تدریس 37: دوره آمادگی برای ظهور دوباره نجات دهنده
شاهد آن بودیم که اصل الهی در تلاش برای ادغام اصول آفرینش، سقوط بشر، توسعه و شکوفائی هر چه بیشتر ایمان و عشق انسان همینطور اقتصاد و علم در غالب ابزاری است که بتواند به انسان در نیل به اهداف ایدهآل عشق راستین و خانوادههای راستین یاریرسان باشد.
با توجه به گسترش رسانههای اجتماعی در سراسر دنیا، شیوع وحشیانۀ تروریسم، شیوع بی بندوباری و حتی قانونی شدن ازدواج همجنسگرایان در بعضی از کشورهای جهان، شیوع بیماریها و مشکلات سلامتی و بهداشت انسانها، بحرانهای زیست محیطی و خلاصه در تمامی انواع و اقسام موانع بزرگ و کوچک دراین زمان، برنامۀ خدا چیست؟
برای درک این موضوع لازم است که به 400 سال دورۀ آمادگی برای ظهور دوبارۀ ناجی نگاهی بیاندازیم.
در تشابه بسیار با دورۀ آمادگی برای ظهور ناجی که با پیشگوئی ملاکی نبی آغاز شد و تا تولد عیسی ادامه داشت، دورۀ آمادگی برای ظهور دوبارۀ ناجی از سال 1517 در اروپا متمرکز بر مارتین لوتر و نهضت پروتستان آغاز شد و تا پایان جنگ جهانی اول و تلاش برای تاسیس لیگ ملل یعنی سال 1918 ادامه پیدا کرد. تاریخ بشر براستی تاریخ مشیت بازسازی است و هدف آن تاسیس پایه برای دریافت نجات دهنده است. این پایه اشاره به مراحل جدائی از عشق شیطان، بعنوان عشقی خودمحور میباشد و این مراحل با تقسیم وجود من به دوپارۀ هابیل (یعنی عشق راستین حوزۀ خدا) و قابیل (عشق کاذب متمرکز بر شیطان) آغاز شده و بعد من باید شرطهای غرامتی تاسیس کنم که براساس آن هابیل بتواند قابیل را به تسلیم داوطلبانه وادار کند، بعبارت دیگر او دوطلبانه بخواهد که تغییر کند. به این ترتیب تاریخ بشر شکل گرفته از مراحلی است که در آنها خوبی از پلیدی جدا میشود که در این مسیر هابیل باید بر قابیل غلبه کند. که این به شکل درگیری خوبی و بدی در من، خانوادۀ من، کشور من، مذهب من، آشکار شده و تا سطح دنیا ادامه پیدا میکند.
خدا با جداسازی خوبی از بدی، شرطهایی را برپا میکند تا در آن حوزۀ خوبی بتواند بطور طبیعی بر حوزۀ پلیدی غلبه کند. ما میتوانیم این موضوع را در درگیریهای قبیلۀ ابراهیم با قبایل همسایه او ببینیم، یا در زمان موسی در درگیریهای بین بنیاسرائیل و اقوام اطراف آنها و در زمان عیسی در درگیریهای بین یهود و امپراطوری روم مشاهده کنیم. شخص مرکزی در هر عصری شرطهایی را برپا کرد تا مردم برگزیده بتوانند متحد شوند که این انگیزه در سطوح بالا و بالاتر تکرار میشوند که ما این مکانیک حرکت را در حوزۀ های مختلف با عبارت نوع هابیلی و نوع قابیلی نامگذاری کردهایم. این مکانیک حرکت بین حوزههای نوع هابیل و نوع قابیل یا بشکل درونی در غالب مذهب و ایدئولوژی بعنوان درگیریهای بین دو جهانبینی نوع هابیلی و نوع قابیلی، و بشکل بیرونی بصورت جنگ بین نیروهای دو حوزۀ نوع هابیلی و نوع قابیلی آشکار میشوند.
در این صورت، خدا هرگز نمیتواند یگانه پسر خود را بدون هر گونه آمادگی به این دنیای سراسر هرج و مرج بفرستد. او نخست محیط را برای تولد پسرش، رشد و نیل او به ایدهآلش آماده خواهد کرد. در زمان عیسی ما شاهد برنامۀ خدا در تاسیس یک پایۀ درونی متمرکز بر مذهب یهود بودیم که با نام عبرانیسم شناخته شده، همینطور یک پایۀ بیرونی که متمرکز بر تمدن یونانی رومی شکل گرفت که با نام هلنیسم شناخته شده است.
نخست، خدا محیط مذهبی را هم در سطح منطقه و هم در سطح جهانی متمرکز بر مذهب یهود گسترش داد. این تلاش خدا از زمانی آغاز شد که یهودیان توسط کورش کبیر از اسارت آزاد شده، از بابل به کشور خود بازگشته (که تحت تسلط روم بود) و کم کم شروع به بازسازی معبد کردند. سپس تحت رهبری پیامبرانی چون عزرا، نحمیا و ملاکی، بنیاسرائیل توبه کرده تا بطور کامل از زندگی براساس بت پرستی که قبل از این به آن دچار شده بودند، بطور کامل جدا شده، به خواندن کلام خدا و قوانین موسی روی آورده، تمامی آنها را بهمراهی کتابهای مقدس عهد عتیق در غالب کتاب تورات جمعآوری کرده و اینگونه به ایمان یهودی حیاتی تازه بخشیده و آن را به زندگی خود مبدل کردند. آنها اینگونه پایۀ ایمان را تاسیس کردند.
یهودیان که در یک مدت بسیار طولانی تحت تسلط قدرتهای بزرگ قرار گرفته بودند، در انتظار بازسازی ملت و کشور الهی خود بوده و به همین خاطر انتظار بزرگی از ظهور ناجی داشتند که بتواند کشور مورد نظر آنها را برپا نماید. در عمق چنین انتظاراتی بود که عیسی پا به عرصۀ وجود نهاد.
درواقع در همراهی با احیای مذهبی در میان بنیاسرائیل، آمادگی روحی برای دریافت ناجی در سراسر دنیا شکل گرفت: این دوره که یکی از مورخین اجتماعی، بنام کارل جاسفرز آن را عصر محوری نام نهاده، از سال 500 قبل از میلاد آغاز شد. در ان دوره خدا با بوجود آوردن یک راه تازه از طریق بودیسم، (شاکیامونی 565 تا 485 قبل از میلاد) مذهب در کشور هند را احیا کرد. در یونان فرهنگ هلنیسم متمرکز بر سقراط (470 تا 399 قبل از میلاد) توسعه پیدا کرد. در ایران زرتشت آمد و در چین کنفوسیوس ظهور کرد و هر دو یک سیستم اخلاقی خاص برای هدایت مردم خود را عرضه کردند. خدا به این صورت مذاهب مختلفی را در نقاط مختلف جهانی بوجود آورد و عیسی براساس چنین پایههای آمادگی ظهور نمود با این نیت اصیل از جانب خدا که میخواست تمامی حوزههای فرهنگی در سطح جهانی را متمرکز بر یک خدای واحد از طریق والدین راستین به هم پیوند زند.
حوزۀ فرهنگی بزرگی متمرکز بر زبان یونانی از طریق نظام حقوقی سازمان یافته و اقتصاد موفق امپراطوری یونانی رومی به تمامی جهان مرتبط شد. این پایه برای آن برپا شد تا زمانیکه عیسی توانست اورشلیم را زیر چتر خود بگیرد، آنگاه میتوانست روم را تحت تاثیر قرار داده و بر این اساس با گسترش ماموریت مسیحائی خود تمامی جهان را درآغوش گیرد.
به همین شکل خدا، برای ظهور دوبارۀ ناجی محیط فرهنگی، سیاسی و مذهبی را آماده کرد. جهانبینی نوع قابیل در قرن چهاردهم متمرکز بر رنسانس بعنوان بیداری هلنیسم به رهبری ایتالیا شکل گرفت. این درواقع احیای انسانگرائی یونان باستان بود که سرانجام به نهضت اصلاحات جامعۀ قرون وسطی و کلیسای کاتولیک سوق پیدا کرد. کلیسای کاتولیک در آن زمان، با سختگیریهای بسیار شدید تمامی ارزشهای بیرونی طبیعت اصیل انسان را سرکوب میکرد. به این خاطر این نهضت سرانجام بر علم، سیاست و اقتصاد و مذهب در آن زمان تاثیر بسیار زیادی گذاشت. این امر آغازگر خط سیر تاریخی بر اساس انسانگرائی شد که در پی تحقق امیال بیرونی طبیعت اصیل انسان است.
جهان بینی نوع هابیل از طریق جنبش اصلاحات مذهبی در یک تلاش برای بازسازی جنبههای درونی طبیعت اصیل انسان شکل گرفت. در سال 1517 پاپ لوئی دهم دستور داد تا برای بنا کردن کلیسا سن پیتر، با فروش بلیطهای ورود به بهشت از مردم پول جمع کنند. مارتین لوتر یک روحانی و استاد دانشگاه ویتنبرگ این موضوع را زیر سوال برد. رهبران مذهبی در شمال آلمان نقطه نظر اورا تائید کردند و این باعث جرقهای برای انقلابی شد که بمرور توسط جان کالوین و اولریچ زوینگلی و پیروان آنها در فرانسه، سوئیس، انگلستان و هلند گسترش پیدا کرد. مجادلات بینالمللی متمرکز بر نهضت پروتستان چیزی در حدود 100 سال ادامه پیداکرد و سرانجام بدنبال جنگ سی ساله با معاهدۀ وستفالی در سال 1948 به پایان رسید. در نتیجه اروپا به دو قسمت کاتولیک و پروتستان تقسیم شد، با توجه به این اصل که پادشاه در هر قسمت تعیین خواهد کرد که مردم از چه مذهبی باید پیروی کنند.
جنبش اصلاحات مذهبی و رنسانس اولین مرحله بود که به جنبش روشنگری و بیداری سوق پیدا کرد.
رنسانس بعنوان بازسازی ایدئولوژی هلنیسم که در اصل براساس دیدگاه نوع قابیلی شکل گرفته بود، به جنبش روشنگری و یا جنبش اصلاحات اساسی بیرونی زندگی در جامعۀ قرون وسطی تبدیل شد که روزبروز بیشتر انسانی و ضد مذهب شد. متفکرین این حوزه با تکیه بر تجزیه و تحلیلهای تجربی و انتقاد منطقی براساس علت و تجربه، به ارزیابی دوبارۀ روابط بشر و جهان طبیعت با خدا پرداختند. و این باعث شد تا سرانجام آنها انسان و طبیعت را از خدا جدا کنند. رنه دکارت و فرانسیس بکن، به فلسفۀ عقلگرائی و تجربهگرائی تولد دادند. این روند به سراسر اروپا گسترش پیدا کرد و فلاسفه ماده گرا و بیمذهبی چون هیومه، لاک، و اسپینوزا را تحت تاثیر قرار داد. فیلسوفان فرانسوی چون والتایر، دیدروت و د.آلمبرت حمله به کلیسا را در دستور کار خود قرار داده و انقلاب فرانسه را در سال 1789 بوجود آوردند. این نهضتی برای از بین بردن یوغ پادشاهی مطلقه با نام ارزشهای دموکراتیکی چون آزادی، برابری، و برادری بر اساس علت محض بود. درواقع دموکراسی نوع قابیل خواستار حذف خدا بود.
نهضت نوع قابیل بدنبال روشنگری، به مرحله سوم خود، یعنی ظهور اندیشه چپ گرائی وارد شد. ماتریالیستها با واژگون کردن آرمان گرائی دیالکتیک، ماتریالیسم دیالکتیک را برای حمایت از کمونیسم و دیکتاتوری حزبی بوجود آوردند. دیوید اشتراوس معجزات کتاب مقدس را به باد انتقاد گرفت در حالیکه لودیگ فوئرباخ با دست گذاشتن روی جوهر مسیحیت ادعا کرد که مذهب زائیدۀ شرایط اجتماعی و اقتصادی مردم است. کارل مارکس و فردریک انگلس برای نیل به جامعۀ ایدهآل از مبارزات طبقاتی و انقلابات خشونتآمیز حمایت کردند که اینها با حمایت از دیدگاه نوع قابیلی در غالب نامهایی چون جمهوری دمکراتیک مردمی و بلوکهای کمونیست در قرن بیستم متجلی شدند.
اما در عمق سردرگمی و آشفتگی به ارمغان آمده توسط انسانگرائی و کمونیسم، آنهائیکه میراث اصلاحات را هنوز حفظ کرده بودند، رشد نموده و قوت گرفتند. آنها با تمرکز بر اشتیاق مذهبی به دنبال زندگی درونی بوده به جای توجه بر شکل و فرم بیرونی مذهب، به تجربۀ مستقیم ارتباط با خدا ارج نهادند. در میان کسانیکه در این مسیر گام نهادند، پیوریتنها بودند که با تحمل رنج و عذاب بسیار تحت تسلط پادشاهی مطلقۀ انگلیس، در پی آزادی و داشتن یک زندگی با ایمان، با عبور از اقیانوس آتلانتیک به دنیای تازۀ آمریکا پا نهاده و در سال 1781 در جنگ استقلال آمریکا پیروز شدند. آنها دمکراسی متمرکز بر اصول مسیحیت را برپا کردند. برخلاف انقلاب فرانسه، انقلاب آمریکا متمرکز بر دیدگاه و جهان بینی نوع هابیلی، برای تضمین آزادی مذهبی بود و در نتیجه از جهانبینی نوع هابیل محسوب میشود. این آزادی و ایمان مذهبی، پایۀ آزادی سیاسی و اقتصادی مدرن امروز است.
از دیگر انواع دیدگاه نوع هابیلی، فلیپ اسپنسر آلمانی بود که به مکتب پای تیست آلمان تولد داد و بعنوان یک جریان محافظهکار بر تجربیات عرفانی تاکید میکرد. کنراد گربل و فلیکس مانز به قیمت زندگیشان آغازگر و پیشگام کلیسای بابتیست شدند. جان وسلی از انگلیس فرقۀ مدتیست را بوجود آورد. و جرج فاکس کلیسای کویکر را بوجود آورد که بر یگانگی مرموز بین انسان و ناجی که ارمغانی از جانب روحالقدس است تاکید داشت. در این دوره همچنین، امانوئل سوئدنبرگ دانشمندی بود که اطلاعات بسیاری دربارۀ دنیای روح آشکار کرد.
رنسانس که نهضت بیداری هلنیسم بود به انسانگرائی و جنبش روشن فکری و شاخههای مادهگرائی سوق پیدا کرد که سرانجام با استفاده از قدرت و خشونت افسار گسیخته به اصلاحات اجتماعی روی آورد. بطور همزمان، نهضت احیای عبرانیسم، با تاکید بر تجربۀ شخصی و مستقیم با نجات دهنده، مطالعۀ کتاب مقدس و آزادی زندگی مذهبی، تودههای مردم را بسوی شکلگیری امت الهی و ظهور دوبارۀ ناجی هدایت کرد.
نقطۀ اوج درگیری بین دیدگاه نوع قابیل و دیدگاه نوع هابیل بشکل بیرونی در غالب جنگهای اول و دوم جهانی فوران کرد. جنگ جهانی اول از لحاظ ایدئولوژیکی درگیری بین کشورهای قابیلی (آلمان، اتریش و ترکیه) که آزادی مذهبی را سرکوب میکردند و کشورهای هابیلی (آمریکا، انگلیس و فرانسه) که بر آزادی مذهبی تاکید داشتهاند بود. مدتی کوتاه پس از پایان جنگ اول جهانی بود که دوباره درگیری جهانی دیگری بین متفقین به رهبری آمریکا، انگلیس و فرانسه در حوزۀ هابیلی و نیروهای متحدین به رهبری آلمان ایتالیا و ژاپن در حورۀ قابیلی شروع شد که به جنگ جهانی دوم کشیده شد. (1939 تا 1945)
در این زمان، دنیا با پیشرفتهای بسیار در سطوح سیاسی، اقتصادی و علمی، محیطهای بسیار متفاوت معاصر امروز را به ارمغان آورده است. هدف تمامی اینها جاودانه است و آن دریافت ناجی یا ظهور دوبارۀ نجات دهنده است. این دستاورد حوزۀ سیاسی دموکراسی براساس آزادی مذهبی است که در زمان ظهور دوباره در تمامی گوشه و کنار دنیا گسترش پیدا کرد. نجات دهنده در ظهور دوبارهاش با این پایۀ دمکراسی ریشه گرفته در مذهب (مخصوصا مسیحیت) کار کرده و خواست خدا را به تمامی دنیا ابلاغ خواهد نمود.
پیشرفت های سریع در حمل و نقل و ارتباطات با توجه به توسعه علمی و اقتصادی، به میزان قابل توجهی فاصله بین شرق و غرب را از بین برده و مبادلات زبانی و فرهنگی را بوجود آورده است. بنابراین محیطی بوجود آمده است که در آن ناجی میتواند چگونگی دسترسی مردم به دیدگاه و ایدئولوژی خود را تسریع بخشد.
از طریق دورۀ آمادگی برای ظهور ناجی، محیط ضروری برای دریافت آدم سوم یا نجات دهنده فراهم میشود. در نتیجه یکبار دیگر میتوان کار و تلاش قلبی خدا والدین بهشتی ما را دید. همانطوری که هر والدینی همواره محیط را برای فرزندانشان حتی قبل از اینکه بدنیا بیایند فراهم میکنند، والدین بهشتی بشریت، با آیندهنگری و قلبی مملو از امید، یگانه پسر و دخترش را به دنیایی با آمادگیهای لازم میفرستد.
مذاهب مخصوصا مسیحیت معتقدند که ظهور دوباره با خود آخر زمان و پایان تاریخ را به ارمغان خواهد آورد و این امر بعنوان مهمترین رویداد تاریخ بشر، یک دورۀ انتقالی با سردرگمیها و آشفتگیهای بزرگ است. در این دوره زمانی ما شاهد فجایع ناگهانی خواهیم بود که از هرگوشهای به سوی ما هجوم میآورند. این دورۀ زمانی آخرین نبرد بین خوبی و پلیدی در مسیر دریافت ناجی در ظهور دوبارهاش است که به پیروزی نهائی خوبی و نیل به خوشحالی نتیجه خواهد داد که تمامی دنیا و مردمان دنیا منتظر آن هستند. این فرایند در پایان دوره آمادگی برای ظهور دوبارۀ ناجی، در طی سه جنگ بزرگ جهانی صورت خواهد گرفت.
ما با آگاهی از اصل الهی قادر خواهیم بود تا با پی بردن به جهت این فرایند، با انجام مسئولیتهایمان به فرارسیدن رستگاری کمک و یاری برسانیم.
در بخش بعدی به این موضوع یعنی به جنگهای جهانی و دلایل و نتایج آنها خواهیم پرداخت.