا میشود
- ذات جسمی با پذیرش راه و روش ذات روحی برگرفته از خدا، آن را تکثیر میکند
مشکل اساسی
به واسطه سقوط بشر، ذات جسمی ما فاعل و ذات روحی ما بدون دریافت غذایش از جانب خدا، تحت فشار قرار گرفت و بمرور زندانی و محبوس شده، توانائی برای ابراز نظر و توانائی برای رشد و نمو را از دست داد. به همین خاطر ما حساسیت خود را نسبت به خدا و حقیقت از دست دادیم. در نتیجه ریشه مشکلات اساسی بشر از نابالغی روحی ما برمیخیزد. یعنی ذات جسمی ما در جایگاه فاعلی قرار گرفت و در تمامی لحظات حرف حرف او بود و به این ترتیب ذات روحی ما نتوانست فرصتی برای رشد داشته و بالغ شود.
ذات اصیل ما زمانی بطور اساسی شکل گرفته و رشد پیدا میکند که ذات روحی در مقام فاعلی بر ذات جسمی مدیریت داشته باشد. اما وقتیکه برعکس ذات جسمی در جایگاه فاعلی قرار میگیرد این ذات پلید است که پا به عرصه وجود میگذارد. و در نتیجه ما بطور اتوماتیک کانالی برای کارهای دنیای روح پلید میشویم.
محدودیتهای ذات جسمی
- ذات جسمی رابطهای با قلب خدا نداشته و نمیتواند دید الهی داشته باشد
- قرار بود که ذات جسمی مفعول ذات روحی شود ولی اکنون از جایگاه اصیلش خارج شده است
- ذات جسمی چگونگی تسلط را واژگون کرده و به جای انکه از جانب ذات روحی مدیریت شود، خود او را مدیریت میکند.
ذات جسمی با تکثیر پلیدی، فلسفه زندگی شیطانی را تبلیغ میکند. طبیعت و سرشت ذات جسمی زمینه برای توسعه چهار طبیعت سقوط کرده است:
- نداشتن دید الهی
- ترک مقام درست
- تسلط وارونه
- تکثیر گناه
به این دلیل انسانهای متمرکز بر ذات جسمی انسانهائی هستند که تمامی فکر و ذکرشان به مسائل و افکار انسانی و جسمی ختم میشود. به این دلیل انسانگرائی یک ایدئولوژی بهانه جوئی براساس چهار طبیعت سقوط کرده است، همانطور که در اهداف انسانگرائی عنوان شده است:
- انکار خدا به عنوان نقطه مرکزی
- ترویج شدید فردگرائی، تهاجم به تمامی ارزشهای جهانی
- نابود کردن خانواده با این عنوان که چیزی کهنه و قدیمی است و به جای آن تشویق همجنسگرائی و زندگی مشترک
- ترویج فرهنگ فحشا
صرف نظر از اینکه یک فرد در حوزه انسانگرائی چقدر خوب است، او همیشه کانالی برای دنیای روح پلید است، چرا که او همیشه تحت تسلط ذات جسمیاش در گمراهی بسر میبرد و دقیقا به همین دلیل، او ناتوان در داشتن دید الهی، نمیتواند مدیریت درستی بر امور زندگی داشته باشد.
هدف بازسازی
تاریخ بازسازی درواقع برای بازسازی جایگاه راستین فاعل و مفعولی بین ذات روحی و ذات جسمی بشری بوده است. بواسطه سقوط ما آزادی ذات اصیل خودمان را از دست دادهایم. چطور میتوانیم بر بدن جسمی خود تسلط برقرار کنیم؟ از طریق نسب خونی میتوانیم چنین چیزی را به انجام برسانیم. تک تک سلولهای بدن جسمی ما به خاطرات اجدادی ما مرتبط هستند. شیطان از ارواح و فرشتههای پلید بسیاری استفاده میکرد تا با عهد و پیمانهای دروغین، اجداد ما را اغوا کند. با فرمان شیطان، آنها بدن جسمی ما را مورد تهاجم قرار داده، و با تمامی افکار و اندیشههایی برخلاف خواست خدا، همه چیز را در زندگی بشر تحت تاثیر قرار دادند.
باید به خاطر داشته باشیم که با توجه به اینکه مغز ما و همینطور تک تک سلولهای بدن جسمی مثل دستگاه گیرنده و فرستنده عمل میکنند، در هر دقیقه 20 تا 30 اندیشه از 20 تا 30 روح در اطراف ما از جمله از شیطان به ذهن ما وارد میشوند. ذات روحی ما بطور مداوم در ارتباط روحی با ارواح بسیار زیادی در دنیای روح است و ذات جسمی ما به تعدادی از آنها در قالب هجوم فکر و اندیشه دست پیدا میکند و با تمرکز بر اندیشههائی خاص، با این روحهای خاص زمینه مشترک بوجود آورده و در نتیجه زندگی روزانه را در مسیر خواست آن ارواح سمت جهت میدهد.
در این بمباران افکار و اندیشهها، که نقش اساسی در تصمیمگیریها و سمت و جهت زندگی ما دارند، ما بایستی موج رادیویی مغز و سلولهایمان را بر کانالهایی متمرکز کنیم که میدانیم از کلام و عشق خدا سرچشمه گرفتهاند، تا تضمین کنیم که همیشه در مسیر درستی و یگانگی محض با خدا و والدین راستین خواهیم زیست و در نتیجه پدیدههائی چون سقوط و شکست انسان در باغ عدن هرگز دوباره در زندگی ما تکرار نخواهند شد.