تدریس 31: مشیت الهی در دوره موسی – قسمت چهارم

سومین مسیر بازسازی کنعان در سطح قومی

در بخش گذشته، دربارۀ شکست مردم اسرائیل در دومین مسیر بازسازی کنعان صحبت کردیم. داستان زندگی موسی براستی طولانی و طولانی‌تر می‌شود. زندگی در بیابانهای بین مصر و کنعان، براستی دور از تمامی ایده‌آلها مخصوصا بدور از ایده‌آل ازدواج و خانوادۀ ایده‌آل است. ما با کمی دقت و موشکافی در جهان امروز، زندگی مردم و همه چیز در اطراف ما، تشابهات بسیاری نسبت به شرایط زندگی در بیابان در زمان موسی خواهیم یافت. بهرحال ما از طریق دورۀ موسی دیدیم که خدا دست بردار نبوده و همواره در تلاش بود تا با برپائی پایه‌های لازم آدم راستین را برای نجات فرزندان گمشده‌اش بفرستد. بنابراین ما با این دید به مطالعه دورۀ موسی یا بعد از آن دورۀ زندگی عیسی بپردازیم که رهبران و مردم در اطراف آنها با ما تفاوتی ندارند و اینکه خدا همانطور که در آن دوره‌ها با موسی یا دیگر رهبران بوده، اکنون در این زمان با ما نیز هست.

بهرحال با شکست جاسوسان در دادن خبر مثبت برای دلگرمی مردم در جهت حرکت بسوی کنعان، بنی‌اسرائیل به مدت چهل سال در بیابان سرگردان شد. و در پایان چهل سال سرانجام دوباره به قادش برنیع بازگشتند. در طی این مدت تمامی مردم بالای بیست سال بمرور مردند و جوانان زیر بیست سال با حفظ ایمان و وفاداری به سایبان و تابوت عهد بزرگ شدند.

در طی این مدت موسی به همراهی یوشع و کالیب با حفظ ایمان و وفاداری به سایبان نسل جوان را هدایت کردند و بدین ترتیب برای سومین بار پایۀ ایمان را برپا کردند.

براساس این پایه مردم متمرکز بر موسی قادش برنیع را به مقصد کنعان ترک کردند. به خاطر داشته باشیم که آنها هنوز در بیابان هستند و هنوز زیر گرمای شدید نور خورشید در تشنگی و گرسنگی رنج و عذاب می‌کشند.  تمامی این رنج و عذاب شرط غرامت برای جبران گناهان و شکستهایی است که در گذشته پدرانشان مرتکب شده بودند.

اگر مردم اسرائیل یا نسلی که در بیابان بدنیا آمده و برگ شده بودند اکنون با حفظ احترام به سایبان بدون هرگونه شکایتی از موسی پیروی می‌کردند، پایۀ واقعیت تاسیس می‌شد و آنها می‌توانستند متمرکز بر موسی به کنعان پا بگذارند. اما متاسفانه این مردم نیز فرزندان پدران خود بود و همان پایه‌های ناقص و کاذب والدین و اجدادشان را به ارث برده بودند. به همین خاطر در مسیر به شکلهای مختلف لب به شکایت گشودند که مثلا چرا نباید آبی برای نوشیدن داشته باشند و غیره.

برای تکمیل این دوره، و پرداخت غرامت بخاطر شکایتهای مردم، خدا از موسی می‌خواهد که در نقطه‌ای که به اون نشان داده بود به صخره ضربه‌ای بزند که با جاری شدن آب، مردم می‌توانند خود را سیراب کنند. اما بواسطۀ شکایتهای بی‌پایان مردم در طی یک مسیر طولانی، موسی طاقت خود را از دست داد و زمانی که به صخرۀ مورد نظر رسید به جای اینکه یکبار به صخره ضربه بزند، دوبار ضربه زد.

بدنبال اولین ضربه آب از صخره جاری شد که بلافاصله مردم به نوشیدن آب پرداختند. اما اینبار خدا از دست موسی و هارون عصبانی بود و به آنها گفت که چرا مرا در برابر مردم بی حرمت کردید؟ شما دیگر اجازۀ ورود به شهر کنعان را نخواهید داشت.  

چرا دوبار ضربه زدن به صخره گناهی بزرگ و غیرقابل بخشش محسوب می شد؟

صخره، ریشۀ دو لوحۀ سنگی، نمایندۀ آدم و حوا بود. یکبار ضربه زدن به صخره به معنای این بود که آدم مرده به آدم زنده (یا ناجی) تبدیل می‌شود. و بر همین اساس آب حیات از آن جاری شد. (بر همین اساس در کتاب مقدس عیسی را صخرۀ رستگاری انسان می‌نامند.)

در نتیجه یکبار ضربه به صخره به این معنی بود که آدم دوم خواهد آمد و با دادن آب حیات به تمامی مردم تولد دوباره خواهد داد. اما ضربۀ دوم به صخره، به معنای ضربه به آدم زنده، آدم دوم، یا ناجی بود. موسی با وارد آوردن ضربۀ دوم به صخره، درواقع به شیطان این پایه را داد تا در زمان ظهور آدم دوم به او حمله کرده و به او ضربه زده او را بکشد.  به این خاطر خدا نمی‌توانست بسادگی از کنار این حرکت گناه آلود و وحشتناک از جانب شخص مرکزی بگذرد.

البته قبل از این موسی عصبانیت خود را در چندین مورد نشان داده بود که تمامی آنها بنوعی اشتباهاتی بودند که باعث شد تا خدا برنامه‌هایی را دوباره از نوع آغاز کند بدون اینکه خرده‌ای بر موسی بگیرد. از جمله شکستن دو لوحه سنگ. اما اینبار به شیطان رخصت دادن از جانب موسی حرکتی نبود که بتوان آن را فراموش کرد یا ندیده گرفت …

بهرحال، بعد از آن اتفاق بود که خدا مارهای آتشینی را به جان قوم بنی‌اسرائیل انداخت تا تمامی آنهائی را که ایمان نداشتند نیش بزنند. در آن روز تعداد بسیار زیادی از مردم مردند.  بعد خدا از موسی خواست تا یک مار برنزی ساخته آن بر روی نیزه در برابر مردم بلند کند. سپس موسی به مردم گفت که هرکسی که با اوست با نگاه کردن به این مار برنزی از نیش مارها در امان خواهد بود و چنین هم شد، مردمی که به این مار برنزی نگاه می‌کردند از شر مارها در امان بوده و نجات یافتند حتی آنهائی را هم که گزیده شده بودند با نگاه به این مار برنزی شفا یافته نجات پیدا می‌کردند.

مارهای آتشین سمبول شیطان بودند که به حوا تجاوز کرده بود و مار برنزی سمبول ناجی یا آدم دوم بود که در مقام مار بهشتی می‌آمد. کل این موضوع به این معنا بود که در صورت بی‌ایمانی مردم در ظهور آدم دوم، کسانی که به او ایمان بیاورند با نگاه به او نجات خواهند یافت.

در این زمان، موسی صد و بیست ساله بود. او به خاطر بی‌ایمانی مردم هشتاد سال از عمر خود را در بیابان گذراند و سرانجام با شکست مجبور به ترک مردم اسرائیل شد. او یوشع را در برابر مردم بلند کرده و بعنوان رهبر معرفی کرد و خدا به یوشع برکتی عظیم داد. سپس موسی به بالای کوه نبو رفت که خدا در آنجا تمامی منطقه کنعان را به او نشان داد ولی گفت که تو اجازه ورود به آن را نداری. و موسی در آنجا در حسرت شهری که می‌‌توانست بلندیهای آن را ببیند، مرد.

بعد از آن، خدا خبر مرگ موسی را به یوشع داده و از او خواست برخاسته و مردم را بسوی کنعان هدایت کند. به او گفت: از این به بعد در تمامی عمرت، هیچکسی را یارای مقاومت در برابر تو نیست. همانطور که با موسی بودم، با تو نیز خواهم بود و هرگز تو را ترک نخواهم کرد. قوی و شجاع باش که این مردم با رهبری تو بر سرزمینی که به پدرانشان قول داده بودم، مسلط خواهند شد. قوی و شجاع باش و مواظب باش که از تمامی قوانینی که موسی به تو داد پیروی کنی، هرگز به آنها پشت نکرده و حتی به چپ و راست هم نگاه نکن تا به هر جا که میروی، پیروز از آن تو باشد.

یوشع دو نفر را انتخاب کرد و برای جاسوسی به شهر جریکو فرستاد. این دو نفر در طی جاسوسی به خانۀ یک فاحشه بنام راحاب رفتند که او با به خطر انداختن زندگیش، با کلک زدن به هموطنانش، این دو جاسوس را از مرگ حتمی نجات داده فراری داد. (نام این فاحشه در میان نام اجداد داود و عیسی دیده می‌شود.)

بهرحال دو جاسوس در بازگشت خبر خوش داده و گفتند که خدا بطور حتم این سرزمین را به ما داده است و تمامی ساکنین این منطقه از ترس در وحشت مرگ فرو رفته‌اند. مردم اسرائیل که همان جوانان اسرائیلی بودند که در بیابان بدنیا آمده بودند و چیزی جز بیابان ندیده بودند، به حرفهای آنان ایمان آوردند. بدینوسیله گناه و شکست ده جاسوسهای بی‌ایمان قبلی جبران شد و خدا توانست گناه آنها را مورد عفو قرار دهد.

مردم اسرائیل متمرکز بر یوشع یک سفر سه روز را آغاز کرده و با پیروی از تابوت عهد، جریان آب رودخانۀ اردن که از بالا در حرکت بود جلوی تابوت عهد متوقف شد و آبهای سمت دیگر تابوت عهد که به پایین در جریان بودند، جاری شده و به این ترتیب در برابر مردم خشکی پدیدار شد و تمامی قوم توانست عرض رودخانه را از روی خشکی طی کرده به آن طرف رودخانه برود. روحانیونی که تابوت عهد را حمل می‌کردند وسط رودخانه ایستاده بودند، تا تمامی مردم بتوانند خود را به آن طرف رودخانه برسند.

یوشع 12 نفر از دوازده قبیله انتخاب کرد و از آنها خواست که به بستر رودخانه همانجائیکه تابوت عهد در دست کاهنان بود، برگردند و هر کدام سنگی برداشته و با خود بیاورند. که به یادبود عبور مردم از خشکی در عرض این رودخانه، تمامی آنها سنگها را در کنار رودخانه روی هم چیده و محراب یادبودی درست کردند.

آن روز در همانجا خیمه زده و یوشع از تمامی مردمی که در بیابان بدنیا آمده بوده و هنوز ختنه نشده بودند، خواست که در مراسم ختنه شرکت کنند. بعبارت دیگر قرار بود تا آنها قبل از ورود به سرزمین موعود، با ریختن خون گناه، تاریخ جدائی از شیطان را بنا کنند.

این حرکت نشان می‌داد که چطور در برابر آدم و حوای راستین، خوب و بد از هم جدا خواهند شد و چگونه مقدسینی که مورد عفو قرار می‌گیرند، قادر خواهند بود تا به کنعان موعود وارد شوند.

بنی‌اسرائیل متمرکز بر یوشع، بدنبال عید فطیربه اطراف شهر اریحا رسیدند. هفت روحانی با نواختن هفت شیپور در اطراف دیوار شهر به حرکت درآمدند، تعدادی دیگر با حمل تابوت عهد پشت سر آنها حرکت می‌کردند و جوانان مسلح پیشاپیش آنها گروههای مردم پشت سرآنها، روزی یکبار در اطراف شهر رژه رفتند. اما در هفتمین روز هفت بار بدور شهر راهپیمائی کردند، در همین حال یوشع با فریادی بلند به مردم گفت: ”خدا این شهر را به شما داده است!“ و تمامی مردم با فریادهائی بسیار بلند او را همراهی کردند که ناگهان تمامی دیوار قطور در اطراف شهر فرو ریخت و مردم با فریادهای شادیبخش به شهر وارد شدند.

بدنبال ورود به شهرهای مختلف کنعان، یوشع 19 پادشاه را در جنگ بث حورون و 12 پادشاه را در نبرد مروم کشت و اینگونه زمینه برای تاسیس حاکمیت کلام خدا را بوجود آورد. تمامی منطقه را که از دستان بت پرستان آزاد کرده بودند به دوازده قسمت تقسیم کرده و سپس با قرعه کشی هر قسمت را به یک قبیلۀ اسرائیل اختصاص دادند.

پیروزی در سومین مسیر بازسازی بسوی کنعان به 430 سال بردگی در مصر و همینطور به زندگی در بیابان نامهربان با تمامی تشنگی‌ها و گرسنگی‌ها، تمامی شکستها و خونریزیها پایان داد و مردم به رهبری یوشع به کنعان پا گذاشتند.

با اینکه یوشع با موفقیت کامل مردم را به کنعان رسانید اما مردم همچنان در موقعیتهای مختلف با فراموش کردن جایگاه و مسئولیت اصیل خود بارها و بارها به خدا و خواستش پشت کردند، کلام و خواست خدا را زیر پا گذاشتند، بی‌ایمان شده و حتی به بت پرستی گرائیدند و به این خاطر در زمان حیات یوشع موفق نشدند معبد را بنا کنند.

کنعان در مسیر تبدیل شدن به کشور اسرائیل، بواسطۀ بی‌ایمانی مردم، با از دست دادن حمایتهای خدا و دنیای روح خوب، برای طی طریق از مسیر پرداخت غرمت، مورد حملۀ کشورها و پادشاهی‌های‌ شیطانی اطراف قرار گرفت، که به این دلیل برای سالها رهبران و مردم این سرزمین در جنگها و خونریزیهای بسیار تا حد از بین رفتن کامل ده قبیلۀ اسرائیل، و به اسارت کشیده شدن و از دست دادن همه چیز تا زمان عیسی ادامه دادند.  

درسهای دورۀ موسی:

نخست، خدا نقطۀ مرکزی تاریخ بوده و با هدفی مطلق و تغییرناپذیر مردم را هدایت می‌کند

دوم، دوره‌ی زندگی موسی به ما نشان داد که با توجه به انجام سهم مسئولیت انسان، تحقق برنامه‌های خدا تعیین خواهد شد.

سوم، خدا در سهم مسئولیت مردان و زنان هیچ دخالتی نداشته بلکه تنها براساس نتیجۀ تلاش آنها، کار خواهد کرد.

چهارم، هر چه ماموریت فرد بزرگتر باشد، موقعیت برای مورد آزمایش قرار گرفتن برای او نیز بزرگتر و وسیعتر خواهد بود.

بنابراین اگر در طول عمر خود با وسوسه‌ها، سختیها و دشواریهای بسیاری روبرو می‌شوید، هرگز عصبانی نشده، به خود نگرانی راه نداده، بلکه در تمامی موقعیتها قدردان باشید. موسی وجود و زندگی خود را فدا کرد، اما در عین فداکاریهای بی حد و حصرش، عصبانیت او همه چیز را نابود کرد، عصبانیت او باعث شکست و توقف او شد. با این حال او فردی به نام یوشع را زیر سایۀ خود بزرگ کرد و از او رهبری بزرگ ساخت و با پذیرش خواست خدا همه چیزش را بی هیچ چشمداشتی به او داد. درست مثل موسی، بیائیم تا در هر جا و شرایطی که هستیم، آنچه را که خدا برای ما در نظر دارد با قلبی باز بپذیریم.

در بخش بعدی به چگونگی زندگی، تلاش و مرگ عیسی نگاهی می‌اندازیم تا با چگونگی تلاش خدا در این دوره آشنا شویم.